فروغ فرخزاد: شخصیتی دو قطبی؟

شخصیت دوقطبی فروغ فرخزاد

کاوشی در روانشناسی شعر و شخصیت فروغ فرخزاد*

در دفتر تولدی دیگر (۱۳۴۱)، که بی‌شک از نقاط طلایی دوران شکوفایی و اوج­گیری فروغ فرخزاد در کار شعر به شمار می‌آید، دو درونمایه‌ی‌ غالب چشمگیر است: یکی زوال و مرگ، و دیگری شور زندگی و شادی عشق. این که شاعر دو درونمایه‌ی‌ متباین را به خوبی در هر دو دسته اشعار نشانده و با موفقیت آنها را در بافت شعر اجرا کرده است، به جز مهارت زبانی و شناخت شعر، از روحیه‌ی‌ سرشار از تضادهای گوناگون و احوال نامتلاطم شاعر خبر می‌دهد. اشعاری که در فاصله‌ی‌ زمانی نه چندان درازی از یکدیگر سروده شده[۱] و به همین دلیل در یک مجموعه جای گرفته‌اند، آشکارا به دو دسته‌ی‌ سیاه و سپید تقسیم می‌شوند. تلخی و ﻳﺄس و اندوهی که شاعر را گاه تا مرز فروپاشی روانی می‌کشاند در اشعاری از جمله «باد ما را خواهد برد»، «مرداب»، «هدیه»، «جمعه»، «دیدار در شب»، «وهم سبز» و «تولدی دیگر» موج می‌زند. از دیگر سو، در قطعاتی همچون «آفتاب می‌شود»، «وصل»، «عاشقانه»، «فتح باغ»، «روی خاک» و «به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد»، می‌توان شاعر شاد و امیدواری را سراغ کرد که با جادوی عشق نامیرا شده و می‌خواهد، به تعبیر خودش، جهان را «چون شیر تازه» بنوشد. تقریباً در تمام اشعار دسته‌ی‌ اوّل، مرگ، زوال و ویرانی پیش‌بینی می‌شود یا رخ می‌دهد و شاعر مویه‌گر این وضعیت است. برعکس، اشعار دسته‌ی‌ دوم همگی از برق عشق و نور حیات می‌د‌رخشند و شاعر خود راوی سرخوش آنهاست. این تباین را می‌توان ابتدائاً هم زاده‌ی‌ سرشت انسانی شاعر و هم محصول روزگار و فراز و فرودهای زندگی شخصی او دانست. تضادی که گاه چنان اوج می‌گیرد و از درون شاعر بیرون می‌ریزد که گاه حتی در قطعه‌ای واحد هر دو روی روحیه و شخصیت او را نمودار می‌سازد و از این راه نوع سومی بر دسته­‌بندی پیشین می‌افزاید: اشعاری که، پس از دسته‌ی‌ اشعار سیاه و گروه اشعار سفید، طبقه‌ی‌ سوم درونمایه‌های اشعار تولدی دیگر را تشکیل می‌دهند از همکناری سیاهی و سفیدی بینش شاعر پدید آمده‌اند، اما به گونه‌ای که این دو رو در هم امتزاج نیافته و نیامیخته‌اند، از این رو نمی‌توان آنها را اشعار خاکستری نامید. این اشعار به لحاظ درونمایه چندپاره‌اند. هر پاره، سیاه یا سپید، حیات شاعرانه‌ی‌ خود را دارد، بدون اینکه با پاره‌ی‌ متضادش درهم آمیزد. حیات این پاره­‌ها به موازات هم پیش می­‌رود، به هم نزدیک می‌شود، اما در هم یکی نمی‌شود تا از ترکیب سیاهی و سپیدی آنها شعری یکدست خاکستری به وجود آید. واشکافی مثال­های شعری به درک چگونگی همکناری این دو قطب متضاد بیشتر یاری می‌رساند:

یکی از مناسب­‌ترین شواهد این نوع شعر قطعه‌ی‌ «در آب­‌های سبز تابستان» است. در این شعر با سه پاره روبه­‌رو می‌شویم. پاره‌ی‌ اول به تمامی سیاه، پاره‌ی‌ دوم ­بعینه سفید و رﺅیایی، و پاره‌ی‌ سوم پازل این هر دو (و چنانکه در انتها نتیجه خواهیم گرفت پازل شخصیت فروغ) است. شعر این گونه تلخ آغاز می‌شود:

تنهاتر از یک برگ
با بار شادی‌های مهجورم
در آب‌های سبز تابستان
آرام می‌­رانم
تا سرزمین مرگ
و اندوهبار و سیاه پیش می­‌رود تا انتهای همین پاره:
ما یکدیگر را با نفس‌هامان
آلوده می­‌سازیم
آلوده‌ی‌ تقوای خوشبختی
ما از صدای باد می­‌ترسیم…

پاره‌ی‌ بعدی، که با علامت * از پاره‌ی‌ پیشین جدا هم شده است، یکباره سروده­‌ای شاد و پرامید را پیش روی مخاطب می­‌نهد، انگار نه که لحظاتی پیش صدای خرد شدن استخوان‌­های شاعری زیر بار غم در گوشمان طنین انداخته بود:

اکنون تو اینجایی
گسترده چون عطر اقاقی‌­ها
در کوچه­‌های صبح
در دست‌هایم داغ
در گیسوانم رفته از خود، سوخته، مدهوش
اکنون تو اینجایی

پاره‌ی‌ سوم و انتهایی شعر نمایانگر اوج این تضاد است. این پاره نیز با علامت * از پاره‌ی‌ شاد پیشین جدا شده و این­گونه پایان می‌­پذیرد:

افسوس، ما خوشبخت و آرامیم
افسوس، ما دلتنگ و خاموشیم
خوشبخت، زیرا دوست می‌داریم
دلتنگ، زیرا عشق نفرینی­‌ست.

تضادی که در این پایان­‌بندی موج می‌­زند، حتی در انتخاب کلمات متضاد پیداست: شاعر هم از خوشبختی و آرامش افسوس می­‌خورد و هم دلتنگی و خاموشی را مایه‌ی‌ دریغ می‌داند. در عین حال که دوست داشتن را مایه‌ی‌ خوشبختی می­‌شمارد، آن را نفرین نیز قلمداد می­کند. چنین تلقی پر ضد و نقیضی از زندگی و عشق[۲] به راستی مایه‌ی‌ حیرت است و اگر برآمده از ذهنی دوقطبی[۳] نیست نشانه‌ی‌ چیست؟ شاعری که در پاره‌ی‌ اول شعر بیزار است از هرچه عطر زندگی از آن می­‌تراود، در پاره‌ی‌ دوم همان شعر از شادی و احساس خوشبختی در پوست خود نمی­‌گنجد، و در پایان نه تنها این دو احساس ضد و نقیض را با هم آشتی نمی‌دهد، بلکه با انتخاب کلماتی به­‌شدت متباین بر بار این تناقض نیز می­‌افزاید و مخاطب را سرگشته میان دو قطب رها می­‌سازد.

نمونه‌ی‌ دیگری برای اشعار گروه سوم قطعه‌ی‌ «در غروبی ابدی» است. ساختار این شعر بر مبنای مکالمه­‌ای بین همین دو قطب سیاه و سفید شکل گرفته است. یک سوی مکالمه پرسشگری است که مفاهیم مثبتی چون روز، عشق، قهرمانی و آرزوها را یادآوری می­‌کند و سوی دیگر پاسخگویی که تنها نیمه‌ی‌ خالی لیوان را می­‌بیند و به تمام پرسش­ه‌ا جواب­‌هایی سرد و تلخ می‌دهد. اگر در قطعه‌ی‌ «در آب­‌های سبز تابستان» با پاره­‌های از هم مجزای سیاه و سپید مواجهیم، این­‌بار تقابل در سطح سطرها قابل مشاهده است:

_ من به یک ماه می‌­اندیشم
_ من به حرفی در شعر
_ من به یک چشمه می­‌اندیشم
_ من به وهمی در خاک
_ من به بوی غنی گندمزار
_ من به افسانه‌ی‌ نان…

آیا فروغ، در مقام شاعر، در جایگاه پرسشگر ایستاده یا پاسخگو؟ مشخص نیست. آیا سوی امیدوار را روایت می­‌کند یا سوی اندوهبار را؟ نمی­‌توان دریافت. گویی شاعر در آینه با خود سخن می­‌گوید و همزمان هر دو قطب مانیک و افسرده‌ی‌ روحش با هم در گفت­‌و­گویند.

شاهد مثالی دیگر، خود شعر «تولدی دیگر» و به­‌ویژه بند انتهایی آن است. در تمام طول این شعر راوی میان دو قطب سرگردان است. تعابیری که از زندگی به دست می‌دهد، همزمان که از مرگ نشان دارد، سرشار از تپش گرم حیات است:

زندگی شاید
ریسمانی‌ست که مردی با آن خود را از شاخه می­‌آویزد

و بلافاصله:

زندگی شاید طفلی‌ست که از مدرسه برمی‌­گردد.

بند انتهایی شعر، که فروغ مشخصاً آن را شروع فکری خود می‌دانست[۴]، نمایانگر اوج تضاد ذهن اوست. فروغ از «پری کوچک غمگینی» سخن می‌گوید که:

شب از یک بوسه می‌­میرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد.

تقابل شب با سحرگاه، و مرگ با میلاد ترکیب متباینی آفریده که گرچه در زیبایی هنری و شاعرانه‌ی‌ آن تردید روا نیست، اما م‌ی­توان آن را، در کنار داده‌های دیگر، ﻣﺆید سازوکار ذهنی دوقطبی دانست. اما داده‌­های دیگر چیست؟ اشارات زندگینامه‌­ای[۵].

یکی از مهم­‌ترین و برجسته­‌ترین اشارات ـ و در عین حال پوشیده­‌ترین آنها ـ این واقعیت است که فروغ مدتی در آسایشگاه روانی رضاعی بستری بوده است. این اشاره به صورت گذرا و بسیار پوشیده در نقل خاطرات افراد مختلف و حتی نامه‌­ای از خود او آمده است، اما تناقض­‌ها در این روایات بسیار است.[۶] قابل اعتمادترین مرجعی که نویسنده‌ی‌ آن موضوع را به شکلی خونسرد، بدون قضاوت و داوری­‌های شتابزده و به دیده­‌ای کاملاً پژوهشی نقل کرده است کتاب زنی تنها اثر مایکل هیلمن است. وی بستری شدن فروغ را معلول رابطه‌ی‌ او با ناصر خدایار، سردبیر روشنفکر، می‌داند و پس از شرح کاملی از این ارتباط می­‌نویسد:

«این رابطه و پیامد ناخوشایندش، در کنار فشار روحی طلاق و جدایی از فرزند، و تنهایی­‌ای که فروغ می‌­بایست تک و تنها در تهران در مواجهه با انتقادهایی از هر سو و طرد شدن از طرف بعضی اعضای خانواده‌­اش احساس کرده باشد، بیش از آن بود که شاعر تاب تحملش را داشته باشد. در اواخر تابستان، دچار بحران روانی شد و برادرش امیرمسعود او را به کلینیک روانی رضاعی برد و یک ماه آنجا بستری بود.» .(Michael Hillman, p.25)

اما خواهر فروغ، پوران فرخزاد، در اشاراتی که به این موضوع دارد بستری شدن فروغ را نتیجه‌ی‌ اختلافات او با شاپور می‌داند و  می­‌گوید: «بالاخره اختلافات [با پرویز شاپور] بالا گرفت و فروغ بیمار شد که در آسایشگاه رضاعی مدتی بستری بود. وقتی از آسایشگاه بیرون آمد باز هم مدت‌ها حالش خوب نبود». (جلالی۱۳۷۷، ۶۳۸).

هرچند پوران از بیماری خاصی نام نمی­‌برد، در لابه­‌لای خاطرات خود نکته­‌هایی از روحیات و رفتارهای فردی و اجتماعی او نقل می­‌کند که بیش‌­و­کم همه‌ی‌ آنها از علائم بیماری دوقطبی­‌اند، از جمله چند بار اقدام به خودکشی با خوردن قرص (که در میان مبتلایان به اختلال دوقطبی در دوران افسردگی فراوان دیده می‌شود):

«فروغ سه بار دست به خودکشی زد. یک جعبه قرص گاردنال را یکجا بلعید. غروب بود که کلفتش متوجه شد و او را به بیمارستان البرز بردند. از بیمارستان به من تلفن کردند… وقتی به مریض­خانه رسیدم، فروغ بی­هوش بود. وقتی هم از خطر مرگ نجات یافت، هرچه از او پرسیدیم چرا قصد خودکشی داشت، یک کلمه حرف نزد» (فرخزاد، پوران، ۲۵ و نیز جلالی۱۳۷۷، ۶۴۰).

یا احوال روحی متلاطم که از مشخصات چنین بیمارهایی در دوران مانیک یا افسردگی است:

«فروغ احوال روحی متفاوتی داشت. در هر ماه دو سه بار دچار بحران‌های روحی می­‌شد که در این روزها از همه­‌کس و همه­‌چیز می­‌گریخت. در اتاق را بروی خودش می­‌بست و گریه می­‌کرد… همه‌ی‌ کارهای جنون­‌آمیز زندگیش را هم معمولاً در بین روزهای بحرانی انجام می‌داد». (جلالی ۱۳۷۷، ۶۴۰).

جز پوران، دیگرانی هم که با فروغ حشر و نشر داشتند، در خاطراتشان از خلق خیلی بالا یا خیلی پایین فروغ در دوره‌­های مختلف روحی او گزارش­‌هایی به دست داده­‌اند. از جمله اخوان ­ثالث می­گوید:

«گاه بود که می‌دیدی دو روز رفته توی اتاق نشسته است، اصلاً در را بسته، نه گلستان، نه هیچ­‌کس را [می‌­بیند]، کارش هم، مثلاً ممکن بود مانده باشد، و گاه هم می‌دیدی نه، شاد و شنگ و این­ها [بود].» (اخوان­ ثالث، به نقل از پوران فرخزاد، ۳۱و ۳۲).

رضا براهنی نیز می­‌نویسد:

«در فرخزاد، هم در زندگی و هم در شعرش، یک حالت هیستریک، یک حالت هجوم و حمله‌ی‌ ناگهانی و غیر قابل کنترل، یک تهاجم غریزی و در عین حال رمانتیک وجود داشت.» (براهنی، ۱۰۷۲)

نقل یدالله رﺅیایی در دوقطبی بودن فروغ شکی باقی نمی­‌گذارد:

«هرچند یک بار، قلبش از ملالی گم و مبهم می­‌فرسود و تا این مرحله آرام گیرد، در آستانه‌ی‌ ستوه می­‌نشست و در به روی خودش می­‌بست و خدمتکار پیر و مهربانش که به احوال او آشنا بود، روزها و گاه هفته­‌ها، در به روی کس نمی­‌گشود. و او وقتی از آن عزلت مدید، پریشان و آشفته بیرون می­‌آمد، نخستین کارش آن بود که عزیزانش را به تلفنی و دیداری بنوازد… او به این حالتش می­‌گفت «بیماری شاد». با علایمش آشنا بود و آمدنش را از سه روز پیش تشخیص می‌داد و خود را مهیای مقابله می­‌کرد.» (رﺅیایی، به نقل از پوران فرخزاد، ۳۲).

گشت و گذار در خاطرات افراد از فروغ، و نیز بررسی نامه­‌های او شواهدی بیشتر و اطمینان­‌بخش­‌تر نیز پیش چشم می­‌گذارند که مجال نقل آن همه در این جستار نیست. اما این نتیجه­‌گیری که فروغ به اختلال دو قطبی مبتلا بوده و نشانه­‌های این بیماری را هم در شعر و هم در زندگی او می­‌توان بازجست، ذره­‌ای از قدر او به عنوان شاعر نمی­‌کاهد. فروغ فرخزاد در شعر معاصر فارسی جایگاهی انکارناشدنی دارد و چه این نوشته، چه هر دریچه­‌ای که از زوایای دیگر به روی شعر و زندگی او باز شود، ناگزیر ﻣﺆید اعتبار بی­‌چون و چرای اوست.

 

 

[۱] کل دفتر تولدی دیگر حاصل چهار سال کار، و به قول خود فروغ «چهار سال زندگی»، است. (جلالی۱۳۷۷، ۱۹۵)

[۲] تلقی ضد و نقیض فروغ از زندگی در این سطرها از نامه­‌ای به برادرش فریدون آشکارتر است: «…من تعجب می­‌کنم و از خودم می­‌پرسم تو این هوشیاری و ادراک و حس را از کجا آورده­‌ای؟ به تو نمی­‌آید فری خر من – تو خیلی بچه بودی- نمی­‌دانم شاید حالا بزرگ شده­‌ای و زندگی را فهمیده­‌ای که چه چیز گند و در عین حال معرکه­‌ای است.» (جلالی۱۳۷۶، ۱۱۸)

[۳] اختلال دوقطبی (شیدایی- افسردگی) نوعی اختلال خلقی و یک بیماری روانی ­است.  افراد مبتلا به این بیماری دچار تغییرات شدید خلق می­شوند. ویژگی اختلال دوقطبی گذارهای متعدد بین افسردگی و شیدایی است. بیماران مبتلا ممکن است ناگهان از اوج شادی و خوشحالی به اوج غم و اندوه فرو روند. نشانه­‌های بیمار در دوران افسردگی با درصد بیشتری از انواع افسردگی­‌ها شباهت دارد. در این دوران، نشانه­‌هایی چون ازدست دادن انرژی و علاقه، احساس گناه، دشوار شدن تمرکز، ­­از دست دادن اشتها و افکار مرگ یا خودکشی وجود دارد ( کاپلان و سادوک، ۸۷). در دوره‌ی مانیا (شیدایی) نیز بیمار علائمی دارد چون: بی­‌قراری، افزایش انرژی و میزان فعالیت، خلق خیلی بالا و احساس نشاط شدید، افزایش تمایلات جنسی، رفتارهای اغواگرانه، مداخله­‌جویانه یا پرخاشگرانه. «رفتار فرد مانیک بیش­‌فعال است. فرد مانیک به فعالیت پرهیجان می­‌پردازد. خواه در شغلش باشد، در محافل سیاسی یا مذهبی باشد، در روابط جنسی باشد، یا جای دیگر… از جمله رفتارهایی که عموماً در طول مدت مانی روی می­‌دهند عبارتند از: قماربازی وسواسی،  رانندگی بی­‌پروا و …. اولین دوره‌ی این بیماری معمولاً بین بیست تا سی سالگی آشکار می­‌شود.» (روزنهان، ۸۱).

[۴] «من از کتاب تولدی دیگر ماه‌هاست که جدا شده­‌ام. با وجود این فکر می­‌کنم که از آخرین قسمت شعر تولدی دیگر می­‌شود شروع کرد، یک جور شروع فکری». (جلالی ۱۳۷۶، ۱۷۲)

[۵] در تحلیل و تفسیر اشعار فروغ رجوع به اشارات زندگینامه­‌ای امری‌­ست که از ابتدای شهرت او رواجی تمام داشته است. علت این امر، از جمله یکی آن بود که فروغ خود اصرار داشت که شعرش را برخاسته از زندگی حسی و عینی خویش و آمیخته با آن بداند. در گفتارها و مصاحبه­‌هایی که درباره شعرش از او به جای مانده، همه­‌جا ﺗﺄکید می­‌کند که شعرش از زندگی­‌اش جدا نیست. در مصاحبه­‌ای با مجله‌ی سپید و سیاه در سال ۱۳۴۵می­‌گوید: «مدت‌ها زحمت کشیدم که او ‌‌‍[شعر] را در خودم نفوذ بدهم، با او درآمیزم و با هم درآمیخته شویم». (جلالی ۱۳۷۶، ۱۹۴). لذا شاید درمورد بسیاری از شاعران دیگر نتوان درهم­‌آمیختگی شعر و زندگی روزمره‌ی شاعر را تا بدین حد مشاهده کرد و بنابراین نتوان به نتیجه­‌گیری­‌هایی از جمله نتایج منتج از این جستار رسید، اما این نوع مواجهه‌ی شخص فروغ با شعر و با زندگی­‌ست که خود به این تحلیل راه می­‌دهد. پیوند میان شعر فروغ و زندگی­‌اش آنچنان تنگاتنگ است که اصولاً شعر او را دارای ماهیتی اتوبیوگرافیک دانسته­‌اند و نوشته­‌اند: «شعر فروغ شعری خودزندگینامه­‌ای است…این «من» فروغ است که همواره محور شعر او بوده است و اغلب شعرهایش بر اساس آن شکل می­‌گیرد» (نیکبخت، ۶۷). «آثار فروغ هم نشان­‌دهنده‌ی پیوند و ﺗﺄثیر و ﺗﺄثر متقابلی­ است که همواره میان شعر و زندگی او وجود داشته، و هم آشکارکننده‌ی نگرش و صناعت ویژه‌­ای که او به آن دست یافته است» (همان، ۸). «شعر فروغ را می­‌توان به طور کلی زندگینامه‌ی او دانست و لذا حقیقت­‌نمایی در آن بسیار قوی است.» (شمیسا، ص۲۵۷). اخوان­ ثالث نیز در مصاحبه‌­ای با کیخسرو بهروزی درباه‌ی  فروغ بر این نکته صحّه می­‌گذارد و می­‌گوید: «نمی­‌تواند زندگی­‌اش جدا از شعرش باشد. خیلی­‌ها هستند که می­‌توانند… فروغ واقعاً نمونه­‌ای از شعر خودش بود» (اخوان­ ثالث، ۳۹).

اصرار نگارنده بر وجود این پیوند از آن روست که راه را بر انتقاداتی که از راه انکار این دریچه‌ی نظری برخواهند خواست، پیشاپیش سد کند. احتمالاً منتقدانی خواهند گفت که رجوع مستقیم به زندگینامه‌ی شاعر و برداشت شواهد از آن و کاربست آنها در تحلیل شعر امری نادرست است. دستاویز بیشتر این منتقدان برداشتی سردستی و سطحی از نظریه‌ی مرگ ﻣﺅلف است. نگارنده ﺗﺄکید و اصرار دارد که، به دلایل پیش­‌گفته، این روش در مورد شعر فروغ اجراشدنی و بلکه ناگزیر است. اما ناگفته نباید گذاشت که درک نادرست همین روش و پیروی خام و ساده‌­انگارانه از همین دیدگاه بود که در مقاطعی از تاریخ ادبیات، سلاح به دست نامنتقدان می­‌داد و شخصیت فردی و هنری فروغ را دچار آسیب می­‌کرد. چه در دوره‌ی حیاتش و چه پس از مرگش، گفته­‌های رنگارنگ از قماش داوری­‌های اخلاقی درباره‌ی او شیوعی چشمگیر داشت. ذکر این اشاره را از آن جهت لازم دانستم که ﺗﺄکید کنم نتیجه‌ی این نوشته، که فروغ را به واسطه‌ی شواهد شعری و هم زندگینامه­‌ای بیماری مبتلا به اختلال دوقطبی می­‌شناساند، به هیچ وجه نسبتی با داوری­‌هایی از آن دست ندارد. نتیجه­‌ای است که از درهم­‌آمیختن شواهد شعری و زندگی او، که به‌­راستی درهم آمیخته بود، بیرون آورده شده است و راه را برای رد یا قبول منتقدان دیگر، به­‌ویژه منتقدان آگاه از علم روانشناسی، باز می­‌گذارد.

[۶] با توجه به تابو بودن موضوع مورد بحث، به ویژه در جوامعی که نسبت به بیماران روانی درک نادرستی وجود دارد، وجود تناقض­‌ها کاملاً درک­‌شدنی است.

 

منابع

براهنی، رضا، طلا در مس (در شعر و شاعری)، ج۲، ناشر: نویسنده، ۱۳۷۱٫
جلالی، بهروز، جاودانه زیستن، در اوج ماندن، انتشارات مروارید، چ۳، ۱۳۷۷٫
———، در غروبی ابدی (مجموعه‌ی‌ آثار منثور فروغ)، انتشارات مروارید، ۱۳۷۶٫
روزنهان، دیوید ال و مارتین ای. پی. سلیگمن، آسیب­‌شناسی روانی، ترجمه‌ی‌ یحیی سید محمدی، ج۲، انتشارات ارسباران، چ۱۲، ۱۳۹۰٫
شمیسا، سیروس، راهنمای ادبیات معاصر، نشر میترا، ۱۳۸۳٫
فرخزاد، پوران، کسی که مثل هیچ­کس نیست، انتشارات کاروان، ۱۳۸۰٫
فرخزاد، فروغ، تولدی دیگر، انتشارات مروارید، چ ۱۶، ۱۳۶۹٫
کاپلان و سادوک، خلاصه‌ی‌ روانپزشکی (علوم رفتاری، روانپزشکی بالینی)، ترجمه‌ی‌ دکتر فرزین رضاعی، ج۲، انتشارات ارجمند، ۱۳۸۷٫
نیکبخت، محمود، از گمشدگی تا رهایی، انتشارات مشعل، اصفهان ۱۳۷۲٫
Hillman, Michael, A Lonley Woman. Three Continents Press and Mage Publishers, USA, 1987.

*بازنشر از کتاب «هم شاعر، هم شعر»، سایه اقتصادی‌نیا، نشر مرکز، ۱۳۹۴

۱۰ نظر

  • Reply پارسا ۹ آبان ۱۳۹۵

    وقتی نامه فروغ به گلستان را خواندم ،با توجه به شناختی که از این بیماری دارم (همسرم دو قطبی است)،به یکی از دوستان گفتم شک ندارم که فروغ دو قطبی بوده است!الان می بینم سال گذشته با توجه به شعرهای فروغ و نظرات دیگر شاعران به این مطلب پی برده بودند!کار ارزشمند و تحقیقی بسیار خوبی باید باشد

  • Reply ح ۱۱ آبان ۱۳۹۵

    نویسنده تحقیق گسترده‌ای کرده و اطلاعات قابل توجه و جالبی فراهم کرده که شایسته تحسین است. البته این شواهد می‌توانند شخصیت مرزی (borderline personality) را هم مطرح کنند. شاید نه در حد اختلال (disorder)، ولی دستکم در حد صفاتی نسبتا غلیظ.

  • Reply زروان ۱۵ آذر ۱۳۹۵

    درود و ایام به کام
    من سخت و صعب بر این هستم که نویسندگان محترم مقاله هایی از این دست در باره روح و روان و شخصیت یکی از بزرگان ادب معاصر ایران – فروغ- که جمع کثیری از ما اشعار او را خوانده ایم… باید با احتیاط قدم بر می داشتند! اول این که هنرمند و شاعر صرفاً راوی زندگانی شخصی خویش در اثرش نیست؛ و دوم این که در ابعاد بزرگتر نه تنها روان فردی بلکه روان اجتماع فلات و کشور ما به چنین بیماری مبتلا است! و سوم این که اگر دست به چنین پژوهش هایی زده می شود حداقل بزرگان فیلسوف و روان کاو و جامعه شناس ما دست به چنین پژوهش هایی می زدند که آشنایی کامل به روان فردی، روان جمعی، خودبخودی و آگاهانه در شعر و تاریخ، نقش قهر در فرد و جامعه و تاریخ و به خیلی مسائل دیگر آشنایی دارند! در هر حال و به هر حال کار درستی هم از لحاظ اخلاقی و هم از لحاظ در نظر داشتِ نارسایی های علم روان کاوی نیست!
    موفق باشید!

  • Reply آرش ۱۲ اسفند ۱۳۹۵

    درود
    بنده خودم طی مشاوره گرفتن از یکی از تجار روانشناس (فرهنگ هلاکویی) به داشتن شخصیت مرزی شناخته یا بهتره بگم یه جورایی متهم شدم. باید بگم ما در مورد وسعتی از احساس و شعور حرف می زنیم که حتی امروزه روز، و هنوز که هنوزه تازه است. حالا تا کی، به میزان درونی بودن این شعور مربوط میشه و هر چه شعور متصاعد شده از متفکر مربوط به مسایل درونی تر (مثل چرایی آفرینش) انسان باشه بیشتر عمر خواهد کرد. باید بگم تاثیر جامعه ی عقب مونده ی اون زمان و حتی زمان معاصر خیلی خیلی کوچک شمرده شده. ما از زنی حرف میزنیم که در زمانی میزیسته که مردانی مثل شجریان یا ایرج یا حسین قوامی برای فعالیتی ساده ای مثل آواز خوندن ناچار به تغییر اسم بودن، این عزیز بزرگوار در چنان زمانه ی خفقان فرهنگی از عشقش، با جسارت و شهامت حتی در حد تشریح فیزیکی موضوع هم صحبت میکنه. ما از یک شعور که بسیار لوتر از (حتی) زمان فعلی، داریم حرف میزنیم. میتونم تصور کنم اگر در یکی از پایگاههای داعش اسیر بودم احتمالا به داشتن شخصیت مرزیم افتخار میکردم. چرا که دنیای بزرگی در من زنده بود لیکن در بیرون، مردگی در حال تاخت و تاز و وول زدن بود. نگارنده محترم باید این مورد رو مدنظر قرار بدن که حتی فروید هم که تا پیش از این به روانکاوی شخصیت های تاریخی در حد موسی هم دست زده، متهم به تفسیر و تشریح روان بشر از منظر شخصی هست. بیشتر بزرگان و متفکرانی که در حال حاضر نقش آبشخور فرهنگ امروز رو بازی میکنن، تاب طی زندگی عادی رو نیاورده و گاها دچار انفجار روانی شدن. شاهد قوی این مورد نیچه هست. جناب شاملو پیش از برخورد با آیدا در پی خودکشی بوده. حسین منزوی در آسایشگاه بستری می شده. شوپنهاور از طرف مردم آدمی عجیب و ترسناک خونده می شده. زندگی نویسندگان به ویژه آن‌هایی که با ادبیات داستانی سر و کار دارند،‌ چنان با پیچیدگی‌های ذهن گره خورده که گاه این ارتباط نزدیک، گریبانگیر نابغه‌های ادبی جهان می‌شود. «جنگ‌ و صلح»، «پیرمرد و دریا» و «لولیتا» زائیده‌ی ذهن اسطوره‌هایی هستند که در گرداب اختلالات روانی خود غرق شدند.
    تولستوی، همینگوی و ویرجینیا وولف از مشهورترین رمان‌نویسانی هستند که ذهن خلاق‌شان در کنار آفرینش نمونه‌های بی‌مثال ادبیات داستانی، در مرز میان سلامت روانی و جنون سرگردان بوده است.
    در گزارش پیش رو، از ۱۰ قلم به‌دست صاحب‌نام دنیای ادبیات که از ناهنجاری‌های روانی رنج می‌برده‌اند یاد می‌کنیم:

    تولستوی
    * «لئو تولستوی»
    خالق «جنگ و صلح» که به جرات می‌توان وی را معروف‌ترین نویسنده‌ی تاریخ ادبیات روس دانست، ‌دوره‌های متعدد افسردگی را در طول عمر ۸۳ ساله‌ خود پشت سر گذاشت. نویسنده‌ی «آنا کارنینا» که بیشتر برای خلق شخصیت‌هایی عمیق و متعدد در رمان‌هایش شهرت دارد،‌ دائما درگیر سوالات بزرگی حول محور شرایط نابسامان انسان مدرن بود و همین امر روز به روز وی را به سمت افسردگی‌های طولانی مدت و جدی سوق می‌داد. کار تولستوی اما به خودکشی نکشید و ذات‌الریه بود که نقطه‌ی پایانی بر زندگی‌اش بود.

    * خالق «سفرهای گالیور»
    «جاناتان سوییفت» نویسنده‌ی انگلیسی – ایرلندی بود که معروف‌ترین اثرش رمان کلاسیک و ماندگار «سفرهای گالیور» است. آنچه از نوشته‌های «ویل دورانت»، فیلسوف و تاریخدان معروف برمی‌آید حاکی از آن است که سوییفت در سال ۱۷۳۸ علائم کامل دیوانگی را از خود بروز می‌داد، اما زمان شروع بیماری وی کاملا مشخص نیست. ویل دورانت در این‌باره نوشته است: آنچه مسلّم است این که در سال ۱۷۴۲ وی سلامت‌، تعقل و ثبات ذهنی خود را از دست داد. مثلا یک‌بار، پنج نفر با وی دست و پنجه نرم کردند تا او چشمان خود را از کاسه بیرون نیاورد! پس از این ماجرا بود که سوییفت به مدت یک سال سکوت کامل اختیار کرد.
    * جک کرواک
    خالق «در جاده» از روان‌گسیختگی (شیزوفرنی) رنج می‌برد. وی به دلیل این اختلال شخصیتی از نیروی دریایی آمریکا اخراج شد و پس از آن با اعتیاد به مصرف الکل،‌ ماری‌جوانا و داروهایی چون آمفتامین بیشتر و بیشتر در نابسامنی‌های روانی غرق شد. «در جاده» رمان ۱۰ فصلی که نمونه‌ی درخشانی از سبک ادبی جریان سیال ذهن محسوب می‌شود، توسط «والتر سالس» به دنیای سینما راه یافت‌.
    همینگوی
    * «ارنست همینگوی»
    اسطوره‌ی ادبیات مدرن آمریکا از معروفترین رمان‌نویسان این فهرست به حساب می‌آید‌؛ چرا که بیماری روانی او در پایان کار منجر به خودکشی‌اش شد. درباره‌ علت ابتلای خالق «پیرمرد و دریا» به ناهنجاری‌های ذهنی، فرضیات بسیاری عنوان شده که اعتیاد به مشروبات الکلی‌، صدمه مغزی، بیماری ارثی هموکروماتوز (پدر، ‌خواهر و برادرش هم دست به خودکشی زدند) و رسیدن به پوچی در اوج توانمندی از بارزترین آنهاست. همینگوی طی سال‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۶۱ چندین‌بار تحت شوک‌های الکتریکی قرار گرفت، اما سرانجام در صبح یکی از روزهای جولای ۱۹۶۱، تپانچه‌ محبوبش را برداشت و با شلیکی در دهانش، به زندگی‌اش پایان داد.
    سیلویا پلات
    *‌ «سیلویا پلات»
    خالق «حباب شیشه» از جمله چهره‌های ادبی است که همواره حاشیه‌های بسیاری درباره زندگی‌اش وجود داشته است. این شاعر آمریکایی همسر «تد هیوز»، شاعر سرشناس انگلیسی بود. به دلیل تجربه‌ی دوره‌های طولانی مدت و متناوب افسردگی‌، پلات بارها تحت درمان شوک الکتریکی قرار گرفت، اما هربار پس از این دوره‌ها، وی دست به خودکشی ناموفق می‌زد. سیلویا پلات ۳۱ ساله بود که جسدش را در کنار گاز آشپزخانه پیدا کردند. وی این‌بار گاز را راهی برای خودکشی قرار داده بود.
    «ادگار آلن پو»
    جنایی‌نویس سرشناس آمریکایی که سال‌ها با آفریده‌های جوهری‌اش قلب خوانندگان را به تپش درمی‌آورد‌، همواره درگیر شیاطین ذهنی خود بود. نویسنده‌ شعر معروف «کلاغ» شاید تنها چهره‌ای بود که به دیوانگی خود اعتراف کرد. وی پس از مرگ همسرش نوشت: در حد غیر معمولی حساس و عصبی‌ام. دیوانه‌ای شده‌ام با وقفه‌های طولانی‌مدت سلامت روانی.
    در اکتبر ۱۸۴۹ وی را آشفته و در حال گفتن هذیان‌ در خیابان‌های بالتیمور پیدا کردند؛ در حالیکه حتی نمی‌توانست توضیح دهد چرا کارش به اینجا کشیده است. این شاعر و داستان‌ کوتاه‌نویس مطرح روز بعد در بیمارستان جان خود را از دست داد.
    *‌ «ویرجینیا وولف»
    ویرجینیا وولف
    خالق «به سوی فانوس دریایی» را بدون شک می‌توان مطرح‌ترین نویسنده‌ی زن ادبیات مدرن نامید. وی که در میان آثارش رمان‌های برجسته‌ی چون «خیزاب‌ها» را دارد‌، در طول زندگی‌اش با نابسامانی‌های بسیاری دست و پنجه نرم کرد. پس از آنکه در کودکی مادر و خواهر ناتنی‌اش را از دست داد،‌ به دوره‌های متناوب افسردگی دچار می‌شد و چندین‌بار فروپاشی عصبی را تجربه کرد. وولف که طی جنگ جهانی دوم خانه‌ی خود را در لندن از دست داد، ‌در مارس ۱۹۴۱ ناگهان میز نهار را ترک کرد،‌ سنگ‌هایی را در جیب پالتوی خود گذاشت،‌ به نزدیک‌ترین رودخانه‌ی محل زندگی‌اش رفت و خود را در آب انداخت.
    * «ولادیمیر ناباکوف»
    ناباکوف
    خالق «لولیتا» و نویسنده‌ی سرشناس روسیه به نوعی از وسواس روانی به نام هم‌رنجی (Synesthesia) رنج می‌برد. این نابغه‌ی ادبی که به سه زبان انگلیسی‌، فرانسوی و روس تسلط داشت، جزو طراحان بزرگ سیستم‌های پیچیده‌ی بازی شطرنج هم محسوب می‌شد. نویسنده‌ی رمان «لولیتا» به عنوان مجموعه‌دار پروانه و شب‌پره هم شهرت دارد. ناباکوف که دوران کودکی شگفت‌انگیزی را تجربه کرد‌، همواره درگیر ارتباط بین رنگ‌ها و حروف بود. بیماران همرنج افرادی هستند که با احساس تقارنی مداوم مواجه هستند و برانگیخته شدن یک حس در آنها موجب انگیزش احساس دیگر در فکر یا بدن آن‌ها می‌شود؛ به طور مثال ناباکوف معتقد بود رنگ عدد پنج‌، قرمز است و هر حرفی از الفبا یک رنگ مختص به خود را دارد. ناباکوف روز دوم جولای ۱۹۷۷ در مونترو آمریکا درگذشت.
    * گابریل گارسیا مارکز
    آخرین نام این فهرست «گارسیا مراکز»، اسطوره‌ی ادبیات آمریکای لاتین و خالق اثر ماندگار «صدسال تنهایی» است که سال گذشته داستان ابتلای وی به آلزایمر و زوال عقل تیتر اول روزنامه‌های جهان شد. این نویسنده‌ کلمبیایی برنده نوبل ادبیات پس از چاپ آخرین کتابش در سال ۲۰۰۴ دیگر چیزی نمی‌نویسد.
    مادر و برادر مارکز هم سرنوشت مشابهی در از دست دادن مشاعر داشته‌اند و دنیای ادبیات هنوز در شوک ابتلای اسطوره‌ رئالیسم جادویی به زوال عقل است. درحالیکه رئیس بنیاد روزنامه‌نگاری مارکز معتقد است «گابو» مشاعرش را از دست نداده، او فقط یک فرد مسن است که کمی حافظه‌اش دچار اختلال شده است.
    شاید عده ای معدودی انسان سالم بین عده ی کثیری از دیوانگان گیر کردن. شاید.

    مارکز

    گفته می‌شود گابریل گارسیا مارکز که رمان‌های برجسته‌ای چون «پاییز پدرسالار» و «خاطره‌ی دلبرکان غمگین من» را در کارنامه‌ی درخشان خود دارد، از ترس این که مخاطبش را نشناسد، از جواب دادن به تلفن خودداری می‌کند.

    • Reply زرگل ۱۰ تیر ۱۳۹۸

      الحق که درست تشخیص داده . مرزی هستید صد در صد…

  • Reply مجید ۱۱ مرداد ۱۳۹۶

    مطالب سطحی شما نمایانگر سطح تفکر وسطح مطالعه و زاویه دید شماست.حالات روحی وروانی
    فروغ,هدایت و… چیزی نیست که شما بتوانید تحلیل بکنید.
    باید در سطح این بزرگواران روشنفکر باشی و در جامعه ای چون ایران آن زمان و الان که هیچ تفاوتی نکرده که بدتر هم شده,اون وقت میفهمیداین بیماریهایی که برشمردید مقوله ای بسیار نرمال و طبیعی اند.

  • Reply نوری ۲۷ تیر ۱۳۹۷

    از کشف اختلال روانی یه جوری حرف میزنین انگار فتح‌الفتوح کردین اینکه فروغ اختلال روانی داشت چه ربطی به شعر باشکوه این شاعر داشت تو شعرش رو بخون اینکه چجور زندگی کرد چه توفیری داره چه ثمری داره درس عبرت میخوای بگیری دیگه شعر نخون که زندگیت پاستوریزه بشه اسم کشف بیماری رو گذاشته نقد ادبی. بیسوادی و کند ذهنی در شما تحصیل‌های ادبیات فارسی از همه مشهودتره

  • Reply نواب ۱۶ دی ۱۴۰۰

    پژوهش و جستاری به جا بود اما بایست اضافه کرد که عارضه ی روانی یا ذهنی چیزی کاملا طبیعی و همکن با تمام شخصیت های انسانی‌ست و ما هیچ انسانی با معیار طبیعی و نرمال نداریم و اینها شاخصه های شخصیتی هستند مه با تراپی تلطیف می شن

  • Reply دکتر رضا خاکپور - روان شناس مشاور و هیات علمی دانشگاه. ۱۱ خرداد ۱۴۰۲

    سلام. قطعا خانم فروغ فرخزاد ار مردم زمانه خودش بسیار جلوتر بوده و در دنیا فرهنگ و ادبیات ایران علاوه بر بزرگانی مانند فردوسی و حافظ و خیام و دیگران با فروغ فرخزاد شناخته می شود و اعتبار می یابد اما این بزرگان و نوابغ و مفاخر تاثیرگذار نیز مانند خیلی از مردم و بطور طبیعی با مشکلاتی روبه رو بوده اند و این به معنی نقص در آنان نیست.

  • Reply زهرا ۶ اسفند ۱۴۰۲

    با سلام. دوستانی که از بیمار بودن فروغ ناراحت شده اند باید از خود بپرسند علت این ناراحتی چیه؟ خیلی از بزرگان هنر و سیاست و موسیقی مبتلا به این اختلال بودند و اتفاقا این بیماری باعث شده بود آثار و کارهای بی نظیری خلق کنند. بتههون، ونگوگ و … این اختلال رو داشتند و در دورانی زندگی میکردند که درمان و چاره ای برای بیماری شون نبود و رنج بسیار کشیدند. بیماری ممکنه برای هر انسانی اتفاق بیفته حتی یه نابغه. در این مقاله هم اشاره شده که فروغ شاعر بزرگ و تاثیرگذاری بوده. ما ایرانی اینقدر روی هر فرد و عقیده ای که دوستش داریم تعصب بیجا داریم که ازش موجود یا عقیده فرازمینی میسازیم. این دیدگاه متعصب اجازه نمیده دیدگاه های مختلف مطرح بشن و یکی از دلایلی که کشور ما هیچ گاه پیشرفت نمیکنه و از قید و بندها و حکومتهای نالایق رها نمیشه همینه. تفکر صفر و صد.

  • شما هم نظرتان را بنویسید

    Back to Top