خوابگرد قدیم

اختگی و جاودانگی

۲۹ بهمن ۱۳۹۳

رمان نگهبان پیمان اسماعیلی در چند نگاه

احمدرضا توسلینویسنده‌ی مهمان: احمدرضا توسلی
«نگهبان» داستان نسل‌هایی ست که فرزندان خویش را با چنگ و دندان از میانِ آهن‌پاره‌ها یا گله‌ی گرگ‌ها بیرون می‌کشند و خود را برای آن‌ها فدا می‌کنند. پیمان اسماعیلی نویسنده‌ی مجموعه‌داستان تقدیر‌شده‌ی «برف و سمفونی ابری» در اثر تازه‌اش با ایجاد فضایی گوتیک، روایتی جذاب را از قصه‌ی «سیامک» در سه برش زمانی‌ ـ ‌مکانی تهران، جنوب و گردنه‌های سردسیر کردستان ارائه می‌دهد.

برخلاف فضای دلهره‌آور رمان که ما همواره در آن با طبیعتی خشن و یا فضاهای بسته‌ی تاریک روبه‌رو هستیم، شخصیت‌ها در تلاشی ستودنی برای یافتن زندگی از میان قطعیتِ بی‌رحم مرگ‌ اند و هنگامی این رمان جذاب‌تر می‌شود که با خرده‌فرهنگ‌ها و روایات بومی می‌آمیزد.

اختگی و جاودانگی
در شروع رمان با کیومرث (پدر) و مادرِ سیامک رو‌به‌رو می‌شویم که در تصادفی مرگبار جان می‌دهند اما تنها فرزندشان زنده از حادثه بیرون می‌آید. گرچه جراحت او موجب مقطوع‌النسلی‌اش می‌شود. اختگی که موجب کشمکش‌های برونی و درونی در طول داستان است، در تقابل با «جاودانگی» قرار می‌گیرد. سیامک صورت راننده‌ی کامیونی را که با پیکانِ کیومرث تصادف می‌کند، به شکل حیوانی شبیهِ گرگ می‌بیند و این گرگ در طول رمان نماد تمام درنده‌خویی‌ها ست که به شکار حیات و جاودانگی می‌شتابد. [ادامـــه]

در بزرگ‌سالی، سیامک را با روشنک می‌بینیم. سیامک به دلیل حس اختگی زندگی را رها می‌کند و به بیابان‌های جنوب می‌رود. حسِ نبود فرزند در آینده‌ای که بتوان احساساتی‌ مانند نوازش یا آخرین نگاه پدرانه به هنگام مرگ را به او ببخشد و به نوعی حیوان ناآرام روحش را رام کند، در شکلی دیگر چنین کشمکشی را درون سیامک برملا می‌کند.

در جنوب، ما با شکیب، زن و بچه‌ی شیرخواره‌اش مواجه ایم. زن و فرزند شکیب نیز به دست خود شکیب در آتشِ کپرها می‌سوزند. شکیب در درگیری با سیامک مانند گرگی درنده پای او را می‌گیرد.گرگی که بارها در این رمان به شکل نشانه‌ در هر سه برش زمانی به نحوی تکرار شده است. بنا به اعتقاد اهالی «پوکه» هنگامه‌ی سردباد، دیدنِ خواب حیوان می‌تواند موجب حلولش در آدمی شود و خواب گرگ می‌تواند موجودی درنده بین گرگ و انسان را به وجود بیاورد. در برشی دیگر، در کوهستانِ برفی‌ کردستان، با صارم و پسرش رازان روبه‌رو می‌شویم. زنِ صارم با گلوله‌ی یک سرباز مرزی کشته شده و حال، صارم تمام تلاشش زنده نگاه داشتن رازان است.

در شاهنامه، «کیومرث» پدرِ «سیامک» و «هوشنگ» پسرِ او ست. در جایی از داستان، صارم می‌گوید که رازان را قبلاً هوشنگ صدا می‌کردند. کشته شدن صارم و تلاش سیامک برای نجاتِ رازان و حس پدرانه‌ی او نسبت به پسرک و در آخر نیز فدا شدن خودش در این راه، همه و همه این پیوند جاودانگی را که نویسنده با تیزهوشی به صورت بینامتنیت در کار گنجانده، نمایان می‌سازد.

قتل
قتلِ نفس موضوع هولناکی ست که چند شخصیت این رمان نیز به نحوی با آن درگیر اند. صارم، شکیب، سیامک و حتا راهنمای ِ کُرد (بلد) همگی مرتکب قتل نفس می‌شوند و هرکدام از این قتل‌ها سوراخی هولناک را در روح هرکدام از این شخصیت‌ها ایجاد می‌کند و به بیان دیگر، همگی دچار همان بیماریِ «سردخواب» می‌شوند که از آدمیزاد دورِشان می‌کند. هرکدام با گرگ درون خویش گلاویز اند و در عذاب از ریختن خونِ یک آدم در شرایطی که از هر سو به بن‌بست رسیده‌اند و هیچ گریزی از کشتن در آن لحظه نبوده است.

به طور کلی، شخصیت‌های این رمان همگی بین گرگیت و آدمیت خویش در نوسان ‌اند، ، هم‌چنان‌که ادریس سردخواب می‌شود و هیئتی میان گرگ و آدمی پیدا می‌کند. هرکدام از این شخصیت‌ها در نقطه‌ای از خودخواهی یا خشم به نیمه‌ی گرگ خویش بدل می‌شوند و درنده‌خویی خود را نمایان می‌کنند و در نقطه‌ای دیگر، از جان خویش برای بازگشت دیگری به زندگی می‌گذرند و حیوان درنده‌خوی خویشتن را کنار می‌نهند.

نگهبان
نگهبان کیست؟ این واژه ابتدا به کبکی در بالای تخته‌سنگ اطلاق می‌شود؛ بعد به گرگی بزرگ در میان گله؛ و همین‌طور برای ما می‌تواند کیومرث باشد که تا لحظه‌ی آخر مرگ، چشم از پسرش برنمی‌دارد؛ و یا صلاح که در هنگام سرطان نیز نگهبانی برای نجات سیامک است؛ و یا صارم که رازان را از آغوش خویش دور نمی‌کند؛ و بعد خود سیامک که به همین نحو نگهبانِ رازان است. همگی نگران و ناظر بر انسانی که مسئول ادامه‌ی راه است یا به بیان دیگر به مثابه‌ی دونده‌های امدادی با چوب ِزندگی در دستان‌شان که تا آخرین نفس می‌دوند و سپس به نفر بعد وا می‌گذارند تا به آخر که این زندگی در دستان راهنما از میان گله‌های گرگ و برف و کوه زندگی به خانه‌ای گرم برسد.

جای‌گاه
توجه به عنصرِ جای‌گاه (Setting) در داستان‌های فارسیِ به مرور کم‌رنگ‌تر شده و مکان داستان‌ها محدود شده است به فضاهای بسته‌ی خانگی و در نهایت تصویر و صدایی مبهم و دور از پدیده‌ای مثل بارانِ پشت شیشه یا نمایی از برف روی درختان و یا شعاع نوری از آفتابِ روی قالی. مدت مدیدی ست که با داستانی که از سرمای آن یخ کنیم و در گرمای آن بسوزیم روبه‌رو نشده‌ایم. «نگهبان» رمانی ست پر از نماهای باز با استفاده‌هایی بجا و زیبا از خاک، کوه، طبیعت، و آب و هوا در فضا و جغرافیای داستان.

عصیان
سیامک شخصیتی خاکستری ست. تا آخرین لحظه خودِ او هم دو به شک است که آیا در ضربه‌اش به شکیب عمد داشته یا نه. ما نیز دو به شک هستیم که آیا بینِ او و زنِ شکیب رابطه‌ای برقرار شد یا نه. همین امر موجب می‌شود خواننده، آدمی را که در هنگام خطر در کمالِ خشونت و بی‌رحمی به انسان و حیوان حمله می‌کند، درک کند و در عین حال نتواند همواره حق را هم طرفِ او بداند. شخصیت‌های این رمان به‌خصوص سیامک، هیچ‌یک افرادی منفعل نیستند. در عین سرخوردگی و تنهایی و قربانی شدنِ این افراد، همواره بر ضدِ جو موجود زندگی خویش عصیان می‌کنند که ستودنی ست.

فقیرترین و تنهاترین شخصیت‌های این داستان نیز علیه وضع موجود (چه درونی و چه بیرونی) قیام می‌کنند. هنگامی که به خانواده‌شان تعرض می‌شود بی‌رحم ‌اند هر چند، این بی‌رحمی انسانی و عاقلانه نیست. در جایی از رمان، وقتی صارم از ماجرای کشته شدن زنش و بعد از تیراندازی او به سربازی در کوهستان پرده برمی‌دارد، سیامک حق را به او می‌دهد به این دلیل که زنش کشته شده بوده است. در این موازی‌سازی نیز ما این‌بار سیامک را در جایگاه آن سرباز در مقابل شکیب می‌بینیم.

فضاسازی، استفاده از نشانه‌ها و بیش از هرچیز قصه‌گویی باعث می‌شود که «نگهبان» کاری متفاوت باشد. البته اشتباهاتی کوچک مثل خطای ویرایشی صفحه‌ی ۱۲۷ کتاب که ناگاه برای اولین و آخرین بار افعال به شکل «حال» درمی‌آیند کمی توی ذوق می‌زند. اما واقع‌نمایی حتا در بیان افسانه، در این کتاب به قدری خوب و بجا ست که به راحتی از چنین خطاهایی نگارشی و ویراستاری می‌توان چشم پوشید.

«نگهبان» اثری ست که نویسنده با غم‌گساری ودل‌سوزی (مظلوم‌نمایی) شخصیت‌ها را نمی‌پردازد و طرح نیز بر مبنای تصادف پیش نمی‌رود؛ اتفاقی که متأسفانه در ادبیات داستانی ما به وفور دیده می‌شود.

پ.ن:
:: در باره‌ی پیمان اسماعیلی بیشتر بدانید [+]
:: فصلی منتشرنشده از رمان نگهبان را این‌جا بخوانید [+]
:: گفت‌وگوی خواندنی رافعه رستمی با پیمان اسماعیلی [+] 
:: رمان نگهبان، پیمان اسماعیلی، ۲۲۸ صفحه، ۱۳۹۳، چشمه، ۱۱هزار و ۵۰۰ تومان 

*** 
 

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top