خوابگرد قدیم

داستان کوتاه سایه‌ها

۱۷ خرداد ۱۳۸۳

داستان تازه‌ای را به کتابخانه‌ی خوابگرد اضافه کرده‌ام با نام «سایه‌ها» نوشته‌ی مهدی مرعشی. درباره‌ی این داستان چیزی نمی‌گویم، چون بار قبل وقتی داستان «قله» را معرفی کردم و دیدگاه خودم را درباره‌ی آن نوشتم، خیلی‌ها ایراد گرفتند که با این کار به آن‌ها پیش‌داوری داده‌ام. پس فقط می‌گویم که داستان «سایه‌ها» به‌نظر من یک داستان تجربی‌ست که دستِ‌کم از فیلتر سلیقه‌ی ادبی من گذشته تا به فهرست کتابخانه‌ی خوابگرد افزوده شود. دستِ آقای مرعشی درد نکند، و دستِ شما که می‌خوانیدش.

یک نکته هم همین‌جا بگویم که کتابخانه‌ی خوابگرد به‌نظر من از متعلقات بخش ضدسانسور است. برخی داستان‌های آن، مثل همین داستان «سایه‌ها» به‌دلیل توصیف‌های جنسی امکان چاپ ندارند، و برخی دیگر حاصل زحمت دوستان نویسنده و یا مترجمی‌ست که درحال‌حاضر امکان حرفه‌ای چاپ داستان را ندارند.

و بالاخره این که یک‌بار دیگر از دوستان نویسنده و مترجم تقاضای عاجزانه‌ و متضرعانه می‌کنم اولا تصمیم‌گیری درباره‌ی انتشار داستان را به خودِ من واگذارند و دیگر این که رسم‌الخط درست و به‌ویژه قواعد حروفچینی درست را که در غلطنامه‌ها هم توضیح داده‌ام و می‌دهم، رعایت کنند. چون اگر این کار را نکنند خودِ من حتما این کار را انجام می‌دهم و ویرایش رسم‌الخطی و خصوصا نقطه‌گذاری هر داستان برای من بیش از یک ساعت طول می‌کشد. کمی انصاف داشته باشید.

داستان: سایه‌ها
نویسنده: مهدی مرعشی
می‌گوید: “خال را بگذار آن طرف‌تر.” می‌گویم: “دوباره زد به سرت؟ من‌ام،من.” مداد را از دستم می‌گیرد، چانه‌ام بیش‌تر درد می‌گیرد و خال را می‌گذارد آن‌جا که خودش می‌خواهد. بعد دست‌هام را از پشت حلقه می‌کند. هاهای ‌نفسش پشت گردنم را گرم می‌کند. حالا در آینه زل می‌زند به جایی ‌پایین‌تر از چشم‌هام. آهان، به همان خال زل زده. می‌خواهم تکان بخورم. آخر نفسش خیلی‌گرم است و می‌سوزاند گردنم را. اما فشار دست‌هاش نمی‌گذارد. بازویم را تکان می‌دهم و می‌گویم: “چه‌کارمی‌کنی؟ دستم در رفت.” انگار مبهوت شده باشد و من بهتش را کنار زده باشم، می‌گوید: “چی‌؟” می‌گویم: “ول کن دست‌هامو… ول کن دیگه… دست‌هام درد گرفت…” [متن کامل داستان]

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top