این جامعهی گناهکار
مهرداد مراد : رمانهای گوتیک در اواخر قرن هجدهم متولد شدند. این داستانها با خلق فضاهای ترس و دلهره و پر از تعلیق، ذائقه مخاطب را پرورش داده و آنها را برای خوانش متون جنایی آماده میکرد. «ویلیام گادوین»، «لرد بایرون»، «هوراس واپل»، «آن رادکلیف»، «ماتیو لوییس» و «ویلیام بکفورد» بهترین مولفان رمانهای گوتیک قرن هجدهم بودند. این نویسندگان مدلهای روایی تاثیرگذاری را برای نسل جدید آن زمان تعبیه کرده و بستر نوینی را برای خلق قهرمان از افراد گناهکار و یا اشخاص عادی به وجود آوردند.
«کیلب ویلیامز» اثر «ویلیام گادوین» (۱۷۹۴) یک رمان سه جلدی گوتیک با درون مایهای سیاسی و در عین حال پیشرو در حال و هوای داستانهای نیوگیتی بود. این رمان که به فساد در طبقهی ثروتمندان و اشراف پرداخته، راهزنان را مظلوم نشان داده و باعث تاثیر در نویسندگان صده بعدی شد. کیلب ویلیامز با فرار از زندان مشهور شد و همچنین با دلمشغولیهای خود که راز جنایتی بزرگ را افشا کرده و پرده از معمای قتل برمیدارد، اولین پایههای داستان های کارآگاهی را بنیان گذاشت.
«ادوارد لیتون» و «ویلیام هریسون» از داستان «کشتی دزدان دریایی» لرد بایرون تاثیر گرفتند. در این داستان شعرگونه مردی به نام کنراد علیه قانون طغیان میکند و با دزدان دریایی همراه میشود. او الگوی کاملی از قهرمانان قانون گریز را نمایش میدهد و لرد بایرون با این داستان طغیانگران مردمی را قالب ریزی میکند.
«ادوارد لایتون» با تاسی از «لرد بایرون» کاراکتر «پل کلیفورد» را خلق میکند که جوانی با استعداد است اما به خاطر فساد سیستم دست به جنایت میزند و حتی در انتها از مجازات اعدام گریخته و زندگی راحتی را در آمریکا آغاز میکند. لایتون معتقد بود که این شرایط اجتماعی است که گناه میآفریند و افراد برای احتراز از جرم و بزه، ابتدا باید محیط زندگی سالمی داشته باشند.
با این حال، «ویلیام هریسون» با او هم فکر نبود و در مورد کاراکتر مشهور داستانش «جک شپارد» عقیده داشت که چنین شخصیتی در لندن آن زمانه کاملاً خیالی است و نمیتواند وجود خارجی داشته باشد.
در این میان «چارلز دیکنز» تمایلی نداشت تا به تشویق طغیانگران متهم شود و برای همین در چاپ سوم رمان «الیورتویست» مقدمهای نوشت مبنی بر اینکه اعتقاد داشته تحریر فقر و بدبختی و فلاکت مردم در حقیقت خدمتی به جامعه شمرده میشود و کوشید تا به نحوی از نویسندگان نیوگیتی دفاع کند. کما اینکه قهرمان داستان دیکنز به خودی خود گناهکار نبود و با اجبار و تهدید دست به خطا میزد.
از میانه قرن هجدهم با تلفیق گونههایی از ملودرام، جنایی و گوتیک، ژانری به نام رمانهای شورانگیز و احساسی مانند داستان های «آرزوهای بزرگ» از «چارلز دیکنز»، «زن سفیدپوش» از «ویکی کالینز» و «لاکرشیا» از «ادوارد لایتون» ظهور کرد که در سال ۱۹۶۰ به اوج خود رسید و توانست به طور کامل، سلیقه مخاطبان را از کتابهای نیوگیتی کنار بزند.
با این حال، علی رغم نشر کتب نوین، علاقه خوانندگان نسبت به مضامین جنایی نه فقط کم نشد بلکه از آن به بعد، مخاطبان وارد فاز جدیدی از این گونه داستانها شده و نویسندگان آنها را با همان جذابیت علیه جانیان رهبری کرده و با خلق چهرهای کاریزماتیک از پلیس و کارآگاه توانستند قهرمانان اصلی جامعه را هویت بخشیده و از میزان جنایتی که توسط رمانهای نیوگیتی ایجاد شده بود، بکاهند.
عصر رمانهای پلیسی آغاز شده بود و ژانر جنایی همگام با سلیقه مخاطبان به قفسه کتابفروشیها قدم میگذاشت. در سال ۱۸۴۲، دفتر کارآگاهی لندن افتتاح شد و گزارش تحقیقات و بازجویی پیاپی آنها به روزنامهها، ایده نوشتن داستان های کارآگاهی را در اذهان انداخت.
بدون نظر