خوابگرد قدیم

زبان فارسی؛ سترون یا زایا؟

۶ مرداد ۱۳۸۷

این روزها، بحث در باره‌ی تورم اقتصادی، سیاست خارجی ایران در موضوع انرژی هسته‌ای، رویارویی نظامی امریکا با ایران و انتخابات بعدی ریاست جمهوری، و اوضاع فرهنگی کشور به خصوص در حوزه‌ی کتاب و سینما با محوریت وزارت ارشاد بسیار داغ است. کمی این‌گوشه‌تر، بحث در باره‌ی نازایی یا زایایی زبان فارسی هم مدتی ست که گرم شده و علاقه‌مندان خودش را دارد. هفته‌ی گذشته، نشستِ شهر کتاب با همین موضوع برگزار شد که در آن، آقایان ابوالحسن نجفی، علی‌محمد حق‌شناس و محمد دبیرمقدم سخن گفتند. در کنار پرداختن و رسیدگی به موضوعات مهم و ظاهراً حل‌ناشدنی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ایران، پیشنهاد می‌کنم گزارشی هم از سخنان آقایان نجفی و حق‌شناس و بخش نخستِ سخنان دکتر دبیرمقدم را در ادامه بخوانید. [ادامـه]

ابوالحسن نجفی
آیا زبان انگلیسی تافته‌ی جدابافته است؟
ابوالحسن نجفیدر نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم بعد از این‌که پاستور درباره‌ی میکروارگانیسم‌ها صحبت کرد، تصمیم گرفتند برای نامیدن «میکروارگانیسم»‌ها لفظی را وضع کنند. جلساتی با حضور علما و زبان‌شناسان تشکیل شد و دست‌ آخر بحث کردند و به این نتیجه رسیدند که نام آن را «میکروب» بگذارند و کلمه‌ی «میکروب» ساخته شد. آن زمان باید برای وضع یک کلمه جلساتی تشکیل می‌دادند و بحث‌های مفصلی می‌کردند. اما امروز زبان انگلیسی هر روز به آسانی ده‌ها واژه‌ی جدید می‌سازد که در علوم به کار می‌رود. زبان انگلیسی چه کار کرده است؟ آیا تافته‌ی جدابافته است؟ چیزی داشته که زبان‌های دیگر نداشته‌اند؟ واقعاً چنین چیزی نیست و به این دلیل می‌تواند از عهده‌ی این کار برآید که از امکانات بالقوه‌ی زبان استفاده می‌کند. ما هم باید ببینیم که آیا امکانات بالقوه‌ای را که در زبان هست، مغفول گذاشته‌ایم یا از آن استفاده کرده‌ایم؟ سیل ورود واژگان و اصطلاحات فنی از زبان خارجی مدت‌هاست که شروع شده و ما  نیاز داریم که معادل‌هایی برای آن‌ها بسازیم. ما می‌توانیم از امکانات بالقوه و بالفعل زبان فارسی استفاده کنیم.

سه منبع تغذیه‌‌ی واژگانی
من به سه منبعی که در زبان فارسی موجود است و می‌توانیم از آن‌ها برداشت و تغذیه کنیم، اشاره می‌کنم:
منبع اول، اشتقاق‌های فعلی است. هر فعل بسیط در زبان فارسی سی وجه اشتقاق دارد و سی مشتق می‌توان از هر فعل ساخت. اغلب این اشتقاق‌ها بلااستفاده مانده اما بالقوه هست. سال‌های گذشته کتابی نوشته شده به نام «فرهنگ مشتقات مصادر فارسی» که ده جلد از این کتاب چاپ شده است. نویسنده‌ی‌ این اثر سال‌ها در متون فارسی تحقیقات بسیار کرده و آن‌چه از سی امکان اشتقاق فعل‌ها یافته، در ‌آن‌جا آورده است. در آن‌جا این نکته دیده می‌شود که همه‌ی افعال فارسی امکان آن را دارند که سی وجه اشتقاق داشته باشند اما تقریباً هیچ‌یک نیست که از همه‌ی این سی‌ امکان استفاده کرده باشند.

ما  اسم مصدر را از ترکیب «بن فعل»  با پسوند «-ِ ش» می‌سازیم. سال‌ها پیش کسی بود که برای سوادآموزی کوشش می‌کرد و سالنی را با هزینه خودش کرایه کرده بود و مطبوعات و کتاب‌های مختلف را در آن قرار داده بود تا جوان‌ها به آن‌جا بروند و کتاب‌ بخوانند. معمولاً اسم این نوع جاها «قرائت‌خانه» بود اما او ناگهان تصمیم گرفت نام آن را «خوانشگاه» بگذارد. چنان غوغایی درگرفت و اعتراضاتی از اطراف شد که «خوانش» چه کلمه‌ای است که در نهایت هم آن‌جا تعطیل شد. اما امروز استفاده از همین اسم مصدر رایج شده است. مانند: توانش، خیزش، دمش، پویش، آمایش، مکش، چینش و …  در علوم هم از آن استفاده‌ی بیش‌تری شده است: پراکنش، انبارش، پیمایش، گسلش، گیرش.

اسم مصدرهای بالقوه‌ای هست که هنوز از آن‌ها استفاده نشده و می‌توانستیم از آن‌ها هم استفاده کنیم. من با کلمات عربی دشمنی ندارم و معتقدم کلمات عربی که وارد زبان فارسی شده، جزئی از زبان فارسی است.  اما تاسف می‌‌خورم که اگر از آغازی که زبان فارسی رسمی شد و شأن نوشتاری یافت، از همه‌ی امکانات بالقوه‌ی زبان استفاده می‌کردند ما امروز راحت‌تر می‌توانستیم با کلمات خارجی مقابله کنیم. در همان زمان می‌توانستند کلمه‌ی «گمارش» را به جای انتصاب، «گسلش» را به جای انفصال، «آزارش» را به جای ایذا، «گدازش» را به جای ذوب و «انگارش» به جای فرضیه به کار ببرند.

یکی از برتری‌های زبان‌های غربی تعداد بیشتر افعال بسیط آن‌هاست. ما افعال بسیط را  در زبان فارسی یک به یک به افعال مرکب تبدیل کرده‌ایم که از آن‌ها هم نمی‌توان این اشتقاقات را ساخت. در صورت لزوم می‌توان از مصدرهای قیاسی استفاده کرد که کوشش کافی هم در این باره صورت نگرفته و متأسفانه علما هم در برابر این کلمات مقاومت می‌کنند. زبان عامیانه‌ی فارسی به راحتی از این مصادر قیاسی استفاده می‌کند مثل پلکیدن، سلفیدن، چاییدن، چاپیدن، کپیدن، لمباندن و… چرا ما این‌قدر از این ساختن می‌ترسیم؟ چنان‌که از قدیم هم ساخته‌اند، مثلاً کلمه‌ی «طلب» را از عربی گرفته‌اند و طلبیدن را ساخته‌اند یا از «فهم»، فهمیدن و از «رقص»، رقصیدن را ساخته‌اند. پس می‌توان این کار را کرد، اما ما می‌ترسیم.

یک دسته افعال فارسی هست که به آن‌ها فعل‌های سببی می‌گویند. فعل‌ سببی دو صورت دارد: فعل لازم را به متعدی تبدیل می‌کند؛ مثلاً خندیدن را به خنداندن تبدیل می‌کند که متعدی شود. یا این‌که خود فعل متعدی را دوباره متعدی می‌کند که  علاوه بر مفعول «را»یی یک متمم حرف اضافه‌ای هم دارد. اما بالقوه هم می‌توانیم کلمات زیادی را بسیاری را با آن بسازیم مثلا لغزاندن، شتاباندن، میراندن، گرواندن، آراماندن، درخشاندن. امروز در زبان عامیانه برای مفهوم سببی راه‌هایی به کار می‌برند مثلاً به جای سازاندن می‌گویند: خانه را داد ساختند.

منبع دوم در واژه‌سازی استفاده از وندهاست. ما در زبان فارسی بیش از هفتاد پسوند داریم که بسیار از این لحاظ غنی هستیم، البته تعداد پیش‌وندها کمتر است.

منبع سوم، ترکیب‌سازی و کلمات مرکب است. تعداد واژه‌های مرکب در فارسی به تعداد واژه‌های بسیط است. اگر به فرهنگ لغت مراجعه کنیم حدود ۵۵ درصد کلمات بسیط‌اند و ۴۵ درصد کلمات مرکب هستند. تا حالا هم برای ساختن اصطلاحات جدید علمی در فرهنگستان‌ها بیش‌ترین استفاده از کلمات مرکب شده است. این کلمات چنین ساخته می‌شوند:
ترکیب اسم با اسم: گلاب، تختخواب، بهارخواب، استخوان‌درد، کاهگل، عهدنامه، بهارنارنج.
ترکیب اسم با صفت: خونسرد، خونگرم، دلتنگ، دلشکسته، دلمرده، سرمست.
ترکیب صفت با اسم: خام‌طمع، عالی‌مقام، خوش‌مشرب، تنگ‌دست، زودرنج.
ترکیب صفت با صفت: خوش‌خوش.
ترکیب قید با اسم: همیشه‌بهار.
ترکیب ضمیر با اسم: خودکار، خودرأی، خودکام.

در زبان عامیانه خیلی راحت این معادل‌ها استفاده می‌شوند، مانند: گوجه‌فرنگی، توت‌فرنگی، سگ‌دست، دستمال کاغذی، ماشین دودی، چراغ زنبوری، نوارچسب، جارختی. کلمات مرکب لزوما معنای شفافی ندارند که با اولین مواجهه متوجه شویم که چه معنایی دارند. در ادبیات فراوان از این کلمات داریم.

در فرهنگستان اول، دوم و حتا فرهنگستان سوم بیشترین معادل‌هایی که برای مصطلاحات علمی ساخته شدند، با استفاده از ترکیب‌سازی زبان‌ فارسی بود. این قدرت نه تنها امروز روشن‌ شده، حتا دو سه قرن پیش هم مستشرقانی که با این زبان مواجه می‌شدند به این نکته اشاره می‌کردند؛ از جمله ویلیام جونز که چندین زبان می‌دانسته، نقل می‌کند که کلمات مرکب یکی از محاسن بزرگ زبان فارسی است و از این لحاظ فارسی بر عربی رجحان دارد. یک محقق لهستانی به نام خوجکو در کتاب خود در باره‌ی ترکیب‌ها نوشته است: استعداد زبان فارسی برای ساختن کلمات مرکب شگفت‌انگیز است. هرکس که با روح این زبان اندک آشنایی داشته باشد خود می‌تواند آن‌ها را بسازد زیرا فعل‌ها و اجزای فعل، اسم‌ها و صفت‌ها، قیدها و حروف اضافه، همه به مجرد ندای اندیشه از در اطاعت درمی‌آیند. اندیشه را به همان صورت که صاحب اندیشه می‌خواهد به عبارت درمی‌آورند. این توانایی ترکیب‌سازی بی‌گمان یکی از سرشارترین و زیباترین گنجینه‌های زبان فارسی است. از این رو نویسندگان و شاعران به فراوانی از آن بهره می‌گیرند و چون ما غربیان بخواهیم این ساخته‌ها را به زبان‌های خودمان که از چنین روانی و سهولتی بی‌بهره‌اند، برگردانیم ناچاریم که به عبارت‌پردازی‌های مطول دست بزنیم و این همواره جذابیت و  ظرافت ترکیب اصلی را از میان می‌برد.

علی‌محمد حق‌شناس
تفکیک خط، زبان و فرهنگ
علی‌محمد حق‌شناسخود این نکاتی که اشاره شد، مبین این است که زبان فارسی، زبان زایایی است اما به رغم این واقعیت، این توهم در پشت ذهن خیلی‌ها هست که انگار زبان فارسی در حوزه‌های جدید کمیت‌اش لنگ است. من برای این که این مسأله را بشکافم، چند چیزی را که در مباحث معمولاً به هم گره می‌خورد از هم جدا کردم. این‌ چیزها به هم مربوط‌اند، بر هم اثر می‌گذارند اما ذاتاً جداگانه هستند. یکی «زبان»، یکی «فرهنگ» و دیگری «خط» است. ما معمولاً این‌ها را با هم قاطی می‌کنیم و مشکلات یکی را در دیگری فرافکنی می‌کنیم و مشکلات عجیبی می‌سازیم که گیج‌مان می‌کند.

زبان، همان‌طور که دیگران گفته‌اند خانه‌ی اندیشه و فرهنگ انسان است اما خود اندیشه و فرهنگ انسان نیست. مجموعه‌ی چیزهایی که در طول سالیان در زبان جمع شده، اعم از چیزهایی که به طور آگاهانه جمع شده مثل اندیشه و فلسفه، یا چیزهایی که به صورت ناهشیارانه از طریق سنت جمع شده است، فرهنگ‌اند. ما می‌توانیم زبان را داشته باشیم اما این امکانات را در آن نداشته باشیم. خط جزء تجهیزات بسیار جدیدی است که در اختیار زبان گذاشته‌اند که بتواند کارهای فرهنگی را سامان بدهد. در حقیقت حکم برق‌کشی یا تلفن‌کشی در یک خانه‌ی قدیمی را دارد که خانه را برای کارهای جدید آماده کنند. این سه از هم جدا هستند اما در هم اثر می‌گذارند. اثرات تغییر خط، در برابر عمر صدها هزار ساله‌‌ی زبان زودگذر است. تاریخ خط به هشت‌هزار سال بیش‌تر نمی‌رسد که هشت‌هزار سال در برابر قدمت زبان ناچیز است. خط اگر تغییر کند، ممکن است در دو یا سه نسل آشوب ایجاد کند اما بعد از آن، آشوب از بین می‌رود. کمااین‌که در ترکیه این اتفاق افتاده و بعد تمام سرمایه‌ی فرهنگی ترکیه به این خط منتقل شد.

اما تاثیر فرهنگ در زبان تأثیر ماندگاری است. اتفاقات سریعی که در فرهنگ رخ می‌دهد ممکن است زبان را از پا درآورد. امکانات ناخوبی که در فرهنگ ممکن است اتفاق بیفتد، ممکن است زبان را گیج و برای مدت‌ها گرفتار سردرگمی کند. گاهی تغییرات فرهنگی اگر خیلی سریع باشند، سبب می‌شوند که خیلی از زبان‌ها کلاً از بین بروند. خیلی از زبان‌ها بر اثر تغییرات عظیم فرهنگی از میان رفته‌اند، مثل زبان قبطی. چنان‌چه به دلایلی در فرهنگ یک جامعه آشفتگی به وجود آید، این آشفتگی در زبان منعکس می‌شود. اما این آشفتگی مربوط به فرهنگ است و مربوط به زبان نیست.

زبان عقیم، میراثِ مردم عقیم
اقرار به این‌که زبانی نازا ست، اقرار به این است که مردم آن زبان سترون‌اند. هر زبان‌شناسی می‌داند که زبان‌ها از زایایی کمابیش همانندی برخوردارند. بعضی از جوامع از این زایایی استفاده کرد‌ه‌اند و برخی از جوامع در برهه‌هایی از تاریخ‌شان از این زایایی استفاده نکرده‌اند. به تعبیری می‌توان گفت که هرگونه نازایی و سترونی که در زبان پیدا شود، عارضه‌ای است دال بر یک بیماری فرهنگی. اگر آن بیماری فرهنگی از بین برود، آن  عارضه‌های زبانی هم از بین می‌رود. این وضعیتی است که فارسی در آن قرار گرفته است.

بد نیست که حساب دو چیز را از هم جدا کنیم: یکی حساب سر و صداهای مطبوعاتی یا ژورنالیستی، و دیگری حساب تلاش‌های متخصصان و اصحاب فن و خبرگان یک حوزه را برای حل یک مشکل. واقعیت این است که همین سر و صدایی که اخیراً در باره‌ی نازایی یا سترونی زبان فارسی ایجاد شده، با سر و صداهای ژورنالیستی شروع شده‌اند. من این سر و صدای ژورنالیستی را رد نمی‌کنم. مطبوعات وجدان جامعه هستند و وجدان باید حتا یک مقداری از عقل هم فاصله بگیرد تا بتواند پیش از واقعه هشدار بدهد و علاج واقعه را پدید آورد. هرکس این کار را کرده، ناز شست‌اش که این سر و صدا را به وجود آورده است. اگر کسی در مطبوعات همین مساله‌ی زبان فارسی را مطرح نمی‌کرد، ما این‌جا نبودیم و نگران نبودیم که آیا زبان ما زبان سترونی است یا نه؟ آن‌کسی که این کار را کرده، موفق بوده و کار خودش را کرده است.

این مقاله‌ای که آن‌همه سر و صدا کرد، از تاریخ نگارش‌اش هفده سال می‌گذرد و با این عنوان نوشته شده است: «فارسی زبانی عقیم؟» در واقع یک سؤال است. نویسنده‌ی این مقاله می‌گوید آیا زبان فارسی، زبان عقیمی است؟ بعد در جریان بحث هم می‌گوید که نه، عقیم نیست. البته در این باره کمی هم نویسنده قصور کرده، اما بازی ژورنالیستی که در این‌جا صورت گرفته این است که روزنامه‌نگار یک جمله‌ی انشایی را که بر آن صدق و کذب مترتب نیست، گرفته و آن را تبدیل به یک جمله‌ی اخباری کرده که مترتب صدق و کذب است و می‌توان یقه‌ی کسی را که می‌گوید زبان فارسی زبانی عقیمی است، گرفت. با این کار بلوایی ایجاد کرده است. یک علامت سوال را کنار گذاشته و یک نقطه گذاشته است. اذهان را شورانده است که به فکر بیفتند.

ما باید به این فکر کنیم که کجای زبان فارسی چه مشکلی دارد و چه اتفاقی در حال رخ دادن است؟ این کار متخصصان است و ما هستیم که باید مساله را طرح کنیم، وارسی کنیم و دامنه‌های‌اش را مشخص کنیم و به راه‌حلی برسیم. باید دید که در این مدت چه اتفاقاتی افتاده که این طور نسبت به زبان‌مان بدگمان شدیم و با متهم کردن زبان‌مان زیر عنوان زبان عقیم، خودمان را هم متهم کردیم و زیر همین سوال بردیم. این مقاله‌ای که بحث درباره آن شروع شده به بحث زایایی واژگانی توجه دارد. می‌گوید که باید امکاناتی فراهم کرد و ‌آن امکانات زبان بسیط است که اشتقاق از دل افعال بسیط صورت بگیرد. اما همه زبان‌شناسان می‌دانند که زایایی واژگانی نقش بخش اشتقاقی صرف است. یعنی اگر بخش صرف را راه‌ بیندازیم و حسابی چرخ‌دنده‌های‌اش را روغن بزنیم، می‌تواند مثل بخش نحو کار کند و عنداللزوم واژه بسازد.

در طول قرون به دلایل گوناگون، بخش اشتقاق زبان فارسی اندکی عاطل مانده اما عقیم نشده و توانایی زایایی را دارد، اما دیگر کسی از آن استفاده نمی‌کند. درست در همین دوره‌ای که صرف فارسی سترون شده و زایایی واژگانی ما گرفتار اشکال شده، فرهنگ ما به هر دلیلی دستخوش نوعی نازایی شده که به گمان من این نازایی منبعث از بهت‌زدگی ما در برابر فرهنگ‌هایی است که یک دفعه با آن آشنا شدیم و دیدیم آن‌ها چقدر قوی هستند و ما گیج شد‌یم.

چاره‌ی کار ظاهراً این است که کمیته‌هایی برای واژه‌سازی برپا کنیم، متخصصان و زبان‌شناسان در کنار هم قرار بگیرند؛ این کار خوب است اما راه به جایی نمی‌برد. برای این‌که مساله ابعاد ملی پیدا کرده و همه‌ی ما گرفتار کمبود واژه هستیم و در چنین شرایطی اگر چند نفر بخواهند واژه بسازند و از صبح تا شب بر سر و کله‌ی هم بکوبند، راه به جایی نمی‌برد. پس باید چه کرد.

ظن من این است که تنها کاری که در این زمینه می‌توان کرد، این است که بخش زنگارگرفته‌ی صرف اشتقاقی فارسی را از زنگارزدگی بیرون بیاوریم و در سطوح مختلف آموزشی از کلاس اول به بالا  به بچه‌ها یاد بدهیم که همان‌طور که شما اگر حرفی را برای گفتن دارید، جمله‌ای از خودتان می‌سازید، اگر مفهومی هم برای انتقال دادن دارید، کلمه‌ای از خودتان می‌توانید بسازید. آن ساز و کار را جزء آموزش عمومی جامعه کنیم. مشکلی که روبه‌روی همگان است فقط با یک تلاش همگانی از بین می‌رود. از این‌که چهار کلمه در این میان، بد از آب درآید هم نترسیم. آن‌ها از طریق انتخاب طبیعی کنار گذاشته می‌شود. یا می‌تواند فرهنگستانی باشد که در این باره قضاوت کند. به این صورت ما نازایی واژگانی زبان فارسی را می‌توانیم حل کنیم. چراکه زبان فارسی مثل هر زبان دیگر توانایی زایایی دارد. این فقط رفع کمبود واژگانی است اما کافی نیست.

زبان فارسی تنها در عرصه‌ی واژگان نیست که این مشکلات را دارد. زبان فارسی سبک‌ها و طرزها و گونه‌های مناسب علوم مختلف را به گونه‌ای که امروز مطرح‌اند، ندارد و فکری هم باید به حال آن‌ها کرد. یعنی باید آن گونه‌های موقعیتی و اشکال تخصصی زبان فارسی را فراهم کرد و به دست آورد. خود این مساله صد سال تمام کار دارد. باید درباره‌ی این مسائل کار کرد. از این رهگذر است که زبان فارسی می‌تواند از این مشکلی که ما آن را به عنوان عقیم ماندن یاد می‌کنیم، نجات دهیم. ما عقیم‌‌ایم که کار نمی‌کنیم، زبان فارسی عقیم نیست. زبان وارد یک دوره‌ی تازه‌ای از فرهنگ تازه‌ای می‌شود که تداوم فرهنگ خودش نیست و باید زبان را آماده کرد. فارسی‌زبان اگر عقیم نباشد، باید این امکان را برای زبان‌اش آماده کند.

دکتر محمد دبیرمقدم
زبان فارسی امروز بسیار تحلیلی‌تر از انگلیسی امروز است
دبیرمقدماکنون نوزده سال است که گزاره‌ی «فارسی زبانی عقیم» در نوشته‌ها مطرح شده و به تازگی نیز پوششی رسانه‌ای یافته است. در کلاس‌های دانشگاهی نیز دانشجویان گاهی در باره‌ی صدق یا کذب این گزاره کنجکاوی می‌کنند. از این رو شایسته است که جامعه‌ی زبان‌شناسی ایران، به طور جدی به این موضوع بپردازد و دیدگاه روشن خود را درباره‌ی این پرسش که آیا زبان فارسی عقیم است، بیان کند. گزاره‌ی «زبان فارسی عقیم است» بر اساس باورهای زبان‌شناختی من به کلی نادرست است. باید بگویم که نه‌تنها زبان فارسی عقیم نیست بلکه هیچ زبان بشری عقیم نیست.

در زبان‌شناسی گرایشی وجود دارد که «رده‌شناسی زبان» نام دارد. هدف رده‌شناسی دستیابی به شباهت‌ها و تفاوت‌های ساختاری اعم از واجی، صرفی، نحوی، بین زبان‌های هم‌خانواده و غیرهم‌خانواده است. مطالعات رده‌شناختی دو مقطع عمده را در کوله‌بار دستاوردهای خود دارد. این دو مقطع رده‌شناسی کل‌گرا و رده‌شناسی جزء‌گراست. رده یک اطلاق کلی به یک زبان بود. و زبان‌ها بر اساس آن به رده‌های تصریفی، تحلیلی، پیوندی و انضمامی تعلق داشتند. در رده‌شناسی کل‌گرا این مساله رایج بود که رده‌ی یک زبان بازتاب هویت، خصلت و وحدت انحصاری تلقی می‌شد.

زبان انگلیسی تا دوره‌ی آغاز انگلیسی نوین، زبانی تصریفی بود، اما از آن پس تدریجاً به درجه‌ی تحلیلی گرایش یافت و اکنون زبانی تحلیلی است. زبان فارسی در دوره‌ی فارسی باستان، زبانی تصریفی بوده و در دوره‌ی میانه تا پیش از دوران اسلامی به سوی زبانی تحلیلی سوق یافته بود و در دوره‌ی فارسی نو، زبانی تحلیلی شده است. زبان فارسی امروز بسیار تحلیلی‌تر از انگلیسی امروز است.

اکنون برخی ویژگی‌های تحلیلی بودن زبان فارسی را مرور می‌کنم: وجود تعداد قابل توجهی حرف اضافه به همراه کسره‌ی اضافه که حاکی از منشاء تاریخی اسمی آن‌ها، بهره‌گیری از صورت‌های ترکیبی برای بیان مفاهیم مجهول، زمان، وجه، سببی و مانند آن گواه دیگری از تحلیلی بودن زبان فارسی است. نشانه‌ی دیگر استفاده از واژگان مرکب است که در این میان فعل مرکب جایگاه ویژه‌ای دارد. در فعل مرکب زبان فارسی محتوای گزاره‌ای را جزء غیرفعلی بیان می‌کند و نوع عمل را هم‌کرد یا فعل سبک انجام می‌دهد. با جایگزینی هم‌کردها، ظرایف شگفت‌آوری را می‌توان ابراز کرد. بنابراین با توجه به این نکات باید گفت زبان فارسی زبانی است با گرایش غالب تحلیلی بودن.

به بیان دیگر امکانات زبان فارسی متنوع است، از جمله امکاناتی که در زبان‌های رده‌‌ی پیوندی یافت می‌شود و مشخصاً بهره‌گیری از وندافزایی. اما تمایل غالب زبان فارسی تحلیلی است. این سخن به آن معناست که نباید امکانات واژه‌سازی زبان‌ها را سیاه و سفید دید. به این معنا که گویی یا زبانی از اشتقاق و وندافزایی استفاده می‌کند و یا از ترکیب و مثلاً تشکیل فعل مرکب. باید بدانیم که در رده‌شناسی جزء‌گرا که رویکرد غالب در رده‌شناسی امروز است، از آن‌جا که رده گرایش غالب و نه قدر مطلق است، در نتیجه هر رده یک پیوستار است، یعنی وضعیتی است مدرج. در رده‌ی تحلیلی هم زبان فارسی قرار دارد، هم زبان انگلیسی و هم زبان چینی. زبان فارسی و نیز زبان انگلیسی هر دو در طول زمان از رده‌ی تصریفی به رده‌ی تحلیلی سوق یافتند. در باره‌ی زبان فارسی این تغییر رده پس از فارسی باستان، بیش از دو هزار سال پیش آغاز شد. در باره‌ی زبان انگلیسی حدود چهارصد سال پیش.

برخی از رده‌شناسان بر این باورند که در گذر زمان اگر زبانی تصریفی بخواهد تغییر رده دهد، الزاماً تحلیلی خواهد شد. مطابق آرای این گروه از رده‌شناسان زب،ان فارسی و انگلیسی دستخوش یک تغییر تاریخی درون‌زا و طبیعی و متعارف شدند. بر این اساس امیدوارم هیچ زبان‌شناسی نخواهد ادعا کند که زبان تحلیلی برای بیان مفاهیم علمی و عمومی ناکارآمد و عقیم‌ است. این سخن یعنی بازگشت به اندیشه‌های قرن نوزدهمی و ارزش‌گذاری غیرعلمی آن دوره در باره‌ی برخی از رده‌ها از یک سو و از سوی دیگر آشکارا در خود تناقضی را دارد. زیرا انگلیسی هم تحلیلی است اما ظاهراً هیچ‌کس آن را عقیم نمی‌پندارد. مگر آن‌که بخواهیم بگوییم که بعضی از زبان‌های رده‌ی تحلیلی عقیم‌اند و برخی غیرعقیم. آن‌گاه باید کنجکاوی کرد و پرسید که وضعیت زبان چینی که بسیار تحلیلی‌تر از زبان فارسی و انگلیسی ست، چگونه است؟

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top