در لغتنامهی دهخدا، در بارهی واژهی «کلنجار» چنین میخوانیم:
کلنجار. [ ک ِ ل ِ ] (اِ) به معنی خرچنگ باشد که به زبان عربی سرطان گویند. (از برهان) (از آنندراج). خرچنگ و سرطان. (ناظم الاطباء). در شیراز کِرِنجال به معنی خرچنگ است. (از حاشیه ٔ برهان چ معین). و رجوع به کلنجک شود.
ـ کلنجار رفتن با کسی یا چیزی؛ با حرکاتی بسیار کاری کم کردن چون خرچنگ در شنا یا رفتن بر زمین. مروسیدن با وی. ور رفتن با وی. مزاوله . مناوصه: دیشب گربه تا صبح با در مطبخ کلنجار رفت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سر و کله زدن. ور رفتن با چیزی یا کسی. دست به یقه شدن. گلاویز شدن. درگیر شدن با کسی (به صورت بحث یا زد و خورد و غیره): این آدم خیلی ارقه است، تو نمیتوانی با او کلنجار بروی. کلنجار رفتن با یک مشت بنا و عمله کار حضرت فیل است. (از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده).
و دکتر علیاشرف صادقی در کتاب «مسائل تاریخی زبان فارسی» چنین نوشته است: میدانیم که کنیهی چند تن از پادشاهان دیلمی «ابوکالنجار» بوده است که یکی از آنها مرزبان پسر عضدالدوله است. کالنجار را بعضی مورخان مانند ابناثیر به شکل کالیجار ضبط کردهاند. کالیجار صورت دیگری از کارزار فارسی و کاریزار پهلوی است و بنابراین ابوکالیجار معادل ابوحرب عربی است. صورت دیگر کالنجار، کالنجر است که ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه ضبط کرده است. این ضبطها نشان میدهد که این نام در قدیم به هر سه صورت مذکور متداول بوده است. همان گونه که دهخدا نوشته است، کلمهی کلنجار در اصطلاح ِ «با چیزی کلنجار رفتن» در فارسی گفتاری تهران صورت دیگری از کالنجار است.
بدون نظر