خوابگرد قدیم

روشنفکریِ خرچنگی!

۱۴ فروردین ۱۳۹۰

بسیار بدیهی ست که یک روشنفکر ممکن است داستان‌نویس، روزنامه‌نگار، فیلمساز، خواننده، آهنگساز، مترجم، بازیگر، شاعر یا حتا مثلاً دانشجو و وبلاگ‌نویس باشد، اما این توی کتِ من یکی نمی‌رود که هر یک از این‌کاره‌ها را لزوماً روشنفکر هم بدانم؛ حتا اگر در تعریف سیاسی امروز، در سوی مقابل دولت ایستاده باشد. روشنفکری هم زیربنای فکری می‌خواهد، هم باید متکی به اصولی هرچند فردی باشد. روشنفکری فقط نشستن بر جایگاه نقادی و نقاشی مستقل کشیدن بر هر دیوار بی‌بنیادی نیست. روشنفکر بودن دیواری می‌خواهد برای تکیه‌دادن؛ دیواری که خود آدم روزبه‌روز و سال‌به‌سال آن را استوارتر کرده باشد و پای آدم را آن‌قدر سفت گرفته باشد که با هر بادی از هر سویی نلغزد، تا به اسم آزاد بودن در روشنفکر بودن، آزادگی آدم از کفش در نرود. هر کاره‌ی روشنفکر، هم باید اصولی برای خودش تعریف کرده باشد، هم به این اصول پابند باشد؛ همواره و تا جایی که می‌تواند.

به اعتقاد من، اگر این گونه نباشد، هر یک از این‌کاره‌ها بودن یا شدن، فقط آدم را در آستانه‌ی روشنفکری می‌ایستاند، نه بیش‌تر و نه پیش‌تر. من نمی‌توانم بپذیرم که یک نفر از فردای چاپ یک کتاب داستان، یا ساخت یک فیلم یا انتشار یک صفحه یا ستون در یک روزنامه، یا خنده‌دارش، از فردای وبلاگ‌نوشتن لزوماً و ناگهان به یک روشنفکر هم تبدیل می‌شود. روشنفکری فقط خلاف جریان آب شناکردن یا خلاف نظرگاه عمومی یا نیمه‌عمومی زیستن نیست. روشنفکری در عرصه‌ی شخصی، خط‌کش رفتار آدم است و در عرصه‌ی عمومی، مبنای هر حرف و حرکتی که مخاطبی از دیگران دارد. شاید این تعریف ظاهرش با ذات هنرمندی به مفهوم شوریدگی در تعارض باشد، اما محصول شوریدگی نیز وقتی به عرصه‌ی عمومی کشیده می‌شود و صاحب شوریدگی نیز هنگامی که پا به عرصه‌ی عمومی می‌گذارد، از این وجهِ عارض بر ذات هنرمندی دور نمی‌تواند باشد.

شاید این مثال‌های شخصی‌ام در چهار زمینه‌ی متفاوت روشنگر حرفم باشد.
از نگاه من حسین سناپور یک داستان‌نویس روشنفکر است. او فقط یک داستان‌نویس نیست. اگر اهل ادبیات هستید، به تفکر، منش ادبی و نیز اجتماعی او در یک دهه‌ی گذشته خوب بنگرید تا دریابید که آثار، یادداشت‌های روزنامه‌ای‌، حرف‌های وبلاگی، واکنش‌های سیاسی، اعتراضات او به ممیزی و حتا رفتار آزادمنشانه‌ی او در مورد جوایز ادبی به‌خصوص جایزه‌ی گلشیری مجموعه‌ای ست منسجم که منش و مرام روشنفکری او را نمایش می‌دهد.

در عرصه‌ی موسیقی به محمدرضا شجریان بنگرید. او نیز فقط یک خواننده‌ی محبوب مشهور نیست. حتا اگر از انقلاب به این سو را هم در نظر بگیریم، رفتار اجتماعی او از چاووش‌خوانی‌های روزهای انقلاب تا تفنگت را زمین بگذار، آیا چیزی جز بروز مرام استوار روشنفکری اوست؟

روشنفکری با توهم فرداست نمی‌آید، اثبات آن هم به قضاوت دیگران نیازی ندارد؛ کافی ست بی‌پرده خود را بنگریم و خویشتن را قضاوت کنیم. در هر جایی که هستیم و به هر امر خلاقانه‌ای هم که مشغول‌ایم و احتمالاً هرگونه لباس روشنفکرانه هم که خودخواسته یا به‌اجبار بر قامت خویش کشیده باشیم، پرونده‌ای از رفتار و سخنان خود زیر بغل داریم که معلوم می‌کند:

آیا هیچ اهل تفکر، مطالعه و تکاپوی ذهنی هستیم؟ یا آبشخور فکری ما بیش‌تر همین روزمرگی‌های اینترنتی و تحریریه‌ای و کافه‌ای و محفلی ست؟
آیا هیچ فعالیت ایجابی روشنفکرانه‌ای داشته‌ایم؟ یا صرفِ انجام روزمره‌ی کاری که به هر دلیلی به آن مشغول‌ایم و غرزدن‌مان را نهایتِ روشنفکربودن‌مان دانسته‌ایم؟
آیا هیچ برگشته‌ایم تا ببینیم افق نگاه‌مان تا کجا بوده و به غوره‌ای سردی‌مان نشده و به مویزی گرمی‌مان؟ یا بیش‌تر اوقات از دماغ مبارک‌مان جلوتر را ندیده‌ایم و اصلاً نمی‌دانیم افق نگاه چه معنایی دارد؟
آیا هیچ به نقد خود نشسته‌ایم و به امیال شخصی خود تاخته‌ایم و جیب خود را سوراخ کرده‌ایم؟ یا همیشه در خلوت، خود را برتر دیده‌ایم و یواشکی گور پدر دیگران را آباد کرده‌ایم و عوام‌فریبانه عیش موقتِ خود را جسته‌ایم؟
آیا هیچ به مرام روشنفکری در آزاده بودن اندیشیده‌ایم؟ یا به اسم آزاد و مستقل بودن، در هر جایی که پامان رسیده سفره انداخته‌ایم و از هر جایی که دست‌مان رسیده نان روزمان را برداشته‌ایم؟
آیا هیچ به مرام و منش خود اندیشیده‌ایم و بر اصول روشنفکرانه‌ی خود پافشرده‌ایم و از یکی ماندن گفتار و رفتارمان مراقبت کرده‌ایم؟ یا هرجا که ممکن بوده نام یا نان‌مان کوچک و کسر شود، به سوی دیگر چرخیده‌ایم و آغوش نو جسته‌ایم؟

روزنامه‌نگاری، داستان‌نویسی، ترجمه، فیلمسازی، شاعری یا حتا وبلاگ‌نویسی خودِ روشنفکری نیست، بستر رفتار روشنفکرانه است، اگر از مرام آن برخوردار و به اصولش پابند باشیم و اشتباهی هم اگر داشته‌ایم، شجاعانه از آن برگردیم.

و حرفِ اینک آخرم:
کدام یک از ما از دوقطبی شدن ناگزیر جامعه اعم از عوام و نخبگان خشنود است؟ به گمانم هیچ‌کس. اما حالا که چنین است، با این چه کنیم ما؟ هم‌چنان مثل خرچنگ از پهلو راه برویم؟ یا ـ به قول امام علی ـ‌ بچه‌شتر باشیم؟ پاسخ من «نه» است. اکنون دیگر آسمان تیره‌تر از خاکستری‌های دیروزها ست و اگر نیک بنگریم، گوشه‌ی آبی‌اش آن‌سوتر پیداست.

پ.ن:
نقل از یک دوست روزنامه‌نگار: در دوره‌ی «اصلاحات» در وزارت ارشاد طرحی اجرا می‌شد که به هنرمندان و نویسندگان بالای شصت سال حقوق ماهیانه پرداخت می‌کردند، بدون این‌که کسی بداند، با پنهان‌کاری. کسی از رفقای ما هم زنگ زده بود به علی‌اشرف درویشیان و گفته بود که قول می‌دهیم هیچ کس نفهمد و کرامت شما حفظ شود! درویشیان مکثی کرده بود و جواب داده بود: آقا، شما ما را نکشید، حقوق سرتان را بخورد!

رفیق ما خیلی ناراحت شده بود. در جمعی گله می‌کرد که روشنفکران چنین و چنان‌اند و اشکال کارشان این است که همه‌ی حکومت را یک‌پارچه می‌بینند و… من با بخشی از حرف‌هاش موافق بودم، اما به نظرم می‌رسید که درویشیان کار درستی کرده و‌‌ همان جا هم گفتم. یکی از مدیران آن موقع ارشاد گفت که یعنی واقعاً بین ما و دوره‌ی میرسلیم (آن موقع هنوز دوره‌ی صفار هرندی و وزیر کنونی ارشاد نبود) فرقی نیست از نظر شما؟

گفتم از نظر من خیلی فرق دارید، اما از نظر درویشیان احتمالاً فرق ندارید. درویشیان هم می‌توانست مثل بعضی‌ها قایل به تفاوت شما و آن‌ها باشد و در ضمن از این پول هم که برای یک پیرمرد بازنشسته خیلی تأثیرگذار است، نگذرد، اما او آدم قابل احترامی ست، چون میان آن‌چه می‌گوید و آن‌چه می‌کند، تفاوتی نیست.

پی‌نوشت:
در پاسخ به برخی کامنت‌ها، چون فرصت پاسخگویی مفصل و جداگانه ندارم، دست‌به‌نقد پیشنهاد می‌کنم در ارتباط با همین موضوع، این کتاب ۲۵ صفحه‌ایِ هانا آرنت را که فرمت آن پی‌دی‌اف است، دانلود و مطالعه کنید.

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top