خوابگرد قدیم

مصیبتی به نام محافظه‌کاری + بازخوردها

۱۳ مهر ۱۳۸۴

اگر در نوشته‌ات به درستی، یکی از آفت‌های دامنگیر روشنفکران و نخبگان را گریز آن‌ها از سادگی و مردم‌گرایی دانسته‌ای، متأسفانه باید بگویم آفت درونی‌تری یقه‌ی طیفی از ایشان را سفت گرفته و رها نمی‌کند که نامش را به اشتباه گذاشته‌اند «محافظه‌کاری».

بله آقای جامی، تو در نوشته‌ات جامعه‌ی روشنفکران و نخبگان را هدف قرار داده بودی، ولی من این دایره را تنگ‌تر می‌کنم به جامعه‌ی نویسندگان و منتقدان ایران. در واقع موضوع نوشته‌ات را بهانه می‌کنم برای این که بنالم از بیماری آزاردهنده‌ای که «شمار زیادی» از نویسندگان و منتقدان طی یکی دو دهه‌ی اخیر به آن گرفتار شده‌اند و حواس‌شان هم نیست که با این رفتار، یا در واقع ضدرفتار خود در درازمدت تیشه به ریشه‌ی خود می‌زنند، هرچند در کوتاه‌مدت جلوی از دست رفتن منافع احتمالی‌شان را می‌گیرند. برای این که کلی‌گویی نکنم و الکی شعار ندهم، سعی می‌کنم ساده و صریح توضیح بدهم. [ادامـه]

چند روز پیش پکا برندگان سال خود (مهرگان ادب) را معرفی کرد: دو رمان به‌طور مشترک به عنوان بهترین رمان سال و دو مجموعه‌داستان به‌طور مشترک به عنوان بهترین مجموعه‌داستان سال. در این چند روز نشده حتی با یک نفر صحبت کنم از دوستان منتقد و نویسنده‌ام که از نگاه و نتیجه‌ی داوری پکا انتقاد نکند. بدون استثنا اگر ناسزا نگفته‌اند، دست‌ِکم نالیده‌اند و یا مسخره کرده‌اند. از شایعه‌ها و حدسیات و فرضیات غیراخلاقی که بگذریم، ایرادهای منطقی هم در میان حرف‌های‌شان کم نیست. از جمله این که سلیقه‌ی ادبی داوران پکا را سلیقه‌ای کهنه و در برخی موارد ـ مثل نتیجه‌ی داوری امسال‌شان ـ متناقض می‌دانند. حتی از سر دلسوزی می‌گویند که ایشان خود به مرور از اعتبار جایزه‌ی خود می‌کاهند. موضوع سخنم این نقدها و چند و چون داوری پکا نیست اصلا. به نویسندگان ذی‌نفع هم در عین حال که ناکام مانده‌اند، حق می‌دهم برای سکوت اخلاقی‌شان. حرفم این است این همه نویسنده و منتقد و روزنامه‌نگار دیگر هیچ‌کدام حاضر نیستند انتقاد خود را حتی با لحن و زبانی محترمانه و ظریف در هیچ رسانه‌ای منتشر کنند. می‌دانی چرا آقای جامی؟ می‌ترسند، محافظه‌کاری می‌کنند، دوراندیشی می‌کنند، نگران آینده‌ای احتمالی‌اند که می‌تواند برای خودشان و زیر نگاه همین داوران رقم بخورد. به‌نظر عاقلانه می‌آید. محافظه‌کاری همیشه ظاهری عاقلانه و پسندیده دارد. اما موضوع به همین جا ختم نمی‌شود. این رشته سر دراز دارد آقای جامی.

متأسفانه در ایران منتقد حرفه‌ای ادبیات در حد انگشت‌شمار داریم. داستان‌نویسان ما غالبا منتقدند و منتقدان ما خود داستان‌نویس. گاهی حتی نمی‌شود فرق میان داستان‌نویس، منتقد و روزنامه‌نگار را تشخیص داد! بی‌شک اگر ماشین انتقاد فقط به دست منتقدان حرفه‌ای می‌چرخید و چنین اختلاطی پیش نمی‌آمد، بخشی از روحیه‌ی ظاهرا محافظه‌کاری رخت برمی‌بست و نهایتا برخی روابط شخصی و یا سلیقه‌های فردی در برخی موارد اثر می‌گذاشت که آن هم پذیرفتنی بود. اما اکنون چنین نیست. ناگزیریم این وضعیت آلوده را به عنوان یک واقعیت بپذیریم و در نگاه‌مان به مابعد آن دخالت ندهیم. و اما بعد:

آقای جامی، من خود نه منتقدم و نه داستان‌نویس، اما از دور دستی بر آتش دارم. شما هم حتما مثل من خوانده‌اید در کتاب‌ها و نشریات قدیمی، ماجرای نقدهای تند و تیزی را که نویسندگان نسل اول و دوم به هم وارد می‌کردند. حتما خوانده‌اید ماجرای یقه‌گیری‌های بزرگان ادبیات را. حتما شنیده‌اید که چگونه به جان هم می‌افتادند و بی‌محابا هم اثر را نقد می‌کردند و هم  صاحب اثر را، و دو روز بعد می‌نشستند کنار هم و قهوه‌شان را می‌خوردند. حتما می‌دانید که گرایش‌های گوناگون ادبی چگونه در رسانه‌های کوچک خود آشکارا به هم می‌تاختند و در دل این تاختن‌ها بود که نواقص همدیگر را آشکار می‌کردند و نهایتا به سرمایه‌ی مشترک‌شان غنا و وسعت می‌بخشیدند.

درست است که جوایز روزافزون ادبی به‌تدریج دارند نتیجه‌ی معکوس می‌دهند، درست است که این جوایز و دایره‌ی محدود داوران به‌گونه‌ای بلای جان داستان ایرانی شده‌اند، درست است که این جوایز و داوری‌ها و خصوصا صفحه‌های ادبی روزنامه‌ها «ناخواسته» دارند نقش گروه فشار را بازی می‌کنند، درست است که عاقلانه‌ترین روش در برابر این وضعیت، محافظه‌کاری‌ست، اما به چه بهایی؟ به بهای این که «روش» به «منش» تبدیل شود؟ به بهای این که مبادا در فلان ستون فلان روزنامه خدای ناکرده نقد منفی چاپ نشود؟ به بهای این که به صِرف کاندیدا شدن فلان کتاب، نویسنده دماغش را بالا بگیرد و گمان کند شاخ غول را شکسته؟ به بهای این که چند روزی محدود نام فلان کتاب و فلان نویسنده در مطبوعات کم‌تیراژ و در محافل چندنفری بچرخد؟ به بهای این که نویسنده خود به بچه‌غولی تبدیل شود که دیگران جرأت نقد او را نداشته باشند و خرکیف شود؟ یا بهای واقعی‌اش چیز دیگری‌ست آقای جامی؟

در درازمدت بهایش آیا این نیست که فضای نیم‌جان نقد ادبی در ایران دچار جمود و مرگ می‌شود؟ بهایش آیا این نیست که بازار تعارف و دروغ و فریب تا خصوصی‌ترین محافل ادبی هم شعبه می‌زند؟ بهایش آیا این نیست که حرکتی هم اگر ادبیات دارد، بایستد و قفل شود؟ بهایش آیا این نیست که نویسندگان عرق‌نریخته دوش شهرت بگیرند و نویسندگانی که روح‌شان واقعا عرق می‌کند، به تب سرد فراموشی مبتلا شوند؟ بهایش آیا این نیست که کوتوله‌های ادبی هر خزعبلی را به اسم نقد بپراکنند و صاحب‌نظران متخصص زبان به کام بگیرند؟ آیا بهای این محافظه‌کاری، تخریب تدریجی شالوده‌های فکری ادبی ایران نیست؟

آقای جامی، می‌خواهم یک پله هم از این بالاتر بروم. آیا می‌دانی که این روحیه‌ی خاص که به اشتباه به آن نام محافظه‌کاری داده‌اند، در میان بیش‌تر نویسندگان و منتقدان ما به یک عادت فرهنگی تبدیل شده تا جایی که حتی در محافل دوستانه‌شان هم کم‌تر نشانی می‌بینیم از جنگ و دعواهای جان‌دار ادبی که از دلش یا یک داستان خوب بیرون می‌آید و یا یک داستان چرت به سطل آشغال انداخته می‌شود؟ آیا می‌دانی که تداوم و گسترش این بیماری آستانه‌ی تحمل ایشان را هم به‌طرز حیرت‌آوری کاهش داده؟ در این فضای مریض، یک نویسنده چگونه باید بفهمد اثری که نوشته مزخرفی بیش نیست و یا برعکس؟

آقای جامی، وقتی جامعه‌ی نویسندگان و منتقدان ادبی ایران به عنوان بخشی از جامعه‌ی روشنفکران و نخبگان به چنین آفت درونی‌ای گرفتارند، وقتی به جایی رسیده‌اند که جرأت نقد همدیگر را هم ندارند، آیا می‌شود به برقراری رابطه‌ی انتقادی ایشان با جامعه‌ی مخاطب امید داشت؟ اصلا آیا می‌شود به نفس برقراری رابطه امید داشت؟ راستی از دل این همه دوراندیشی، محافظه‌کاری، ترس و لرز، موضع‌گیری‌های پنهانی، و پیچیده‌گویی و تعارف قرار است چه نوزاد خوشگلی برای ادبیات ایران بیرون بیاید که بشود آن را به میان جامعه‌ی مخاطبِ ازدست‌رفته فرستاد؟

آقای جامی، محافظه‌کاری اگر جایی هم داشته باشد در تقابل با حاکمیت است که کاربرد می‌یابد، آن هم به خاطر سیاست‌های مقتدرانه‌ی خاص فرهنگی و سیاسی کشور و با نظرداشت ساختار امنیت اجتماعی در ایران. اما محافظه‌کاری درون‌گروهی معنا، کاربرد و جایگاهش چیست و کجاست؟

نوشته بودی آقای جامی که روشنفکران و نخبگان ما از سادگی و مردم‌داری گریزان‌اند، می‌نویسم که بیش‌تر نویسندگان و منتقدان ما از خودشان هم گریزان‌اند چه رسد به مردم که آن‌ها را بدارند یا ندارند.
… ادامه دارد، شاید!

بازخوردها
:: روشنفکری، تعطیل نقد و آقاسالاری ـ مهدی جامی
:: مصیبتی به نام کلی‌گویی ـ یوسف علیخانی [گویا مطلب را از روی وبلاگ برداشته]

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top