برخی از دوستانی که یادداشت پیشین من را به نام «مردان آزردهی اندوهناک ایرانی و نویسندگانِ سنتستیز ِ تجددگریز» خوانده بودند سوالاتی داشتند به ویژه در مورد دو رمان «بهار ۶۳» و «یوسفآباد، خیابان سی و سوم» از باب مصادیق زندگی در پوزیسیون. البته میدانم پیش آمدن این پرسشها و پرسشهایی از این دست، بیشتر از ضعف خود مقاله است، که خود معلول علتی اساسیتر به نام کمبود زمان برای تدقیق و عمق بخشیدن به گفتههای و ادعاهای گفته شده در آن یادداشت و نظرهایی از این قبیل است. ضعفی دامنگیر من و امثال من است که نظریهپردازی را حاشیهای بر زندگی برگزیدهاند و نه متن آن. بگذریم.
به نظرم زندگی در پوزیسیون در مورد رمان یوسفآباد، خیابان سی و سوم، امری روشنتر باشد. راویهای مختلف این رمان شرمی از تفاخر به مادیات و ظواهر زندگی (به معنای کاملا منفی از منظر دین و عرف ایرانی) ندارند و این تفاخر را در جای جای رمان فریاد میزنند. راوی فصل اول به برندها و رویای جهانی مشتاق است، روای فصل دوم به خیابانها، راوی فصل سوم به اتومبیلش و راوی فصل چهارم به دستسازهای بشری از جمله مجسمهها. همهی این امور در نظر عرف دنیاگریز ایرانی، مظاهر زندگی مادی هستند و تظاهر به بیمیلی به آنان حتی میان ثروتمندان ایرانی از دیرباز، باعث کسب آبرو بوده است. سینادادخواهِ جوان با پرهیز از دورویی تابیده در ذات هر ایرانیِ حتی فرهمند، شخصیتهایش را وا میدارد تا لذایذ خصوصی خود را به عرصهی عمومی بیاورند؛ آن چه در خلوت هر ایرانی ممدوح است و در جلوت مذموم. و این امر تنها از ذهنی زنده در پوزسیون که تفاخر به دارندگیها را عادت خود کرده برمیآید و نه ذهنیتی مانده در اپوزسیون که نمایش فرهیختگی و یگانگی و نه خود آن را، تا سرحد جان گرامی میدارد.
اما نکتهی قابل تامل دربارهی «بهار۶۳» خودتخریبی در باب مقامی است که از دیربازِ تاریخی، اتفاقا مایهی تفاخر مرد ایرانی بوده است؛ چند همسری و روابط متعدد با زنان. به گونهای که پیش و پس از اسلام این امر عرفی و دینی شده است. ارتباط با زنان متعدد حتی در زمانهی ما که عرف در این مورد پا پس کشیده، در جمعهای کاملا مردانه همچنان مایهی تفاخر است و موجب سربلندی مردان از جهت بروز نرینگی آنان. اما اگر نبود موقعیت پوزیسیونی مجتبا پورمحسن و اعتماد به نفس برآمده از آن، بیشک نویسنده نمیتوانست تیغ تیز انتقاد را به آن سو سوق دهد و جهنم یک خیانکار را (حتی به مفهوم عام که البته در این رمان مصداقش زنان هستند) مصور کند. نمایش پاکدامنی از دیرزمانِ دور بسیار بیشتر از خود پاکدامنی مشتاق داشته و نمایش تردامنی آن هم به اغراق و اغلب پیچیده در لفافهی دروغ، جز در میان فرقه و گرایش «ملامتیان» مشتری زیادی نداشته است. که البته آن هم باز بیشتر برای نمایش یگانگی و غرور بوده و چه خوب گفته است مولانا به یکی از ملامتیان که من از میان وصله پارههای لباس تو گند تفاخر را بیشتر میبینم تا رایحهی ملامت.
در پایان تنها امیدوارم توضیح اندکم بر ابهامها نیفزوده باشد.
بدون نظر