ژیلا مساعد نخستین شاعر و نویسندهی مهاجر و خارجیتباری است که در تاریخ ۲۳۲ سالهی آکادمی نوبل ادبیات به عضویت آن درآمده است. ژیلا مساعد در سال ۱۳۲۷ در ایران متولد شد و در سال ۱۹۸۶ (۳۸ سالگی) با دو فرزند خود به سوئد مهاجرت کرد و ۱۰ سال پس از ورود به سوئد، اولین کتاب شعر خود به زبان سوئدی را هم منتشر کرد. از ۲۰ کتاب و نمایشنامهای که ژیلا مساعد به زبان سوئدی نوشته، برخی به چندین زبان دیگر هم ترجمه شدهاند. آنچه میخوانید پارههایی از سخنان ژیلا مساعد در مصاحبه با روزنامهی آلمانی تاتس (۱۵ دسامبر ۲۰۱۸) است که دوست بزرگوارم حبیب حسینیفرد زحمت برگرداندن آن به فارسی را کشیده است.
ژیلا مساعد: من با زبان دوران بچگی خودم رابطهی دیگری دارم که البته طبیعی هم است. وقتی من به سوئدی مینویسم، گویی در یک استخر شنا میکنم، ولی نوشتن به زبان فارسی برایم مثل شنا کردن در اقیانوس است. ولی خب، ابتدای ورودم به سوئد تنها مسئلهی زبان عمده نبود. در آن ایام، صبحها که بلند میشدم، غولی را روبهروی خودم میدیدم؛ غولی به نام زبان سوئدی، فرهنگ سوئدی، هوا و اقلیم و طبیعت متفاوت این کشور. و من شروع کردم با این غول صحبت کنم.
و شش سال بعد از ورود، شروع کردم به نوشتن به زبان سوئدی. احساسم این بود که باید برای نسلهای آینده روایت و شهادتی از دوران خودمان ارائه کنم. من در پایان دههی سوم زندگیام به سوئد آمدم، با دو بچه. آمدنم هم داوطلبانه نبود. وقت ورود نه پولی داشتم و نه کاری و نه آیندهای، و نه زبان میدانستم. به این ترتیب، من به صدای میلیونها نفری بدل شدم که خانهی خود را بهاجبار ترک میکنند، در جهان به راه میافتند و میکوشند تا سرپناهی پیدا کنند. و نوشتن من به سوئدی هم با این انگیزه بود که شنیده شوم. ما و زندگیمان باید بخشی از حافظهها شویم و فکر میکنم که با نوشتنم در این زمینه تا حدودی موفق بودهام.
تسلط من به دو زبان (فارسی و سوئدی) به زبان و بیان من غنا میبخشد. من دربارهی تاریخ و اسطورههای ایران چیزهای زیادی میدانستم. در سوئد شروع کردم به خواندن و آموختن دربارهی تاریخ، فرهنگ و اسطورهها و روایتهای این سرزمین. حالا من میتوانم این هر دو را تلفیق کنم. من حالا زبان پیچیده و آمیخته با رمز و راز میهن دیرین خودم را با زبان شفاف و صریح سوئدی میهن جدیدم در هم میآمیزم.
من بچهی آسفالتام. در تهران زاده شدهام. تا وقتی که به سوئد آمدم، هیچگاه جنگل را در برابر پنجرهی خانهام تجربه نکرده بودم. و خب، در سوئد شروع کردم به صحبت با درختها، و برایشان از این گفتم که چرا و چگونه نمک صحراهای ایران را واگذاشتهام و از اینجا سر درآوردهام. خیلی زود به این درک رسیدم که طبیعت اینجا بازتر و دوستانهتر است. او مرا در برگرفت، متفاوت با جاهای دیگر. رفتن به طبیعت واقعاً خوب بود. من چیزهای بسیاری از آن یاد گرفتم. البته در طبیعت به جستجوی قارچ نرفتم، بلکه به دنبال پاسخهایی برای زندگی بودم.
من خودم را در وهلهی اول شاعر میدانم. ادبیات به جهان تعلق دارد و بخشی از آن است. زمانی که شعر مینویسم، زادگاه من نقشی بازی نمیکند که مثلاً من از ایران و از خاورمیانه آمدهام یا زن هستم و مسلمان هستم و… من یک انسانام و کل جهان برای من مهم است. بهعنوان انسان، دربارهی چیزهایی مینویسم که مرا خوشحال یا غمگین میکنند. من دوست دارم که خودم را شاعری در تبعید بنامم، هم در ایران و هم در سوئد.
من در کمیتهی داوری نوبل ادبیات، از میان ۱۸ کرسی صاحب کرسی شمارهی ۱۵ شدهام که برایم خیلی معنا و ارزش دارد. قبلاً خانم کرستین اکمن صاحب این کرسی بوده است. سال ۱۹۸۹ که آیتالله خمینی فتوای قتل سلمان رشدی را صادر کرد، اکمن از آکادمی نوبل خواست که در حمایت از رشدی اقدام کند. ولی آکادمی کاری نکرد و اکمن هم بهاعتراض، علیرغم اینکه در آن زمان استعفا ساده نبود، کرسی خود را واگذاشت. بسیار خرسندم که حالا من همان کرسی را در اختیار میگیرم که روزی کرسی اکمن بوده است.
۲ نظر
ایشان در ۳۸ سالگی به سوئد مهاجرت کردهاند ولی در جایی از متن نوشته در پایان دهه سوم زندگی مهاجرت کردهاند در حالی که درستش پایان دهه چهارم زندگی هست
متشکرم.چقدر پیامی که دریافت کردم زیبا بود.کاش بیشتر میتونسم آشنا بشم با شما.،؟