همانطور که آگاتا کریستی با نام مستعار «ماری وستماکوت» شش رمان عاشقانه (البته با تلفیقی از معما) نگاشته، نسبت به ژانر تریلر هم نظر لطفی داشته اما اذعان کرده که این گونه جنایی نسبت به ژانر کارآگاهی زیاد دشوار نیست.
مهرداد مراد: بیش از چهل سال قبل، «جان کاولتی» ژانر رمانهای عامهپسند را به سه گروه تقسیم کرد: ماجراجویانه، عاشقانه و معمایی. اهمیتی ندارد که بسیاری از رمانهای جنایی و نوآر همسنخ با گروه معمایی، حاوی پازلهای سخت و وزینی نبوده و نیستند اما رمانهای کارآگاهی کلاسیک با آن بازیهای ذهنی و گره افکنیهای پیاپی، جای هیچ تردید یا پرسشی را باقی نمیگذارند.
منتقدان ادبی آگاتا کریستی را در عصر خود، استاد ژانر کارآگاهی کلاسیک دنیا و نابغهای در طراحی معماهای پیچیده جنایی میدانند. رمانهایی پر از سرنخ برای رمزگشایی از اسرار و دریایی از مظنونان و موارد مشکوک برای گیج کردن مخاطبان.
با این حال، همانطور که آگاتا با نام مستعار «ماری وستماکوت» شش رمان عاشقانه (البته با تلفیقی از معما) نگاشته، نسبت به ژانر تریلر هم نظر لطفی داشته اما اذعان کرده که این گونه جنایی نسبت به ژانر کارآگاهی زیاد دشوار نیست هرچند که این گونه ادبی هم نسبت به رمانهای سرنخی و معمایی، تشابهات زیادی در رمزگشایی جنایت با کوهی از مظنونین دارد.
کریستی در ژانر تریلر همزمان با تحریر پنج رمان و مجموعهای از سری داستانهای تامی و تاپنس، رمانهای متفرقه دیگری هم نوشت که قهرمانانشان دخترهای جوان و باهوش بودند. آگاتا در این ژانر، انتظارات اجتماعی از فمینیسم و آرایه ساختارهای فرهنگی موجود را خیلی بیشتر از سری پوآرو و مارپل نشان داد.
تقریباً میتوان ادعا کرد که به سری داستانهای عاشقانهای که با نام مستعار مینوشت، بسیار شبیه بود. (تصویر ناتمام: در سال ۱۹۳۴ و غیبت در بهار: سال ۱۹۴۴) این سری از رمانها روایتی از آسیب روحی به زنانی بود که در وظایف خانهداری خویش دچار تردید میشدند.
البته آگاتا در رمانهای کارآگاهی هم در پارهای اوقات پوآرو و مارپل را مجبور میکرد تا علاوه بر گره گشایی و دستگیری متهم، عاشق و معشوقی را به هم برساند و داستان پایان خوشی بیابد.
در ژانرهای تریلر، موضوع عاشقانه نمای بیشتری دارد و گاه هم برای تحرک بیشتر مرکز ثقل داستان قرار میگیرد. دختر جوانی با نام «آن بنینگفیلد» در رمان «مردی با کت قهوه ای» (۱۹۲۴) عاشق مردی میشود که فقط یک بار او را در انگلستان دیده و به خاطرش تا آفریقای جنوبی سفر میکند. عین همین ماجرا در رمان «آنها به بغداد آمدند» (۱۹۵۱)، دختری به نام «ویکتوریا جونز» به عشق مردی که فقط یک بار او را روی نیمکتی در پارک لندن ملاقات کرده، به بغداد میرود. این زنان که بیپروا تابوهای زمان خود را ویران میکردند، جدای از پوآرو و مارپل، قهرمانان واقعی داستانهای کریستی بودند که در اوج مباحث فمینیستی آن زمان، سنتهای کهن بریتانیا را می شکستند و فرمی نوینی از جنسیت را در قرن بیستم ارائه میدادند.
در واقع آگاتا خیلی زیرکانه با تبادل جنسیتی قالب قدیمی را میشکند و با خلق یک فرم جدید قرن بیستمی عملیات غیرممکنی را به انجام میرساند.
در رمان «راز هفت سنگ» (۱۹۲۹) باندل دختر شیطان و جسوری است که مرتب با مردی به نام بیل مقایسه میشود که وارفته و احمق است و خیلی هوشمندانه توان مردانگی زیر سوال برده میشود. به طور کلی، آگاتا زنان داستان خود را میستاید، رنجهایشان درک میکند و بر هوش و ذکاوتشان صحه میگذارد.
آگاتا به تریلرهای زمان خود زیرشاخه جدیدی اضافه کرد با عنوان ژانر حادثه – عاشقانه. در همین رابطه، تامی و تاپنس برسفورد هم به بیل و باندل شباهت دارند. تاپنس دختری بسیار فعال و حاضر جواب است که گویی مادرزاد کارآگاه به دنیا آمده و تامی هم مردی است کمی منفعل که از تاپنس تاثیر میگیرد و حرف شنوی دارد البته نه به غلظت بیل.
متن کامل سری ماجراهای هیجان انگیز تامی و تاپنس نیز مکرر بر شخصیت غالب دختر داستان تاکید دارند. رمان «رقیب پنهان» (۱۹۲۲) جسارت این دو نفر را در ماجراهای خطرناک به رشته تحریر درمیآورد. تامی از یک ماموریت خارجی جنگی بازگشته و تاپنس هم حاضر نیست تا پس از اتمام جنگ جهانی اول و شور کار در کنار هموطنانش به خانه برگردد و نقش یک زن خانهدار را برعهده بگیرد. بیکار و بی پول، این دو می کوشند تا بعد از فروکش هیجانات ناشی از جنگ، شغل و یا در واقع یک سرگرمی، در همان حد برای خود دست و پا کنند.
در پایان رمان اول (رقیب پنهان) تامی از تاپنس تقاضای ازدواج میکند و در آغاز سری دوم «شرکای جنایت» (۱۹۲۹) که یک مجموعه داستان کوتاه است، این دو نفر با هم زن و شوهرند و یک آژانس کارآگاهی بین المللی کوچک را تاسیس میکنند.
در رمان «نون یا میم؟» (۱۹۴۷) جنگ جهانی دوم آغاز شده و تامی به خاطر سن نسبتا بالا توان جنگیدن ندارد اما داوطلب میشود تا ماموران ستون پنجم آلمان در بریتانیا را شناسایی کند. تاپنس همه سعی خود را به کار میبرد تا مقامات را راضی کند، او را از فعالیت های عملیاتی کنار گذاشته و به امور تحقیقاتی بسنده کنند.
در رمان «به خاطر خراش شصت انگشتهای من» (۱۹۶۸) آنها سالخورده هستند و درگیر قتل یکی از اعضای فامیل تامی میشوند در آخرین رمان «گریزگاه تقدیر» (۱۹۷۳) این زوج بالای هفتاد سال دارند اما حتی طی این همه سال و تفاوت فضاهای اجتماعی، شخصیت غالب تاپنس بر تامی حفظ میشود. آنها بازنشست شده و قصد دارند تا با سکونت در یک خانه قدیمی واقع در یک دهکده خلوت استراحت کنند اما رازی در این خانه است که آنها را به ماجرایی دیگر میکشاند. البته در دو رمان آخر، نگاه نویسنده و خط داستانی از تریلر به سمت کارآگاهی کلاسیک سوق دارد.
داستانهای تامی و تاپنس از ابتدا تا انتهای راه با آگاتا بودند. «رقیب پنهان» دومین رمانی بود که او نوشت و با «گریزگاه تقدیر» در سال ۱۹۷۳ پرونده داستانهای خود را بست. کریستی علیرغم ظاهر محافظه کار خود در زندگی عادی، عقاید فمینیستی را در میان رمانهایش پنهان نمیکرد. او قواعد ده گانه کلوب کارآگاهی را شکست و قوانین بیست گانه ون داین را به سخره گرفت. «قتل راجر آکروید» اوج این تابوشکنیها بود، هرچند این رمان تریلر نبود. داستانهای تامی و تاپنس گرچه کلاسیک نبودند اما در گرهگشایی از پرونده ها، به سبک داستانهای کارآگاهی عصرطلایی عمل میکردند. از این منظر، ملکه جنایت در قرن بیستم و در میانه توسعه رمانهای کلاسیک جنایی معمایی عصر طلایی، تمرین چشمگیری از ژانرهای متنوع پلیسی به نمایش گذاشت.
برای خواندن مطالب ما میتوانید به کانال جناییخوانی در تلگرام مراجعه کنید.
بدون نظر