ما با یک راوی روانپریشان و هذیانگو طرفیم. مردی که شیفتگی بیمارگونهاش به درک زبان و حقیقت روح، مقدمه اعمالی هولانگیز و جنایتبار میشود. روایت این مرد از تلاشهایش برای ایجاد شرایط آزمایشگاهی در متن خود شرح چند جنایت، اعمال خشونت و بیرحمی در مورد کودکان و حیوانات و همینطور عشقی عجیب و عاقبتاندیشانه دارد.
گنگ محل
نویسنده: جان برن ساید
مترجم: رضا اسکندری آذر
نشر: هیرمند، ۱۳۹۶
ساناز زمانی: در معرفی رمان «گنگ محل» هیچ گریزی از اشاره به افسانه معروف لالخانه نیست. نویسنده نیز در همان صفحات ابتدایی با ارجاع به این افسانه – شاید بشود گفت نوعی خطا- سایه سنگین این ابرداستان را بر رمانش میگستراند. در این افسانه اکبرشاه گورکانی چند نوزاد را در قصری خاموش حبس میکند تا به این سوال همیشگی پاسخ بدهد. آیا توانایی تکلم فطری است یا اکتسابی؟
با آنکه ایده رمان گنگ محل در وجه داستانیاش همین کاریست که اکبرشاه گورکانی میکند اما باید بدانیم که رمان به این سوال چالش برانگیز جوابی نخواهد داد. شاید بیش از همه به شما این درک و ذهنیت را بدهد که اکبرشاه گورکانی و شخصیتهای مشابه او در تاریخ چه کسانی با چه ساختار ذهنیای میتوانستهاند باشند.
از لحاظ روایی کاری که رمان میکند این است: یک راوی اول شخص شما را در تجربه هولانگیزش برای یافتن جواب آن سوال معروف همراه خواهد کرد. اما نویسنده برای ترغیب شما به این همراهی چه تمهیدی اندیشیده است.
به گمان من جملات اول این رمان، راهکار اوست. داستان اینطور آغاز میشود: «کسی نمیتواند بگوید کشتن دوقلوها خواسته من بود، همانطور که بدنیا آوردنشان انتخاب من نبود.» این جملات- چنانچه مخاطبِ تریلرهای روانشناختی، جنایی و هارور باشید- میتواند تضمین کند که لااقل تا مدتی کتاب از دست شما نخواهد افتاد.
در صفحات آغازین رمان، راوی شما را به هزارتوی ذهن پیچیده، فلسفهباف و مشاهدهگر خودش خواهد برد. او همزمان با روایت رقیقی از زمان حال، دوران کودکی نامعمول و رابطه عجیب و ویرانگرش را با والدینش پیش چشم شما میآورد. در این صفحات شما بیش از هرچیز با ریشههای آسیب روانی او در دوران کودکی مواجه میشوید. رابطه تنگاتنگ و بیمارگونه با مادر و گریز و کنارهگیری غریب از پدر.
تشخیص نوعی هوش و نبوغ در او کار سختی نیست. اما اختلالی عجیب به شکل وسواس و ناتوانی در هماهنگی با دنیای اطراف این هوش و نبوغ را به بیراهه خطرناکی میبرد.
راوی در صحنهای کلیدی، لحظه زبان باز کردن خودش را – در حوالی سه سالگی- با این جمله توصیف میکند: «از همان لحظه که زبان باز کردم، احساس میکردم به نوعی سرم شیره مالیده میشود.» و این یادآوری که چطور اطلاق کلمه رُز به چیزی که ترجیح میدهد به جای گل، توصیفی غریب از آن به دست بدهد تا حدی نوع نگاه او را به جهان اطرافش نشان میدهد. ارائه بیمحابای افکارش در صفحات شروع داستان و تاکید او بر اهمیت زبان و تاثیر آن بر ذهن و جهانبینی انسان، گاهی تئوریها و نظریات فلاسفهای مانند سوسور و هایدگر را به ذهن میآورد.
اینها جملاتی از کتاب است:«بعضیها معتفدند زبان نوعی جادوست. از نظر آنها لغاتقدرت خلق و نابودکردن دارند. با گوش دادن به قصههای مادرم دیدگاه تازهای نسبت به جهان پیدا کردم. نوعی چشمداشت، نوعی وحشت پنهان. حتی حالا هم هیچ چیز در نظرم زیباتر از زبان و نشان ماندگاری که از نظم باقی میگذارد، نیست.» این جملات طولانی و غریب که به نظر برگردان آنها برای مترجم نیز رنجآور بوده در نظر اول شاید گمراه کننده باشد. آیا راوی سعی میکند ما را با نوعی از خرد و فلسفه در برخورد با جهان آشنا کند؟
به نظر پاسخ به این سوال منفیست. هرچند این اظهارفضلهای طولانی- که خوشبختانه در دوسوم بعدی رمان از آنها چندان خبری نیست- رگههایی از هوش و حقیقت را در خود دارند اما در واقع کارکرد آنها اینست که نشان دهند ما با یک راوی روانپریشان و هذیانگو طرفیم. مردی که شیفتگی بیمارگونهاش به درک زبان و حقیقت روح، مقدمه اعمالی هولانگیز و جنایتبار میشود. روایت این مرد از تلاشهایش برای ایجاد شرایط آزمایشگاهی در متنِ خود شرح چند جنایت، اعمال خشونت و بیرحمی در مورد کودکان و حیوانات و همینطور عشقی عجیب و عاقبتاندیشانه دارد. این مسیر پر پیچ و خم که میان ذهنیت و عینت راوی در نوسان است سرانجام به جایی باز میگردد که داستان از آنجا شروع شده است. این هشدار را باید داد که خواندن این روایتها گاه بسیار دشوار و آزاردهنده است.
برای خواندن مطالب ما میتوانید به کانال جناییخوانی در تلگرام مراجعه کنید.
بدون نظر