خوابگرد قدیم

نقد و بررسی رمان «احتمالاً گم شده‌ام»

۲۱ مرداد ۱۳۸۸

نشست روز سه‌شنبه ۲۰ مردادماه در شهر کتاب به بررسی رمان «احتمالاً گم شده‌ام» نوشته‌ی سارا سالار اختصاص داشت که با حضور سارا سالار، ناتاشا امیری و بهناز علی‌پور برگزار شد.



گزارش مشروح سخنان ناتاشا امیری و بهناز علی‌پور در این نشست در باره‌ی نخستین رمان سارا سالار را می‌توانید در ادامه‌ بخوانید. [ادامــه]

ناتاشا امیری:
داستانِ انسان‌های در حال گذار
داستان «احتمالا گم‌ شده‌ام»، داستان  انسان‌های در حال گذر از زندگی است. همان هنرپیشه‌های غیر‌حرفه‌ای آشنا و ناآشنایی که دور و برمان بدون تمرین به صحنه می‌آیند و همه چیز را برای اولین بار، بی‌آمادگی قبلی تجربه می‌کنند. درون‌مایه‌ی‌ داستان بر حول مرکز زنی می‌چرخد که آشناست. به‌رغم این‌که غریب به نظر می‌رسد و در حضیض ابتذال زندگی روزمره واکنشی نشان می‌شود اما ذهنش مدام کندوکاو می‌کند و این نشان می‌دهد بی‌تفاوتی کلی نسبت به دلایل جهان ندارد. لایه‌های معنایی و مضامین دیگری هم در داستان قابل استخراج‌ است مثلا همان زندگی تقدیری که هر تغییری را تقدیر می‌داند. زندگی نیز یکی از مفاهیم دیگر در داستان است و در محدوده‌ی  ترسیم واقع‌گرایانه‌ای از آ‌ن‌چه هست، گسترش می‌یابد. بسیاری از وقایع فرعی داستان در ادامه‌ی همین مسیر کارکرد پیدا می‌کنند. با این حال، ارتباط با خدا می‌توانست یکی از محورهای بنیادین داستان باشد. معانی عمیقی چون خدا، مرگ و زندگی در این داستان مطرح می‌‌شود اما بیش‌تر در حد یک تلنگر و ایجاد پرسش و یا تقویت توان پرسشگری در ذهن مخاطب باقی‌ می‌ماند. در این رمان با رمزگشایی مواجه نیستیم  ولی  اشاره به رازها و نشانه‌گذاری بر رمزهای جاری در زندگی بشری و واقعیت های روزمره جهان و توجه دادن به معنای باطنی در آن دیده می‌شود البته در این میان فرمول و راه‌حلی کلی ارائه نمی‌شود.

زبانی در خدمت درگیری‌های ذهنی زنانه
زبان داستان، زبانی نزدیک به محاوره با نحو به هم‌ریخته‌ی جملات است که استفاده از کلمات عامیانه‌ی روزمره و جسورانه و گاهی تکرار برخی جملات لحن خاصی به آن می‌دهد و ضرباهنگ اندیشه‌ها را به خود می‌گیرد. این زبان در القای حس و حال زن بسیار موثر است. زبانی یک‌دست است که بیش‌تر در خدمت بیان حس و حال و درگیری‌های ذهنی زن است با این حال صرفا ابزاری نیست. در روایت هم با یک روایت رو به جلو مواجهیم که یک روز از زندگی زن راوی را با اتفاقات ریز و درشت و وقایع فرعی و اصلی بیان می‌کند که در اصل نوعی تعلیق و هیجان را در روایت می‌آفریند. بیش از آن شرح سردرگمی و ذهن شلوغ زن است که چون شناختش از خود کم است، نمی‌فهمد چه اتفاقی برای زندگی‌اش افتاده و می‌خواهد ریشه‌ی نابسامانی‌هایش را بیابد و در آن بازنگری کند. به نظر می‌رسد چنین جست‌وجویی هدف غایی داستان هم باشد. راوی شخصیتی چندپاره دارد و با تصویری توهمی و پوچ به اطرافیان‌اش توجه می‌کند. در این میان، جزئیات زندگی شهری با اخبار مختلف از رادیو و روزنامه‌ها و بیلبوردهای تبلیغاتی بزرگ‌راه‌ها بسیار هوشمندانه انتخاب شده‌اند و بافت و زمینه‌ی داستان را شکل می‌دهند. درباره‌ی زمان هم باید گفت، تداعی‌ها به زمان گذشته هستند و روایت رو به جلو معطوف به زمان حال. تمام این عوامل به شناخت وجوه نامکشوف روح زن و تاکید بر این‌ نکته که ریشه‌ی نابسامانی‌ها و جست‌وجوی معنای زندگی در گذشته است، کمک می‌کند.   

در این اثر با پرسش‌هایی از این دست که حقیقت چیست و چگونه می‌توان به آن دست یافت؛ چگونه می‌توان هویت خود را پیدا کرد؛ اهمیت رابطه با دیگران، اهمیت زندگی چیست، روبه‌رو می‌شویم. این پرسش‌ها نشان می‌دهد که مردم عمل‌گرا هستند و دنبال چیزی می‌گردند که به درد زندگی‌شان بخورد. مباحث فلسفی خیلی مهم نیستند چون نمی‌توانند مشکلی از زندگی حل کنند. پس چون این ارتباط وجود ندارد، فلسفه زنده بودن خود را از دست می‌دهد اما این پرسش‌ها ذهن مخاطب را درگیر می‌کند. این پرسش‌ها در جریان بطئی داستان مطرح می‌شود و بسیار نامحسوس است چون بیشتر احساس تنهایی و شکست در استفاده از توانایی‌ها بر زن تسلط یافته است، نه جست‌وجو برای تغییر. گرچه در یک سوم پایانی این کتاب این مساله اتفاق می‌افتد. زن بر ترسش غلبه می‌کند و به دنبال گندم می‌رود. تحول او در پایان رمان ایجاد می‌شود یعنی جایی که دنبال گندم، همان زن آرمانی و دور از دسترس، می‌رود. استحاله‌ی گندم اتفاق اصلی داستان است وقتی زن با او مواجه می‌شود همان تغییر تقدیری روی می‌دهد و  بی‌واکنشی و پوچ گرایی دوسوم رمان پوست می‌ اندازد و او همان گندم می‌شود یا حداقل تلاش می‌کند خود را بازسازی کند. 

 بهناز علی‌پور:
غریبه‌ای در درون راوی
بهناز علی‌پورمتن هم مانند ساختار ذهنی ما از یک خودآگاهی و ناخودآگاهی تشکیل شده است که می‌توان خودآگاهی را به لایه‌ی رویی و ناخودآگاهی را لایه‌ی ژرف و پنهان متن تعبیر کرد. این رمان را از نظر موضوعی می‌توان در ژانر رمان‌های روان‌شناختی قرار داد . نوع روایت به تناسب این داستان‌ها، دو سویه‌ی کلی روایت ذهنی و گفت‌گو‌های درونی راوی است. شخصیت اصلی یک زن روان‌رنجور است که دچار دوپارگی شخصیتی است. این دوپارگی شخصیت راوی از دو زاویه بررسی‌کردنی‌ ست: محدودیت‌ها و خط‌کشی‌های اجتماعی و فرهنگی و انشقاق روحی. فرد با ورود به اجتماع که در جامعه‌شناسی آیین تشرف نامیده می‌شود، می‌آموزد تنها به دنبال امیالی باشد که جامعه و خانواده به آن مجال بروز می‌دهند. راوی این رمان نیز تمام نیازهای ناخودآگاه غریزی خود را در «گندم» متجلی می‌کند و از این روست که راوی بدیل‌سازی می‌کند و گندمی را در ذهنش می‌سازد که به قیدهای قراردی جامعه بی‌اعتناست. او در حقیقت تمام خواسته‌های ممنوعه خود را در گندم، آن من دیگرش، فرافکنی می‌کند. گندم او را به تمرد از ملاحظات اجتماعی می‌کشاند.

مجموعه‌ی سرکوب‌های اجتماعی و فشارهای خانوادگی و مذهبی منجر به بیدار شدن یک نقش ثانوی در راوی شده است که فروید به آن دوبودگی می‌گوید. یعنی در کنار من آشنای خودش، غریبه‌ای از درونش سر بیرون می‌آورد که دائما می‌خواهد کارهایی انجام بدهد که با ملاک‌های اخلاقی و اجتماعی تعارض دارد. منشا این اعمال به اعتقاد فروید ضمیر ناخودآگاه است. در این کشمکش‌است که راوی داستان به نوعی تکثیر می‌شود یا به عبارتی شخصیتش دوپاره می‌شود. همه‌ی ناکامی‌ها و آروزهای سرکوب‌شده و تمام آنچه در اجتماع و خانواده امکان بروز آن را نیافته است، در این شخصیت قرار می‌گیرد. همین بخش ناهشیار روان راوی در مقابل آن بخش هشیار که از خط‌کشی‌های اجتماعی پر است، در مقابل هم صف‌آرایی می‌کنند. این‌جاست که تعارضات او با منِ دیگرش آشکارا شروع می‌شود. بدیل او از نظر ظاهری شبیه خودش است اما بی‌قید و لذت‌طلب است و با راوی فرق دارد. البته گاهی این دو شخصیت هم‌سان و گاهی ناهم‌سان ساخته می‌شوند. گاهی گندم در ذهن خواننده به عنوان یک شخصیت مستقل واقعیت می‌یابد. همین‌جاست که راوی در زمان حال با دیدن نسل جدید که هر یک گندم شده‌اند به لحظه‌های سوخته زندگی نسل خودش حسرت می‌]ورد.

«گندم»، در حکم نهاد راوی
بر مبنای نقشه روانکاوی فروید که برای ساختار ذهن دو قلمرو خودآگاهی و ناخودآگاهی و سه مجری نهاد، من و فرامن قائل است، گندم را می‌توان به نهاد راوی تعبیر کرد. سرچشمه‌ی نیروهای درونی و بدون افسار او، منبع لذت‌جویی و بی‌قیدی است که با راوی به عنوان فرامن در کشمکش و ستیز است. فرامنی که می خواهد او را به واقعیت هستی و دنیای بیرونی مرتبط کند که با قوانین بیرونی و هنجارها زندگی کند اما نهاد آن منِ دیگر، جابه‌جا تمرد می‌کند و خود به عنوان بخش معتدلی از روان اوست که در پایان داستان بین دو بخش متعارض شخصیت تعادل برقرار می‌کند و دو بخش شخصیت او را به پیوستگی نامطمئن می‌رساند.

آشتی با بخش ناساز وجود
لاکان در بازخوانی‌های زبان‌شناختی ـ روانکاوانه از نظریات فروید می‌گوید: ناخودآگاهی مانند خودآگاهی در گذار از یک مقطع خاص رشد و با پا گذاشتن به شبکه‌های آزادی‌ها و ممنوعیت‌هایی که در زبان اتفاق می‌افتد، شکل می‌گیرد و ما چون دلالت‌های زبانی آن را نمی‌دانیم آن را نمی‌فهمیم. به عقیده لاکان ناخودآگاهی سویه‌ی تاریک روان نیست و شکل آن هم نه بعد از خودآگاهی، که هم زمان با آن شکل می‌گیرد. در اعتقاد لاکان، هر یک نسبت به آن دیگری، دیگر است. به این معنی که ناخودآگاهی صدای «آن دیگری» است که با ما هست اما زبانش را نمی‌دانیم. با این تعبیر گندم من دیگر راوی است که به دنبال آن جدال‌ها و کشمکش‌های گذشته با او به آشتی و اتحاد می‌رسد. در پایان داستان، راوی پرونده‌ی روانی‌اش را از مطب روانکاوش می‌دزدد و با پاره‌کردن آن اساسا صورت مساله را پاک می‌کند. در حقیقت به درک دیگری از گذشته خود می‌رسد و اجازه می‌دهد تا آن من دیگر هم حیات داشته باشد. به این ترتیب راوی در این رمان از خودش دور می‌شود و به خودش از نزدیک نگاه می‌کند که دستاورد این برخودنگری و خوداندیشی درکی تازه از خودش است. بنابراین به نوعی راوی با گذشته آن بخش ناساز وجودش و با آن من دیگرش به آشتی می‌رسد هرچند این پیوستگی ناپایدار به نظر می‌رسد.

سیلان گم‌گشتگی و بی‌هویتی
روایت‌های رمان دو بخش‌اند: پاره‌ای روایت‌های ذهنی است و پاره‌ای دیگر روایت‌های عینی. رویکرد عمده، روایت ذهنی است و سه چهارم روایت به مونولوگ‌های راوی و کشمکش‌های ذهنی او اختصاص دارد. کشمکش اصلی کشمکش راوی با خودش و در درجه دوم، با دنیای بیرون است. روایت عینی بخش مربوط به بیلبوردهای تبلیغاتی در اتوبان‌های تهران است و بخشی هم به برنامه‌های رادیویی و اخبار و عنوان‌های روزنامه‌ها محدود است. روایت‌های رادیو دو بخش است: اخبار رادیو با اشاره‌های کوتاه به جنگ و تخاصمات سیاسی و اقتصادی برآشفتگی و بی‌هویتی دنیای بیرون تاکید می‌کند. بخش دیگر شامل حرف‌های سرخوشانه و قراردادی و کلیشه‌ای مجریان رادیوست که شنونده را به مهربانی، ‌آرامش و اعتماد و نور و صفا دعوت می‌کند. این گونه اشارات گذرا و تلمیح‌گونه به جای توضیحات گسترده به منظور ساختن بستر اجتماعی و فرهنگی برای رمان، خیلی هوشمندانه و کافی به نظر می‌رسد. ضمن این‌که که از اطناب رمان هم کاسته است. اغلب این اشارات به طور مستقیم یا غیرمستقیم با وضع راوی هماهنگ‌اند. در روایت بیلبوردها مصرف‌زدگی و نقش تبلیغات در شهر و مناسبات اجتماعی خودش را نشان می‌دهد. و تهران به عنوان نماد شهری بی‌هویت، نامطمئن با بی‌شمار عوامل متضاد و متناقض که در کنار هم چیده شده است، سنت و مدرنیسم، زشتی و زیبایی، نظم و بی‌نظمی و … که تا حدودی گویای وضع راوی است.

این روایت‌های ذهنی و مونولوگ‌ها از منطق روایت ذهنی پیروی نمی‌کنند، خیلی منظم و پیوسته‌اند. گاهی این روایت‌ها با تکه‌روایت‌های رادیو و بیلبوردها شکسته می‌شوند و اغلب از جایی که قطع شده بود دوباره دنبال می‌شوند. در حالی که روایت ذهنی مغشوش است و با تداعی و پرش‌های ذهن همگام است. همه چیز در این داستان اعم از زمان، مکان، راوی شهر در یک سیلان گم‌گشتگی و سرگردانی و بی‌هویتی شناورند. چیزی سر جای خودش نیست. این سیلان زمانی به سیلان کلامی و زبانی هم می‌رسد.

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top