کتاب‌ها معرفی

لطفاً الی مک را پیدا کنید

دی ۱۸, ۱۳۹۷

«وقتی که او رفت» مثل هر رمان خوب جنایی، یک شیطان هم دارد که انسان‌تر از هر انسانی است. واقعاً گاه فکر می‌کنم چگونه دنیایی ساخته‌ایم که در چرخه‌اش مدام هم را له می‌کنیم و در نتیجه آن ضعیف‌ترین حلقه، شیطانی‌ترین اعمال را انجام می‌دهد.

وقتی که او رفت

لیزا جوئل

مترجم: علی شاهمرادی

انتشارات خزه

محمدحسن شهسواری: این رمان درباره‌ی یک خورشید است. درباره‌ی خاموش شدن یک خورشید. «الی» دختر پانزده‌ی ساله‌ی زیبا و باهوش خانواده‌ی «مک» که مدام نور طلایی می‌پراکند، و پدرش و مادرش و خواهرش و برادرش برای جلب توجه او با هم رقابت می‌کنند، در روزی کاملاً معمولی، برای رفتن به کتابخانه‌ی محله از خانه خارج می‌شود و دیگر هیچ. خانه و خانواده تاریک، تیره و بی‌طروات می‌شود.

«لیزا جوئل» پیش از اولین رمان جنایی‌اش (که همین وقتی که او رفت، باشد) عاشقانه‌نویس مشهور و پرسابقه‌ای بوده. به طوری که رمان «مهمانی رالف» او که در سال ۱۹۹۹ منتشر شد در همان سال پرفروش‌ترین رمان اول یک نویسنده در انگلستان شد. و نیز رمان «شماره‌ی ۳۱ خیابان رویایی» او که یک کمدی رمانتیک است، در سال ۲۰۰۸ جایزه‌ی «ملیسا ناتان» را برده است.

به نظرم به خاطر همین سابقه‌ی طولانی در عاشقانه‌نویسی است که این طور گاه درخشان عواطف شخصیت‌ها، به خصوص شخصیت‌های زن را مصور می‌کند. چنان که حد اقل یکی دو باری مجبور می‌شوید کتاب را ببندید و کاری کنید نفستان به شکل طبیعی بازگردد.

و شاید هم همین سابقه باشد که نخواسته با نتوانسته به اندازه‌ی کافی رمان را تاریک و سیاه دربیاورد. در حالی که موقعیت دراماتیکش کاملاً فراهم است. مثلا کاری که «کارین ژیه‌بل» در رمان «برزخ بی‌گناهان» به درخشانی کرده است. هر دو رمان در یکی از موقعیت‌های دراماتیکشان کاملاً مشابه هم هستند اما ژیه‌بل که جنایی‌نویس قهاری است رمان را مملو از تیرگی کرده است. به زودی این رمان را هم در همین کانال معرفی خواهم کرد.

«وقتی که او رفت» مثل هر رمان خوب جنایی، یک شیطان هم دارد که انسان‌تر از هر انسانی است. واقعاً گاه فکر می‌کنم چگونه دنیایی ساخته‌ایم که در چرخه‌اش مدام هم را له می‌کنیم و در نتیجه آن ضعیف‌ترین حلقه، شیطانی‌ترین اعمال را انجام می‌دهد.

سال‌هاست که از متناسب بودن پایان‌بندی فیلم‌ها، سریال‌ها و رمان‌های جنایی دست شسته‌ام. جنایی‌نویسان در طول اثر این قدر تعلیق را فربه می‌کنند که پایان‌بندی پاسخگوی چنین تورمی نیست. مگر این که نویسنده نابغه باشد (که آن هم تازه در برخی از آثارش و نه همه‌ی آن‌ها) که بتواند پایان‌بندی متناسبی ارائه کند. مثلاً «دنیس لیهان» در «رودخانه‌ی مستیک» یا «یو نسبو» در «خون بر برف». «لیزا جوئل» هم از این قاعده مستثنی نیست. پایان‌بندی رمانش نمی‌تواند فربه‌گی تعلیق تنه‌ی آن را تحمل کند اما باید اعترف کنم نویسنده‌ی بسیار باهوشی است. چون این را فهمیده و فصل بسیار کوتاهی به انتهای رمانش افزوده و با این که هیچ چیز به پلات نمی‌افزاید اما قلبتان را به درد می‌آورد و محال است فراموشش کنید. برای من که واقعاً درس بزرگی بود.

روی هم رفته به نظرم انتشار این رمان روپا و سرحالِ جنایی، برای ناشر نوآمده‌اش شروع بسیار خوبی است و امیداورم به زودی آثاری از همین دست و پاکیزه روی ویترین کتابفروشی‌ها ببینم.

 

برای خواندن مطالب ما می‌توانید به کانال جنایی‌خوانی در تلگرام مراجعه کنید.

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top