خوابگرد قدیم

لنگه‌کفشی در بیابان صدا و سیما

۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۴

نزدیک بود ذوق‌مرگ شوم وقتی امروز توی ماشین، صدای علی بیات را از رادیو پیام شنیدم که داشت با قدرت می‌خواند «به کجا می‌روی ای تازه‌تر از صبح بهاران». تازه رفته بودم دفتر شبکه‌ی پیام و قرار بود آلبوم «صبح، بهار، باران» را که آفریده‌ی امیرحسین سام است، ببرم برای آقای جهانی، مدیر شبکه تا خودش آن را بفرستد برای شورای مربوطه در مرکز موسیقی صدا و سیما برای گرفتن دستور پخش. پیش‌دستی شورا ذوق‌زده‌ام کرد. امیرحسین سام روزهای عید را به ایران آمد و چند ساعتی هم خانه‌ی مرا به گرمی حضورش، دل‌انگیزی نوازندگی سه‌تارش و شورانگیزی صدای محجوبش آراست. غم‌زده بود اما. از لندن آمده بود به زادگاهش، سرزمین موسیقی دلخواهش، ولی شگفت‌زده بود از این که هیچ نوای آشنایی از این موسیقی در این سرزمین به گوشش نمی‌رسد. گله نداشت، متعجب بود و غمگین. بعد هم احساسش را در چند سطر نوشت. حق داشت. حق دارد. [ادامـه]

کمی اگر به خودمان بیاییم، می‌بینیم که از سال‌های حضور پررنگ موسیقی اصیل ایرانی، تنها دارد خاطره‌ای باقی می‌ماند و بس. حالا دیگر  از بلندگوی جامعه که ماشین‌های عبوری باشند و کافه‌های رنگی شهر و دیوارهای نازک آپارتمان‌ها، آن چه می‌شنویم بیش‌تر صدای گروپ گروپ است و ای‌تس ای‌تس خوانندگانی با خشتک‌های آویزان یا دامن‌های شورت‌نما که تازگی اجناس وطنی‌شان هم در بازار به وفور یافت می‌شود. و از بلندگوی رسمی و عمومی کشور هم که شبکه‌های مختلف تلویزیون باشند و رادیو، بیش‌تر صدای ناموزون گیتاری به هواست که سرگردان می‌نوازد یا ویولونی که هیچ هویت مستقلی از آن برنمی‌خیزد، و صدای خوانندگانی غالبا جوان که صدای‌شان هم‌خوانی عجیبی دارد با کت‌و شلوار شق و رقی که فقط مناسب مهمانی‌های شبانه است و مؤثر در گرفتارشدن دختران دم‌ِ بخت ناکام‌مانده. می‌شود با بلندگوی جامعه کاری نداشت. جامعه، به لجبازی با نظام هم که شده، راه خودش را می‌رود و سلیقه‌ی خودش را پی‌ می‌گیرد. ولی همین جامعه هنوز وقتی نوای دلنشینی را از موسیقی ایرانی تصادفا می‌شنود، دست و دلش می‌لزرد. کدام‌تان وقتی سوار تاکسی‌ای شوید که مثلا آلبوم «نوا»ی شجریان را پخش می‌کند، خوش‌خوشان‌تان نشود؟ آن‌قدر گل و لای بسیار شده که حالا دیگر شنیدن چنین نغمه‌هایی به‌نظر گوهر گران‌بهایی می‌آید کم‌یاب.

با این قصه‌ی تلخ، صدا و سیما چه می‌کند؟ کارنامه‌ی دوران ریاست لاریجانی بر این سازمان این لکه‌ی افتخار (!) را ثبت کرد که که با یکی از سرآمدان این موسیقی چنان رفتاری را بکند که کرد. بگذریم از این که اکنون او در آستانه‌ی انتخابات ریاست جمهوری، به هنگام سؤال درباره‌ی موسیقی ایرانی،مزورانه می‌گوید «فقط استاد بزرگ شجریان». در دوران جدید هم انگار در بر همان پاشنه می‌چرخد. علی معلم دامغانی، شاعر سالخورده‌ی خوش‌ذوقی که نمی‌دانم با چه توان و زمانی مرکز موسیقی را اداره می‌کرد، می‌رود کنار دست رئیس سابق می‌نشیند و برای ژست انتخاباتی او خوراک فرهنگی حاضر می‌کند و جای خود را به محمدحسین صوفی می‌سپارد که نمی‌دانم به جز «تعهد انقلابی» کدام پشتوانه از «تخصص» و حتا «آشنایی» را می‌توان در او یافت. دوستانش زبان به ستایش باز می‌کنند که با آمدن او رویکرد صدا و سیما به موسیقی ایرانی دگرگون شده و مواردی برمی‌شمرند که پیش از این نیز به همین شکل دست و پا شکسته وجود داشت. پخش دو سه برنامه ویژه‌ی موسیقی ایرانی در شبکه‌های کم‌مخاطبی چون شبکه‌ی چهار که مخاطبانش ـ بنا بر آخرین آماری که من دارم ـ بین یک تا دو درصد بیش‌تر نیستند، آن هم در ساعاتی که در این شبکه‌ها پرنده پر نمی‌زند، چه نقشی می‌تواند داشته باشد در سهم‌گیری اندکی از بلندگوی بزرگی به نام صدا و سیما؟ تلویزیون و رادیو ـ چه بخواهیم و چه نخواهیم ـ بلندگوی رسمی کشور است. چشم‌ها و گوش‌های بسیاری به آن‌هاست؛ سلبی یا اثباتی. وقتی موسیقی ایرانی در حال فراموش شدن است، ساخت برنامه درباره‌ی موسیقی دردی را دوا نمی‌کند. خود این موسیقی نیازمند شنیده شدن است، بارها و بارها. موسیقی خوراک رایگان تلویزیون و رادیوست، باید خودش را در انواع گوناگون پخش کرد. و در این پخش‌کردن‌ها باید نسبت به موسیقی ایرانی (در برابر انواع موسیقی دیگر) احساس مسئولیت داشت.

در این میان تنها شبکه‌ی پرمخاطبی که کج‌دار و مریض به این موسیقی توجه می‌کند، رادیو پیام است. کنار آن بگذارید شبکه‌ی کم‌مخاطب فرهنگ را فقط در ساعات پیش از ظهر رزوهایی که مجلس جلسه‌ی علنی ندارد؛ همین! همه‌ی شبکه‌های تلویزیونی و باقی شبکه‌های رادیویی، تعطیل! رادیو پیام، به‌رغم وراجی‌های بی‌هوده‌ی برخی مجریانش، در احساس مسئولیت نسبت به موسیقی ایرانی، لنگه‌کفشی‌ست که در بیابان برهوت صدا و سیما یافت می‌شود. می‌شود سپاسگزار بود از نقشی که این رادیو در تلطیف صدای پخش‌شده از بلندگوی رسمی و فراگیر کشور ایفا می‌کند. می‌شود هم عصبانی بود از ضعف مدیریت مرکز موسیقی صدا و سیما که گمان می‌کند تنها رسالتش در برابر موسیقی ایرانی، بررسی یک آلبوم برای پخش رایگان آن است، ودیگر هیچ! گور پدر فرهنگ مردم ایران. آن‌ها گروپ‌گروپ‌شان را بشنوند، ما هم به جای موسیقی ایرانی، آخرین مدل‌های کت و شلوار را معرفی می‌کنیم. امیرحسین سام حق داشت غمگین از ایران برود. حق دارد.

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top