خوابگرد قدیم

دعوت به مراسم داستان‌خوانی

۳ اسفند ۱۳۸۵

از بین هفتاد داستانی که به مرحله‌ی دوم مسابقه‌ی داستان کوتاه شهر کتاب رفتند، داوران نهایی، جایزه‌ی‌ نخست را به پیمان اسماعیلی دادند به خاطر داستان میان حفره‌های خالی، که آن را در کتابخانه‌ی خوابگرد گذاشتم و، خواندید.  وعده کرده بودم، چهار داستان برنده‌ی دیگر را هم منتشر کنم. این چهار داستان را هم به عنوان داستان‌های دوم و سوم مسابقه بخوانید که رتبه‌شان برآیند نظرهای پنج داور نهایی‌ست. می‌دانید، ولی برای بی‌دقت‌ها می‌گویم که اولاً نتیجه‌ی هر داوری، برآیند نظر «اکثریت» آرای داوران است، نه لزوماً «اتفاق» آرا، و دیگر آن که معیارهای داوری هر مسابقه‌ای ناگزیر «سلیقه‌»ی داوران را هم در خود دارد. از این رو دعوتِ من به مراسم داستان‌خوانی‌ست و اگر مایل بودید، نقد داستان؛ نه دعوت به مراسم پنبه‌زنی و گردن‌زنی آدم‌ها، آن هم در فضای کامنت این‌جا که می‌دانید و دیده‌اید اجازه‌ی توهین آشکار به غیر خودم را در آن نمی‌دهم و در این باره (یعنی توهین به‌جای نقد)، دست به سانسورم اصلاً بد نیست!

از این داستان‌ها، خانم زهره نصر، داستان‌اش «قرقیزی‌ها هم شکلی دارند برای خودشان» را متأسفانه به صورت Pdf  فرستاده که ناچار شدم آن را به همان شکل منتشر کنم. و سرانجام این که به‌زودی، چند داستان دیگر را هم به انتخابِ مشترک (اتفاق آرای) خودم و محمدحسن شهسواری، به عنوان دعوت به مراسم خواندن چند داستان ارزشمند که شاید امکان نشر کاغذی نیابند، منتشر خواهم کرد.

شکارچیان در برف ـ نسیبه فضل‌اللهی |  برنده‌ی مشترکِ جایزه‌ی دوم
قرار شد آن‌ها دوتایی؛ شب، فرش‌های هال را جمع کنند و بخاری را بردارند. اما شب قهر کردند و زود خوابیدند. صبح، نقاش، فرش‌های هال را جمع کرد و بخاری را برداشت. بعد گچ‌های آشپزخانه و هال را تراشید و به دیوار حمام بتونه زد. زن از اتاق که درآمد، هال لخت بود. فقط یک جفت دمپایی دم در بود و بقیه‌ی هال خالی بود. نقاش، توی آشپزخانه سیگار می‌کشید و رنگ می‌زد… [متن کامل داستان]

قرقیزی‌ها هم شکلی دارند برای خودشان ـ زهره نصر |  برنده‌ی مشترکِ جایزه‌ی دوم
شب بود. زن دکمه‌ی پالتوش را بست. پسر تکیه داد به زن. دختر دستش را کرد توی جیب بارانی مرد و اعلامیه‌ی روی دیوار را خواند.
ـ شاد…رو…ان
زن گفت: تو زیادی حساس شدی.
مرد گفت: نمی‌تونم بی‌رگ باشم.
پسر خندید: هی بلد نیست بخونه.
دختر گفت: خوبم بلدم حسود.
مرد برای تاکسی دست تکان داد… [متن کامل داستان ـ PDF]

حجله‌های خاموش ـ مه‌ناز رونقی |  برنده‌ی مشترکِ جایزه‌ی سوم
نگاه می‌کنم در آن همه آینه و نگاهم تکرار می‌شود و بازمی‌گردد، عجب هنری می‌خواهد چیدن آن همه آینه کنار هم و آن گنبد دوار و آن عکس که لانه کرده در دل آن همه آینه و تکرار می‌شود با هر نگاه، ‌نگاهش به من است و نی نی‌های عسلی درهم می‌رود، نی نی های عسلی محمود، صدایی می‌آید. صدای زمین می‌آید، خون می‌پاشد بر کفنِ سفید، ‌همه صدایش می‌زنند، پیرمردی آن کنارتر افتاده است، ‌سفیدی ریشش سرخِ سرخ است، رنگ می‌گیرد آینه‌های روبرو،‌ “حسین” را می‌کشد میان دو دندان فاصله‌دارش… [متن کامل داستان]

آواز ـ نرگس قندچی |  برنده‌ی مشترکِ جایزه‌ی سوم
صدای بلبل می‌آید. به نظرم اتاق آبی تیره است. تا چند دقیقه‌ی دیگر سر و صدای شیر حمام بلند می‌شود و یکی در را به هم می‌زند و شاید این بار هم یادش رفته که قرار نیست همه را بیدار کند. فکر کنم تا دو سه دقیقه‌ی دیگر اذان ساعت اتاق مامان با سکسکه‌ای خانه را پر کند و بعد از الله الله گفتن ادامه بیابد. یا زمین افتاده یا باتری‌اش دارد تمام می‌شود. سوغات مکه است و تایوانی ست… [متن کامل داستان]

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top