خوابگرد قدیم

نامه‌ای برای تو

۲۷ خرداد ۱۳۸۶

مدت‌هاست لذتی که از صدبار شنیدن ترانه‌ها و آوازهای قدیم‌تر شجریان می‌برم، از دوبار شنیدن تصنیف‌ها و آوازهای تازه‌تر او نمی‌برم؛ حتا اگر این ترانه‌ی قدیمی را با سی سال تأخیر بشنوم یا کار جدید، آلبوم «سرود مهر» باشد. لطفاً بلندگوی کامپیوتر خود را روشن کنید تا در کنار خواندن ادامه‌ی این واگویه، ترانه‌ای بی‌نظیر بشنوید با نام «نامه‌ای برای تو» از شجریانِ قدیم با آهنگی از زنده‌یاد سلیم فرزان. [ادامـه]

 

تنها در موسیقی نیست که به چنین وضعی دچارم، در سینما هم لذتی که از بیست بار دیدنِ مثلاً «هامون» یا «مرگ یزدگرد» برایم تکرار می‌شود، در برابر فیلم زیبایی چون «مهمانی مامان» یا «سگ‌کشی» فقط یک‌بار است و تمام. آلبومی چون «سرود مهر» (کنسرت برای بم)، با هنرنمایی علیزاده و کلهر و شجریان‌ها چه کم دارد که نمی‌تواند مرا چنان غرق کند که آلبوم «نوا» (مرکب‌خوانی) شجریان و مشکاتیان مسحورم می‌کرد و می‌کند هنوز. هیچ بحثی در جایگاه استادی شجریان و این همه تلاش ستایش‌انگیز او ندارم. ولی چه کنم که فصل مشترکِ آثاری که از او می‌شنوم و زود برایم تمام می‌شوند، آهنگسازی‌های او، ابتکارهای او ( و نه توانایی‌ها و نمایش‌های بی‌نظیرش)، و آشنایی‌زدایی‌های اوست.

شجریان هر بار که در مقام یک خواننده‌ی بسیار توانا، برای آهنگ‌ها و تنظیم‌ها و خلاقیت‌های بزرگانِ دیگر خوانده، هموست که نمی‌توانم از او دل بکنم، و در همه‌ی این سال‌ها، به‌خصوص پس از جدا شدن از مشکاتیان، هر بار که خودش دستی بر آهنگ‌ها داشته، یا خواسته به جای «توانایی‌هایش»، نوآوری‌هایش را نمایش دهد، هموست که زود از او فاصله می‌گیرم. در همین چند سال اخیر، و پس از یک دوره کنسرت‌های ساده و تکراری، مگر نبود آلبوم «شب، سکوت، کویر» که او نشست و گوش سپرد به آن‌چه کیهان کلهر برای او تنظیم کرده بود، و من یکی هنوز وقتی آن را می‌شنوم، تا تمام نشود، از جا و از خود برنمی‌خیزم. در آلبوم «سرود مهر»، هوش و حواسم بیش‌تر در پی ِ وقتی‌ست که کلهر جادوگرانه کمانچه می‌نوازد و علیزاده، چنان سهل و ممتنع، نوای تار را از عمق جان ساز چوبی‌اش بیرون می‌کشد، و عجیب است که در بیش‌‌تر لحظاتی که شجریان می‌خواند (نه همه‌ی لحظات)، شتاب دارم تا صدای آن دو ساز و گفت‌وگوی‌شان را بشنوم. عجیب است که احساس می‌کنم شجریان انگار به جای خواندن، مشغول ثابت کردن خویش است. به جای «سوز و شور ناب»، با مانورهایی روبه‌رو می‌شوم که ذهنِ از پیش آماده‌ام را به هم می‌ریزد و سامانی نو هم نمی‌دهد. هر چه می‌کنم نمی‌توانم از «سطح» آن عبور کنم و عمیق شوم و غرق شوم…

درخواستِ اجرای هزار باره‌ی «مرغ سحر» در همه‌ی کنسرت‌های چند سال اخیر شجریان به همین دلیل است؟ آیا مردمی هم که بختِ حضور در این کنسرت‌ها را می‌یابند، تا «مرغ سحر» را نشنوند، احساس غریبگی می‌کنند با شجریان؟ آیا چنین نیست که «مرغ سحر» اکنون دیگر کارکرد تازه‌ای هم یافته در مقام نمادی از «شجریانِ خودمان»؟!

اما به عقب که برمی‌گردم، چنین نیست. به «شب، سکوت، کویر»، به آواز او در «بیداد»، به مرکب‌خوانی او در «نوا»، و به سال‌ها دور و مثلاً همین ترانه‌ی بی‌نظیر عاشقانه که از شنیدنش سیر نمی‌شوم و اگر نسخه‌ی خوب آن را بشنوید، درمی‌یابید که چگونه او در خدمتِ آهنگساز و کلام ترانه، توانایی‌اش در برگرداندن لحن را به صمصمیتِ صدایش می‌افزاید و حتا در زمانه‌ای که دیگر «نامه»‌ی کاغذی خصوصاً از نوع عاشقانه‌اش، به چیزی شبه‌تاریخی تبدیل شده، شنیدن این ترانه با این آهنگ و کلام و صدا و نوع اجرا، چنان در خود فرو می‌بَردَم که انگار چرخ زمان در سی سال پیش ایستاده و منتظر مانده تا چشم باز کنم و ببینم که آهای، کو عشق؟ چه رسد به نامه‌ی عاشقانه!

کلام ترانه:
ای که دور از تو چون مرغ پرشکسته‌ام / بی تو در باغ غم، منتظر نشسته‌ام / می‌نویسم امشب از صفای دل، نامه‌ای پر آرزو برای تو / که به دیدنم بیا، دور از این بهانه‌ها / تو طنین شعر عاشقانه‌ای / همچو روح شادی زمانه‌ای / تو بیا که بشکفد به لبم ترانه‌ای/ چه شود گر بدهی جواب نامه‌ی مرا / بنویسی دو سه جمله با کلام بی‌ریا / که در آن‌جا ز خیال من نمی‌شوی رها / پس از این هم نبری به عشق دیگری تو راه / می‌نویسم امشب از صفای دل / نامه‌ای پر آرزو برای تو / که به دیدنم بیا / دور از این بهانه‌ها…

پی‌نوشت:
سپاسگزارم از رضا ساکی عزیز، و نیز از امیرعباس ریاضی مهربان که نسخه‌ی فِلَش این ترانه را برای خوابگرد فراهم کرد.

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top