خوابگرد قدیم

پسر کو ندارد نشان از پدر…

۱۸ تیر ۱۳۸۵

خیلی وقت پیش، خاطرات هاشمی رفسنجانی را می‌خواندم. نوشته بود اوائل انقلاب او را فرستادند به وزارت کشور. نشست پشت میز و لحظه‌ای بعد کارمندی برای او نامه‌ای آورد و گفت «پاراف کنید لطفاً». هاشمی چند دقیقه‌ای مانده بود که «پاراف» یعنی چه؟ آخر سر، کارمند را صدا زده بود و پرسیده بود «پاراف یعنی چه؟».

حرف‌هایی که روز سه‌شنبه، صفار هرندی در مراسم جایزه‌ی انجمن قلم گفت، بی‌درنگ مرا یاد این خاطره انداخت. حرف‌هایش بیش‌تر بوی اعتراف می‌داد تا تهدید. کاملاً آشکار است که فضای ایده‌آل او و همفکرانش در عرصه‌ی تولید فرهنگی، هنری و ادبی ایران، فضای کنونی نیست. و حق دارند خیلی‌ها که نگران باشند از اظهار تأسف وزیر یا حتا برخی تلخند بزنند که اگر فضایی که ایجاد کرده‌اند ایده‌آل نیست، وای به حال ایده‌آل‌شان! اما صفّار هرندی، از روی سادگی یا رندی، اعترافی کرد که به نظر من بیش‌تر جای دست گذاشتن دارد. این جمله‌ی کلیدی او را با دقت بخوانید: “ما فرصت اندکی داریم و من حسرت خودم را بابت از دست دادن ده ماه از خدمتگزاری ابراز می‌کنم. نمی‌توان باور کرد که فرصت‌ها به این زودی در حال از بین رفتن است. امروز کارنامه‌ی دلگرم‌کننده‌ای در قیاس با آرمان‌های‌مان نداریم.  این حرف‌ها متعلق به کسی است که سال‌ها در روزنامه قلم می‌زده و تصور می‌کرده اگر روزی اداره‌ی فرهنگ به دست نیروهای خودی و ارزشی بیفتد، کارهای شایسته و درخور و منتسب به آنان آفریده می‌شود، نه اثری مثل سابق و دیگران.”

این که ایشان هیچ کس را جز در دایره‌ی تنگ خود قابل اعتماد و خودی ندانند، کاملاً بدیهی‌ست و به نظر من جای هیچ شکّی ندارد. از این نظر من انگیزه‌ی این نوشته‌ی کامران محمدی را هم درک نکردم که وزیر را مهربانانه به گسترده‌تر کردن سفره‌ی پدری‌اش فراخوانده و گمان می‌کند ـ یا وانمود می‌کند که گمان می‌کند ـ منظور وزیر از جدی گرفتن تولید فرهنگی و ادبی، جدی‌گرفتن از نوع غیرکیهانی‌ست! نکته این است که صفار هرندی ـ هم‌چون خیل وزرا و وکلا و مدیران و منتصبان و منتخبان کشوری ـ از صندلی کوچکی به‌یکباره بر تختی بزرگ نشسته که تنها روی چهار تکه چوب ساده نمی‌ایستد. او اعتراف می‌کند که در طول سال‌های فعالیتش در روزنامه‌ی کیهان ـ که اگر دولتی نبود و نمی‌داشتندش، اکنون نامی هم از آن نبود ـ همواره روزهای خوشی را در ذهن می‌پرورانده که اگر کاسه‌ای ماست را در دریا بریزند، چه دوغی می‌شود. او پس از ده ماه تازه به این‌جا رسیده که «نمی‌شود، ولی اگر بشود چه می‌شود»! مشکل تنها ساختارهای به‌هم‌پیچیده‌ی مدیریتی و ماجرای پاراف نیست، دشواری اصلی او چیزی‌ست که وزیر تازه با آن عملاً روبه‌رو شده.

این که وزارتخانه‌ای به اسم ارشاد اساساً به دست وزیر اداره نمی‌شود. ارشاد یک مدرسه نیست که مدیرش (وزیرش) با مجموعه‌ای از فرمان‌ها و برنامه‌های مختصر و جمع‌وجور روبه‌رو باشد یا اقتداری تاریخی بر آن حاکم باشد. وزارت ارشاد را مجموعه‌ی پیچیده و مبهمی از نهادهای امنیتی، مذهبی، حکومتی، صنفی، و فرهنگی (شاید نزدیک به چهل مرکز و نهاد) در کنار قدرتی به نام نفوذ اشخاص (افراد) اداره می‌کنند که تنها تفاوت‌شان اندازه‌ی زور و نفوذشان است، نه جز این. همین رفت آمدهای مدیران ارشاد و برنامه‌ها و بازتاب‌های رسانه‌ای برخی فعالیت‌های ارشاد به خوبی نشان می‌دهد که این وزارتخانه تا چه اندازه از هر سو تحت نظر، فشار و اقدام است! و خامی‌ست اگر فکر کنیم که حتا گروهی به نام خودی‌ها هم هیچ مرزبندی میان خود ندارند و همگی دست در جیب هم دارند و صبح تا شب قربان هم می‌شوند! در چنین وزارتخانه‌ای «وزیر» بیش‌تر در حد همان «رئیس‌دفتر» مشهور یا «تدارکاتچی» مشهورتر است؛ نه بیش‌تر. این، واقعیتی‌ست که صفّار هرندی در این ده ماه از نزدیک آن را لمس کرده و وامی‌گویدش.

با چنین وضعیتی، من به صفار هرندی حق می‌دهم که سفت و سخت چسبیده باشد به جایی به اسم انجمن قلم و حواشی آن، تا با اتکا به «متعهدترین» گروه نویسندگان، از سرگردانی در بخش نویسندگی، به‌عنوان یکی از حیطه‌های فعالیت وزارتخانه‌اش، احساس خلاصی و نجات کند. تعجب من از انجمن قلم، به‌ویژه از نویسنده‌ی باهوش و زرنگی چون «امیرخانی»‌ست که چگونه به هوا و بهانه‌ی کسب امتیازات مالی و حقوقی از دولت برای طیف محدودی از نویسندگان ایران، این‌گونه در حال ذوب‌کردن انجمن و خود در دل حکومت است. یعنی واقعا «امیرخانی» متوجه نیست که صفار هرندی و وزارت کنونی ارشاد، منتها الیه میدان حکومت نیست، خط مقدم آن است؟

خود من همواره شعار تعامل با ارشاد را داده‌ام؛ ولی کنار حکومت ایستادن برای به رسمیت شناساندن جایگاه حرفه‌ای نویسنده و نیز برای تأمین منافع فرهنگی و مادّی نویسنده (آن‌طور که امیرخانی ادعا می‌کند) فرق می‌کند با زیر پای حکومت ایستادن. جیک جیک مستانی که اکنون از انجمن قلم برمی‌خیزد، بی‌گمان زمستان سردی را هم پیش رو خواهد داشت. در آن زمستان ناگزیر، توشه‌ی درخور، نه رسمیت شغل نویسندگی‌ست و نه اندوخته‌های مالی روز مبادا؛ توشه‌ی اصلی که در این مسیر از کف خواهد رفت، ذات نویسندگی‌ست. مگر این که انجمن قلم تصمیم گرفته باشد به مرور زمان، اعضای محترم خود را از کسوت نویسندگی درآورد و به کاتبانی کارمند تبدیل کند، که در این صورت، مسیر را درست می‌پیماید و وزیر کنونی ارشاد هم به‌رغم همه‌ی تازه‌کاری‌ها و دست‌بستگی‌هایش، بهترین پشتیبان جلوبرنده‌ی ایشان در این سرازیری خواهد بود.

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top