خوابگرد قدیم

دست از گیجی بردار، ولی عصبانی نشو!

۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۵

این که داستان‌های ترجمه در ایران، دقیقاً آن چیزی نیستند که نویسنده‌ی غیرایرانی نوشته، برای ما به یک پیش‌فرض تبدیل شده. گریزی هم نیست؛ چشم‌مان کور به زبان‌های مختلف مسلط شویم تا بتوانیم آثار خارجی را به زبان اصلی بخوانیم، یا دستِ‌کم زبان انگلیسی‌مان را آن‌قدر تقویت کنیم که بتوانیم آن‌ها را به زبان انگلیسی بخوانیم و گیر ندهیم به مترجمان زحمت‌کش و ارجمند. برخی حذف‌ها و کاستی‌ها هم که اساساً ناگزیرند به‌خاطر سانسور رسمی؛ که در این موارد هم یا مترجم در مقدمه‌ی کتاب این موضوع را بیان می‌کند، یا در خود متن با دیدن علامت سه‌نقطه‌ی معروف لعنتی متوجه می‌شویم، یا بعدها می‌فهمیم که چنین مواردی بوده و بدون آگاهی دادن به خواننده‌ی ایرانی از متن کتاب حذف شده. تا این‌جای کار هم هیچ انصاف نیست که به مترجم کتاب بد و بیراه بگوییم. ترجمه‌های ناهموار از آثار داستانی هم که ظاهرشان داد می‌زند و همین که خوانده نمی‌شوند، مترجم به سزای عملش می‌رسد که به هوای شهرت یا دو ریال پول یا در خوش‌بینانه‌ترین حالت به‌خاطر حماقت، کاری کرده که در اندازه‌ی توانایی او نیست. پس چی؟

این که بخش یا بخش‌هایی از یک متن (داستان) بدون این که مشکل ممیزی داشته باشد، توسط مترجم از متن (داستان) حذف شود، به‌نظرم بیش از آن که ناراحت‌کننده باشد، گیج‌کننده است! برای مثال پارسال کتاب «زندگی شهری» مجموعه‌ای از داستان‌های دونالد بارتلمی را نشر بازتاب نگار منتشر کرد. بارتلمی از داستان‌نویسان جریان‌سازی‌ست که اتفاقاً در ایران بدجوری طرفدار دارد و احترامش را نگه می‌دارند. چند روز پیش ترجمه‌ی یکی از داستان‌های او را دوست جوانی به نام علی‌رضا کیوانی‌نژاد برایم فرستاد که آن را از نسخه‌ی اوریژینال کتاب به فارسی برگردانده و در مجموعه‌ای قرار داده برای چاپ. مقایسه‌ی تصادفی این ترجمه با ترجمه‌ای که قبلا از آن در کتاب «زندگی شهری» چاپ شده بود، پاک گیجم کرد. ترجمه‌ی کیوانی‌نژاد قطعاً ترجمه‌ی درجه‌ی یکی نیست (خصوصاً با توجه شهرت بارتلمی در زبان خاص آثارش)، ولی دستِ‌کم هیچ بخشی از آن حذف نشده و کامل است. برای اطمینان، این دو ترجمه به رؤیت یکی از مترجمان مشهور صاحب‌نظر هم رسید که باعث تأسف او هم شد.

کیوانی‌نژاد معتقد است مترجم قبلی از خیر ترجمه‌ی جاهای سخت داستان گذشته، ولی من نمی‌توانم باور کنم. مگر می‌شود؟ متن انگلیسی این داستان کوتاه با نام شب جشن مأموران پلیس (یا مجلس رقص برای پلیس‌ها) و متن هر دو ترجمه در اختیارتان است. حتا مقایسه‌ی سطرهای نخست دو ترجمه هم می‌تواند آشکارا راهگشا باشد؛ ولی پیشنهاد می‌کنم هر دو ترجمه را کامل بخوانید، با متن اصلی هم تطبیق بدهید و ببینید چه اتفاق جالبی افتاده! فقط یک احتمال نزدیک به محال می‌تواند این وضعیت را توجیه کند، و آن این که نسخه‌‌های متفاوتی از این داستان وجود داشته باشد! اگر چنین فرض ناممکنی ممکن شود، که هیچ؛ در غیر این‌صورت باید دست از گیجی برداشت و عصبانی شد!

The Policemen’s Ball
Horace, a policeman, was making Rock Cornish Game Hens for a special supper. The Game Hens are frozen solid, Horace thought. He was wearing his blue uniform pants. Inside the Game Hens were the giblets in a plastic bag… [متن کامل]

:: ترجمه‌ی کیوانی‌نژاد:
هوراس مشغول درست کردن مرغ‌های شکاری بود برای یک شام مخصوص. می‌دانست که مرغ‌ها یخ‌زده و منجمدند. داشت یونیفورم و شلوار آبی‌اش را می‌پوشید. درست کنار دست مرغ‌های شکاری، توی یک ظرف پلاستیکی، دل و جگر یخ‌زده‌ی مرغ بود. برای بیرون کشیدن دل و جگر یخ‌زده‌ی مرغ‌ها به چیزی شبیه انبرک احتیاج داشت. داشت با خودش فکر می‌کرد که امشب شب جشن مأموران پلیس است: «امشب به یه رقص و پایکوبی درست و حسابی احتیاج داریم.» ولی اول مرغ‌های یخ‌زده باید می‌رفتند تو اجاق‌گازی با درجه‌ی حرارت سیصد تا پانصد درجه… [متن کامل]

:: ترجمه‌ی منتشرشده در کتاب:
در تاریکی، بیرون مجلس رقص پلیس‌ها، وحشت‌ها در انتظار هوراس و مارگوت بودند. مارگوت تنها بود. هم‌اتاقی‌اش برای تعطیلات به پراوینس‌تاون رفته بود. مارگوت ناخن‌هایش را لاک صدفی زد تا با پیراهن صدفی تازه‌اش جور باشد. با خودش فکر کرد: افسرهای پلیس، تیمسارها، سرهنگ‌ها؛ همه آن‌جا خواهند بود. شخص سرفرمانده‌ی پلیس هم. مقابل سکوی مهمان‌ها پیچ‌و‌تاب می‌خورم و به بالا نگاه می‌کنم و مروارید چشمان‌ام با خاکستری فولادین عالی‌مقام تلاقی می‌کند… [متن کامل]

پیوندها:
:: در این سایت ـ که گویا سایت یکی از طرفداران دوآتشه‌ی بارتلمی‌ست ـ شما می‌توانید هر چه داستان و نقد و مقاله و… از و درباره‌ی بارتلمی روی وب است، یک‌جا در اختیار داشته باشید. [لینک]
:: داستان کوتاه دیگری از بارتلمی با نام «اولین اشتباه بچه» با ترجمه‌ی «یعقوب یادعلی» [لینک]

پس‌نوشت:
چه‌قدر خوب می‌شود که مترجمی مثل امیرمهدی حقیقت که همسایه‌ی وبلاگی‌مان هم هست، وقت بگذارد و با توانایی و تسلطی که دارد، یک ترجمه‌ی‌ تمیز و درجه یک از این داستان به ما بدهد بلکه تکلیف ما معلوم شود!

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top