خوابگرد قدیم

ای عشق، همه بهانه از توست!

۱۹ بهمن ۱۳۸۶

به هوای این که فیلم یکی از دوستان قدیم‌‌ام را تماشا کنم، ناپرهیزی کردم و امروز (دیروز جمعه)، برای اولین بار از جشنواره‌ی فیلم سر درآوردم و فیلم «تنها دو بار زندگی می‌کنیم» را در سینما عصر جدید دیدم. از این ناپرهیزی پشیمان که نیستم، بسیار هم خشنودم. آن‌قدر که دلم نیامد، مزاحم رشته‌‌ی یادداشت‌های شهسواری نشوم و بر پیشانی یادداشت امروزش این چند سطر را ننویسم! «تنها دو بار زندگی می‌کنیم» نخستین فیلم سینمایی بهنام بهزادی ست، ولی نه تنها فیلمی ست کاملاً حرفه‌ای، که انصافاً جایش در بخش مسابقه خالی ست؛ هرچند با اوضاع ِ اسفناکِ ممیزی و نگاهِ منفیِ مدیرانِ  کنونی سینما، نبودن این فیلم در بخش «سودای سیمرغ» اصلاً عجیب نیست، که اگر می‌بود، شایسته‌ی برخی سیمرغ‌ها هم می‌شد.

صحنه‌ای از فیلم «تنها دو بار زندگی می‌کنیم» ساخته‌ی بهنام بهزادی

[ادامــــــه‌ی مطلب] در باره‌‌ی این فیلم گفتنی بسیار دارم، ولی این‌جا و اکنون مختصراً فقط می‌گویم که: هرچند تصمیم به خودکشی (مرده‌‌شدن!) در زمانی خاص بر اثر حسرت‌های به بار ننشسته، دغدغه‌ای جهان‌شمول است، ولی جغرافیای ذهنی، تاریخی و اجتماعی ِ مضمون و درون‌مایه‌ی این فیلم کاملاً ایرانی ست. روایتِ خلاقانه و مدرنِ بهزادی از این داستانِ گیرا و منسجم، با فیلمنامه‌ای بسیار قوی، در کنار نورپردازی و فیلمبرداری جسورانه و خلاقانه‌ی بایرام فضلی، بازی‌های چشمگیر هر دو بازیگر اصلی، صحنه‌آرایی هنرمندانه‌ی منصوره یزدانجو، و صداگذاری دقیق و آواهای امیدبخشِ گاه به گاه حسین علیزاده، حاصل کار را به فیلمی بسیار دلنشین، اثرگذار، درنگیدنی و لذت‌بخش تبدیل کرده که به گواهی دوستانِ منتقد، برجسته‌ترین فیلم این دوره از جشنواره است. فیلمی از نوع اندک‌فیلم‌هایی که می‌توانند رخوت و بیماری تکرار در سینمای روشنفکری ما را درمان کنند.

برای همین توصیه می‌کنم در کنار فیلم‌های معروفی که هر روز خبر ملال‌انگیزی‌شان بیش‌تر منتشر می‌شود، تماشای «تنها دو بار زندگی می‌کنیم» را از دست ندهید. تماشایش کنید تا با برآمدن معجزه‌ی «عشق و امید» از دلِ عنصر اصلی این فیلم یعنی «حسرت»، این‌بار با بیان و زبانی دیگرگونه آشنا شوید. از سالن سینما که بیرون آمدم، تا هم‌اکنون که ساعت از سه‌ نیمه‌شب گذشته، از حس زنده‌ی این فیلم سرشارم و این بیت ابتهاج از زبانم نیفتاده است که: ای عشق همه بهانه از توست / من خامش‌ام این ترانه از توست

امروز شنبه، ساعت ۱۸، سینما آستارا، نمایش فوق‌العاده برای این فیلم دارد.


آقایان، ساختارشکنی را ارج نهیم
حاشیه‌نویسی‌ِ جشنواره‌ای ِ محمدحسن شهسواری (۷)

چهارشنبه هفدهم بهمن هشتاد و شش، در فاصله‌ی ساعت سه تا پنج بعدازظهر، جشنواره‌ی بیست و ششم فجر، تاریخی‌ترین ساعات خود را گذراند. طبق برنامه قرار بود فیلم «خواب زمستانی» ساخته‌ی «سیامک شایقی»، ساعت سه و پانزده دقیقه پخش شود. همراه دیگر اراذل و اوباش، ساعت سه، درست مثل همه‌ی شهروندان محترم، دست و روی‌مان را شستیم و وارد سالن شدیم. گپ‌وگفت البته به‌راه بود و شوخی و غیبت و حرف‌هایی از همین جنس. کم کم به نظرمان رسید دارد حرف‌هایمان در این مرحله ته می‌کشد، اما خبری از فیلم نیست. به ساعت که نگاه کردیم دیدیم ساعت چهار است. همین طور یواش یواش داشتیم تعجب می‌کردیم که یکی از عوامل محترم جشنواره به اهل محترم رسانه، پشت بلندگو مژده داد سکوت را رعایت کنند، سر جای‌شان بنشینند، زیرا فیلم به زودی پخش خواهد شد. خوبی‌اش این است وقتی شما فکر می‌کنی حرف‌هایت دارد ته می‌کشد، می‌بینی ای بابا! هنوز کلی حرف داری بزنی. خب سینما نشد، ادبیات که هست.

دور دوم غیبت‌ها را شروع کردیم که یکهو آن نور مقدس در ساعت چهار و پانزده دقیقه بر روی پرده سالن سینما صحرا افتاد. یکی دو تیزر و حالا فیلم. اول تیتراژ آمد. انگاری اما صدا دارد از توی آکواریم می‌آید. هنر والای سینماست دیگر، آقای شایقی خواسته یک کار ساختارشکنانه کند و صدای موسیقی فیلمش را توی آکواریم ضبط کرده. فیلم شروع شد و دیدیم نه بابا! ساختارشکنی در همه تار و پود فیلم رسوخ کرده. چون فاطمه معتمدآریا، لادن مستوفی و پگاه آهنگرانی هم دارند از توی آکواریم حرف می‌زنند. کمی زیر چشمی به دور و بری‌هایم نگاه کردم و فکر کردم بهتر است صدایش را در نیاورم و بی‌سوادی‌ام را رو نکنم. اما متاسفانه بقیه اهالی محترم رسانه، بی‌سواد بودند و فکر کردند صدای فیلم اشکال دارد. اول دست زدند، بعد سوت، بعد اخ کردند، بعد گیر دادند و … تا آخر که مسئولان محترم هم به اشتباه افتادند و فکر کردند آپارات سینمای محترم صحرا دچار مشکل شده است. فیلم قطع شد و یک نفر دیگر از همان محترم‌ها، توضیح داد سکوت را رعایت فرمایید همین الان است که فیلم با کیفیت درجه یک پخش شود. حالا ساعت چند است: چهار و چهل و پنج دقیقه. بساط هر و کر جور شده بود با سایر اهالی رسانه. چند دقیقه بعد دوباره فیلم شروع شد. این بار خوشبختانه مسئولان محترم جشنواره تحت تاثیر یک عده سیاه‌نمای معلوم‌الحال قرار نگرفتند و سفت ایستادند که فیلم در حوزه صدا ساختارشکنانه است و قرار است ما حس کنیم کلا باند صدا، در آکواریم ضبط و پخش می‌شود. فیلم خوشبختانه با فهم بالای این دوستان، به پخش خویش ادامه می‌داد و دوستان رسانه‌چی، بسیار ناجوانمردانه اعتراض می‌کردند. حتی یک از ‌آن معلوم‌الحال‌ها، داد زد: «آلفردو! آلفردو! صدای فیلم خرابه». (خنده بسیار شدید حضار و با کمال شرمندگی، غش کردن این حقیر به همین دلیل).

بیش از پانزده دقیقه را به همین منوال گذراندیم. جمعیت، ناجوانمردانه یکی یکی سالن سینما را ترک می‌کردند. فقط ما چند تا عاشق سینه‌چاک سینما ماندیم. بالاخره یکی از دوستان گفت: «بچه‌ها ما دیگه خیلی پر روییم! پاشید دیگه!» هر چه خواستم توضیح دهم آقایان محترم کمی به جریان‌های نو در سینما احترام بگذارید و این قدر زود قضاوت نکنید اما از آن جایی که راقم این سطور، در تمام مراحل زندگی از جبن ذاتی رنج می‌برد، سکوت اختیار کردم و همراه دوستان، سالن را ترک کردم. بیرون سالن ولی حرفی از یکی از مسئولان محترم جشنواره شنیدم که بسیار روحیه‌ام را خراب کرد. این دوست عزیز با هیجان گفت: «کپی فیلم مشکل داشت. آقای شایقی هم امضاء دادند.» بدجوری توی ذوقم خورد که چرا یک فیلمساز باتجربه و قدیمی، پای وجوه ساختارشکنانه فیلم خودش نمی‌ایستد. این حس وقتی تشدید شد که همان شب، در رادیو گفتگو شنیدم آقای شایقی گفتند: «این شایعه است که مشکل از کپی فیلم موجود در سینما صحرا بوده. چون ما بلافاصله همان کپی را به سینما پایتخت بردیم و صدا هیچ مشکلی نداشت.» می‌بینید! جو عامیانه سینمای ما به قدری به فیلمسازان نوجوی ما فشار آورده که فیلمساز بدبخت، مجبور شده در فاصله میان سینما صحرا و پایتخت، باند صدای فیلمش را از توی آکواریم درآورد، خیلی سریع با سشوار و اوتو آن را خشک کند تا همه چیز عادی جلوه کند. آن وقت می‌گویند چرا در این مملکت سینما رشد نمی‌کند. خوب آقا جان در برابر فکرهای جدید این قدر موضع نگیرید.

حال‌مان در آن روز چنان خراب بود که دیگر تاب ماندن در سینما را نداشتیم. این حال ما را کشاند تا بعدازظهر روز پنجشنبه، هجدهم بهمن ماه همان سال. فیلمی که قرار بود ببینیم اسمش بود:‌ «تنها دو بار زندگی می‌کنیم» اولین فیلم بلند «بهنام بهزادی». چون در فیلم‌نامه این فیلم نقش بسیار بسیار اندکی داشتم، بهتر است نظری در باره‌ی آن ندهم. در واقع من با همه‌ی دوستان فیلمسازم همین قدر که با بهزادی در باره‌ی فیلم‌نامه‌اش گپ زدیم، می‌زنم. منتها او لطف بیش از حد داشت و اسم من را هم به عنوان مشاور فیلم‌نامه در تیتراژ فیلم‌اش آورد. پس خودم چیزی نمی‌گویم و سخنان دیگران را نقل قول می‌کنم. بعد از فیلم، ملت دست بسیار مفصلی زدند که مسلماً طولانی‌ترین دست تا این زمان جشنواره بود. در جلسه‌ی پرسش و پاسخ هم نظرها بیشتر مثبت بود. از دوستان منتقد جدی و باسواد سینما هم که پرس و جو کردم، اگرچه انتقاداتی به فیلم داشتند (مثلا این که زمان فیلم کمی طولانی بود) اما تقریباً همه به صراحت گفتند تا امروز، «تنها دو بار زندگی می‌کنیم» بهترین فیلم جشنواره بود. البته برخی، انتقادهای شدیدتری هم داشتند اما حداقل من کسی را ندیدم بگوید فیلم مزخرفی بود.

همه از بازی‌های فیلم تعریف می‌کردند؛ به خصوص دو بازیگر اصلی «علی‌رضا آقاخانی» و «نگار جواهریان». نگار جواهریان که خیلی‌ها را شیفته خودش کرده بود. با یک چیز دیگر هم حال کردم و آن حضور قلندارنه نابغه موسیقی ایران «حسین علیزاده» بود. آن قدر عکاس‌ها ازش عکس می‌گرفتند که چند لحظه‌ای نتوانست حرف بزند. معلوم بود سفت پشت فیلم بهزادی ایستاده. در پاسخ سوالی هم که پرسیده شد، چرا در فیلمی که شما موسیقی آن را ساخته‌اید، «کمانچه‌ای» شکسته می‌شود، رندانه پاسخ داد: «در سال‌هایی که کار موسیقی می‌کنم، شاهد شکسته شدن سازهای بیشماری بوده‌ام.»

فقط دو نکته را باید متذکر شوم. اول این که برای بهنام بهزادی، دوست دیرینم خوشحال‌ام که فیلم اولش، به هر حال مورد توجه قرار گرفت؛ همین طور همه‌ی عوامل فیلم که خبر دارم چه سختی‌ای کشیدند و چه همدلی‌ای کردند تا این فیلم تمام شود. اما مهم‌ترین چیز برای من، سوای همه ظریف‌کاری‌های فنی فیلم، درون‌مایه‌ی آن بود. (اگر چه اگر فرم بسامان نباشد، درون‌مایه مفت هم نمی‌ارزد.) حالا که به نظر می‌رسد کمابیش وجوه فرمی فیلم مورد تایید قرار گرفته، خاطره‌ی خوش من، رویکرد غایی فیلم است که بهزادی بر خلاف جریان موجود در میان هنرمندان ما که از سیاهی (به دلخوشی این مثل که از کوزه همان تراود که در اوست) سیاهی درو می‌کنند، امید هدیه می‌دهد. از بدحالی، خوشحالی و از ابر، آفتاب. و دست آخر من هم شعری از استاد همه‌ی ما «ضیاء موحد» هدیه می‌دهم که همین مضمون را در نهایت بلاغت سروده است: مشتی نور سرد / از چشمه آبی / برخیز / سپیده‌دم نزدیک است / هر نهالی که صبح کاشتیم / غروبش از ریشه برکند / باز هم / فقط کار باقی‌ ست / برخیز / مثل همه / مثل همیشه / خورشید مهربان قدیمی / قطره‌های شب را / از گونه‌ها پاک خواهد کرد.

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top