خوابگرد قدیم

عشق و آلودگی!

۳ اسفند ۱۳۸۷

صحنه‌ای از فیلم «میلیونر زاغه‌نشین»در فیلم زیبای «میلیونر زاغه‌نشین» صحنه‌ی استعاری و تکان‌دهنده‌ای هست که جمال، قهرمان خردسال فیلم، برای دیدار بازیگر محبوب‌اش آمیتا باچان و امضا گرفتن از او، مجبور می‌شود از سوراخ مستراحی که بر بلندی بنا شده بیرون بپرد. عکس آمیتا باچان را از جیب‌اش درمی‌آورد، آن را بالا می‌گیرد، با دست دیگرش بینی‌اش را می‌گیرد و خودش را از داخل سوراخ مستراح به چاله‌ی پر از گه می‌اندازد. از پا تا سر در کثافت فرو می‌رود، ولی دست‌اش بیرون می‌ماند و عکس آلوده نمی‌شود.

سرانجامِ این سکانس، حضور او با همین سر و وضع در میان دیگر زاغه‌نشینان است که گردِ آمیتا باچان حلقه زده‌اند، و او تنها کسی ست که موفق می‌شود از آمیتا باچان (که البته ما فقط دست او را می‌بینیم) برای روی عکس‌اش امضا بگیرد. و نمای آخر این صحنه، جمال است که با سر و لباسی آمیخته با گهِ بدبوی ماسیده، در میان جمع می‌ایستد، عکس را بالا می‌گیرد و در مقام فاتحی بزرگ و زیر نگاه برادر منفعت‌طلب‌اش، فریاد پیروزی سر می‌دهد.

این صحنه، شاید کلیدِ اصلی درک سایر وضعیت‌هایی باشد که پس از آن در طول زندگی جمال رخ می‌دهد. جمال عاشق‌پیشه، برای وصل محبوب و نجات‌اش، هر بار به آب و آتشی می‌زند که بی‌شباهت به آن مستراح و چاله‌‌ با تصدی‌گری برادرش نیست. او هنگام روبه‌رو شدن با کثافت‌های پیرامون آرمان‌اش، نه تنها کنار نمی‌کشد که به درون آن می‌پرد یا می‌خزد، اما هر بار نیز دست خود را تا جایی که می‌تواند بالا می‌گیرد تا لکه‌ای بر دامان آن‌چه در پی نجاتِ آن است، ننشنید.

گفتم ای جان و جهان دفتر گل عیبی نیست | که شود فصل بهار از می ناب آلوده
آشنایانِ رهِ عشق درین بحر عمیق | غرقه گشتند و نگشتند به‌ آب آلوده  ـ حافظ ـ

سرآخر، جمال با لباسی پاکیزه، در جایگاه یک میلیونر و با محبوبیت و شهرتی ملی به آرمان همه‌ی زندگی‌اش دست می‌یابد، ولی حتا همین پایان دلنشین و رؤیایی هم نمی‌تواند تلخی پایان همان سکانس مستراح را بکاهد. سکانس مستراح با پلانی از فریاد پیروزی جمال پایان می‌گیرد، ولی نقطه‌ی انجام آن در صحنه‌ی بعد گذاشته می‌شود؛ هنگامی که برادرش عکس امضاشده‌ی آمیتا باچان را دور از چشم جمال به یک آپاراتچی سینما می‌فروشد.

آن‌چه شوریدگانِ آرمان‌گرای امروز به آن نیاز دارند، گاهی نه فقط خزیدنِ عاشقانه در میان آلودگی که در عین حال بالا نگاه داشتن دستِ خویش است. نه یک بار و چند بار که همواره. البته اگر بشود همچنان از «آرمان» سخن گفت و  فروشنده‌ای هم در این نزدیکی نباشد!

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top