طی یکی دو ماه گذشته، تصویرنامهی مجموعهبرنامهی مستندی را نوشتهام که کند و کاویست در پشت پردهی زندگی برخی آدمهای معروف دنیا و یا ارائهی جزییات کمتر مطرحشدهای از زندگی آنها. اگر ساز و کار تولید آن به روال فعلی پیش برود و متن آنها تکهپاره نشود، شاید سال آینده این مجموعه را ببینید و دستِکم از دو سه تای آن لذت ببرید. چند روز پیش رفته بودم دفتر تولید این مجموعه که گفتند دستیار کارگردان چند سؤال دارد. آمد پیشم و پرسید. جواب دادم. داشت میرفت که کنار خطخطیهایش روی متن، متوجه نکتهای جالب شدم. (این توضیح را برای ناآشنایان بگویم که نخستین وظیفهی دستیار، آنالیز متن و استخراج اکسسوار، لوکیشنها و چیزهایی از این قبیل است؛ یک وظیفهی کاملا فنی.) نکتهی جالب، خط زدن یک جمله از متن بود. در برنامهی مربوط به تختی، نقلقولی از او آورده بودم که در قسمتی از آن گفته بود: «در گرمای تابستان لخت میشدیم و هر روز از ساعت دو بعدازظهر تا چندین ساعت کشتی میگرفتیم.» دستیار کارگردان ضمن خواندن متن و آنالیز آن، روی «لخت میشدیم» خط کشیده بود و آن را حذف کرده بود! البته به قول اهالی این صنف، این از ناشیگری حرفهایاش بود و بیشتر مایهی خنده؛ اما این کارش عجیب تکانم داد.
هنگام بازگشت به خانه بسیار به آن فکر کردم. اقدام این جوان کاملا ناخواسته بود. ناخواسته در مقام «بازبین» نشسته بود. ناخواسته کلمهی «لخت» بهنظرش تحریککننده و غیراخلاقی آمده بود. ناخواسته «واکنش» نشان داده بود. ناخواسته «اقدام» کرده بود. ناخواسته آن را «حذف (سانسور)» کرده بود؛ و وقتی به خود آمده بود، در کار خودش هم مانده بود. این همه ناخواستگی چرا؟ این جوان خودآموختهی فرهنگ «دوگانگی»ست که سالهاست از سوی بزرگترین نهادهای فرهنگی رسمی کشور گسترش یافته؛ فرهنگی که زندگی جامعه را به دو بخش کاملا متضاد و متفاوت تقسیم کرده و مردمان هم طی این سالها آموختهاند که چگونه بهترین بازیگران این عرصه باشند. برای درک موضوع، همین هم کافیست که نگاهی بیندازید به خودتان، سر و وضعتان، لباس پوشیدنتان در جاهای گوناگون، حرفزدنتان در موقعیتهای گوناگون و…
رسانههای جمعی کشور ـ از تلویزیون گرفته تا سینما و مطبوعات ـ مؤثرترین جایگاه تبلیغ این فرهنگ بودهاند، به اجبار یا به اختیار. (تازهترین نمونهی بزرگش، جلوگیری از نمایش کلیپ امام علی در مراسم گشایش جشنوارهی فجر بود به خاطر استفاده از تابلوی نقاشی شمایل!) و آنها که درون این رسانهها نفس کشیدهاند و روزگار میگذرانند، از نزدیک با ساز و کار اجرایی این فرهنگ آشنایند و رو در رو. همین «تکرار» و «همیشه در معرض بودن» خود برترین آموزگار دنیاست. بیآن که بفهمی و بخواهی، آموزهها را در درونت نهادینه میکند و چنانت میکند که به چنین ِ دیروزت هیچ شباهتی نخواهد بود. لحظهای بعد بود که فهمیدم آن جوان تنها نیست. تکتک ما که در ایران زندگی میکنیم، استاد بیبدیلی شدهایم در «محافظهکاری، حذف، ریا و فریبکاری». به گمان من اکنون دیگر هر ایرانی با اندک بهرهی هوشی، این شایستگی را دارد که بیهیچ گزینش سازمانی و تعهد و تضمین اخلاقی، بنشیند روی صندلی بازخوانان و بازبینان رسانهی ملی کشور و این توانایی را دارد که این وظیفهی خطیر را به بهترین شکل ممکن ایفا کند. این «شایستگی» و «توانایی» دو نقشهای بزرگیاند که ما بیهیچ هزینه و سرمایهای صاحب آنها شدهایم و همهمان هم به خوبی آنها را ایفا میکنیم؛ اگر پایش بیفتد. چهقدر مراقب خویشایم؟
بدون نظر