خوابگرد قدیم

مدرس بودن!

۷ آذر ۱۳۸۸

خسرو شکیبایی در نقش مدرسهفتاد و دو سال پیش در شبِ چنین روزی، سیدحسن مدرس را پس از هفت سال تحت نظر بودن در تبعیدگاه‌اش «خواف» کشتند. از نوجوانی همیشه به شرح زندگی او و رفتار و منش سیاسی‌اش خیلی توجه داشتم. حتا یادم است یک روز ـ به گمانم سال ۱۳۶۳ بود ـ که داوطلبانه شرح زندگی او را در مراسمی عمومی از روی متنی که خودم نوشته بودم می‌خواندم، با هیجان بسیار. رسیدم به آخر متن، آن‌جا که به «روایتی» به خانه‌اش می‌روند و در چای افطاری‌اش سم می‌ریزند و مجبورش می‌کنند سر بکشد و چون اثری از مرگ در او نمی‌بینند یا احتمالاً خیلی عجله داشتند، وقتی مدرس به نماز می‌ایستد، دو نفر از آن سه مأمور عمامه‌ی مدرس را از سرش باز می‌کنند، دور گردنش می‌پیچند، و از این و آن سو آن‌قدر می‌کشند تا خفه می‌شود…

به این‌جا که رسیدم، چنان بغضی کردم و  اشک چنان جلو چشم‌هایم را گرفت که دیگر خط آخر را ندیدم و نشستم های های به گریه! تصور کنید آن همه مردم را که هاج و واج نگاهم می‌کردند و نمی‌دانم دل‌شان به حال مدرس سوخته بود یا به حال من نوجوان که این‌جور حالی به حالی شده بودم! بگذریم. شخصیت مدرس، زندگی‌اش، رفتارش و برخی سخنانش ـ درست یا اکنون غلط ـ هنوز هم برای من جذاب است. یاد خسرو شکیبایی و آن تک‌‌گویی بسیار طولانی و بی‌نظیرش‌ در نقش مدرس در تله‌تئاتر «مدرس» هم به خیر! برای همین دل‌بستگی قدیمی، این سه ماجرا را از مدرس این‌جا بازمی‌نویسم.

۱) یکی از پیروان و دوستداران مدرس که مردی محترم هم بود، در مجالس و محافل گفته بود که من خواب دیدم و اعتقاد دارم مدرس، نایب امام زمان (عج) است. سخنان او به گوش مدرس رسید. دستور داد او را احضار کردند و بدون مقدمه به او گفت: «چرا حرفی می‌زنی که اثبات آن مشکل است؟ به جای این‌که بگویی مدرس نایب امام زمان است، بگو مدرس نایب مردم است که هم دلایل کافی برای اثبات آن داشته باشی و هم سخنی به‌جا و درست باشد.»

۲) نمایندگان اقلیت قرار بود رضاخان را استیضاح کنند. مدرس در اعتراض به مبهم‌گویی و کلی‌گویی‌های نمایندگان که احتمالاً از ترس آنان از رضاخان سرچشمه می‌گرفت، گفت: «مگر شما ضعف نفس دارید که این حرف‌ها را می‌زنید و در پرده سخن می‌گویید؟ ما بر هر کسی قدرت داریم. از رضاخان هم هیچ ترسی نداریم. ما قدرت داریم پادشاه عزل کنیم، سؤال کنیم، استیضاح کنیم.»

۳) شاهزاده فرمانفرما به یکی از نزدیکان خود پیغام می‌دهد که به آقای مدرس بگویند این قدر پا روی دُم او نگذارد. وقتی این پیغام به مدرس می‌رسد می‌گوید: «به شاهزاده بگویید، مدرس گفت من هر جا پا بگذارم، دُم حضرت والاست؛ مرا در این میان تقصیری نیست.»

پی‌نوشت:
راستی یادم رفت بنویسم امروز، روز مجلس شورای اسلامی هم هست.

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top