نقد و تحلیل

یادداشت‌هایی برای جنایی‌نویسان (۵)

بهمن ۲۱, ۱۳۹۷

هر نویسنده‌ای مجبور است نوعی برنامه‌ی کاری داشته باشد. حتی نویسندگانی که واقعاً چیزی نمی‌نویسند. این نانویسنده‌ها معمولاً خودشان را با کارهایی سرگرم می‌کنند که آنها را در چشم مردم نگه دارد.

در باب برنامه کاری

دیک لوخت

مترجم: امین حسینیون

درباره‌ی نویسنده:

دیک لوخت (Dick Lochte) جنایی‌نویس پرکاری است که بیش از ده رمان پرفروش نوشته است، نامزد جایزه‌ی ادگار بوده، نامزد جایزه‌ی شاموس بوده و جوایز متعددی هم برده. از آثار شاخص او «سگِ خفته(Sleeping Dog)»، «لبخند نئونی(Neon Smile)» و آخرین نوآر تریلری که نوشته «اندوهِ دلِ شب(Blues in The Night)» را می‌توان نام برد. دیک فیلمنامه‌نویس هم هست، رمان‌های مشترک هم نوشته و از این نظر که پهنه‌ی کاری‌اش شامل حوزه‌های گوناگونی از نوشتن می‌شود قابل توجه است. موضوع این یادداشت هم که روشن است: برنامه‌ی کاری. طنز دیک لوخت ممکن است اوایل یادداشت به نظرتان غریب بیاید ولی تصور می‌کنم کم کم با آن کنار خواهید آمد.

 

یادداشت:

هر نویسنده‌ای مجبور است نوعی برنامه‌ی کاری داشته باشد. حتی نویسندگانی که واقعاً چیزی نمی‌نویسند. این نانویسنده‌ها معمولاً خودشان را با کارهایی سرگرم می‌کنند که آنها را در چشم مردم نگه دارد، مثلاً مدام سخنرانی می‌کنند و جملات قصار از نویسندگان واقعی نقل می‌کنند، یا به تلویزیون می‌روند و روش داستان‌نویسی سه سوته را آموزش می‌دهند.

 

آنها برنامه‌ریزی سفت و سختی دارند که البته مجبورند مدام تغییرش دهند تا با نویسندگان گمنامی که افکار آنها را واقعاً می‌نویسند قرار بگذارند، یا با مسوولان روابط عمومی که قرار است آنها را در رسانه‌ها مطرح کنند تا برای کتاب‌هایی که آنها ننوشته‌اند تبلیغات کنند.

 

از عادت‌های کاری این نانویسنده‌ها چیزی نمی‌شود آموخت. و اگر حقیقت را بخواهید، مطمئن نیستم بشود چیزی از عادت‌های نویسندگان واقعی هم آموخت، چون نظمی که نویسنده برای آفرینش یک اثر استفاده می‌کند، به اندازه‌ی سلیقه‌اش در لباس پوشیدن شخصی است.

 

مثلا ریموند چندلر بزرگ را در نظر بگیرید. در یکی از نامه‌هایش یک روش نسبتاً تکاورانه را برای پیشروی در رمانش طرح می‌کند.او چند ساعت در روز را کنار می‌گذاشته که در آن‌ها گرچه خودش را مجبور به نوشتن نمی‌کرده، ولی هیچ کار لذت بخش دیگری هم نمی‌کرده. همینطوری در اتاقش می‌نشسته.

 

با توجه به اینکه فقط توانسته شش رمان بنویسد، به نظر می‌رسد ساعت‌های زیادی را در اتاقش نشسته و به دیوار خالی زل زده، یا حتی به کاغذ‌های خالی‌تر از دیوار. عجیب نیست که مرحوم زیاد دم به دم خمره می‌داد.

 

دیک فرانسیس(Dick Francis) چند ماهی را صرف تحقیقات می‌کند، و چند ماه پشت میز کارش رمان را می‌نویسد و باقی سال را سفر می‌کند و برای کتاب‌هایش تبلیغات می‌کند، که هر سال سرِ موقع ظاهر می‌شوند. واقعا این نظم کاری را باید تحسین کرد. جان.دی.مک‌دونالد(John D.MacDonald) چهار تا هشت ساعت در روز می‌نوشت، شش روز در هفته.

 

میکی اسپیناله (Mickey Spillane) اما فرق داشت، اقلاً در سال‌های اول کارش، می‌نشست پشت ماشین تحریر و یک رول کاغذ قصابی را می‌گذاشت توی دستگاه و آنقدر تایپ می‌کرد تا رمانش تمام شود. بعد صفحه‌ها را با قیچی برش می‌زد و می‌فرستاد برای ناشر، تا مدتی هیچ کاری به نوشتن نداشت تا حسابدارش زنگ می‌زد و می‌گفت شیب نمودار موجودی حساب بانکی نزولی شده است.

 

اولین چیزی که باید درک کنید این است که سبک زندگی خاص شما، یا روش کسب درآمد شما، عادت‌های کاری شما را دیکته خواهند کرد، و اینکه بخواهید برنامه‌ی کاری یک رمان‌نویس را به این دلیل که کتاب‌هایش را دوست دارید برای خودتان استفاده کنید کاملاً اشتباه است. خود من در این سی سالی که می‌نویسم چندین بار به خاطر تغییر در شرایط شغلی مجبور شدم برنامه‌ی نوشتنم را تغییر بدهم.

 

اولین برنامه‌ی نوشتنم که شش سال طول کشید، در اطراف یک شغل ثابتِ ساعت نه تا پنج بعد از ظهر در مجله‌ای در شیکاگو ساخته شده بود. واقعاً انتخاب‌های محدودی داشتم. اقلاً سه شب در هفته، همین که همکارانم می‌رفتند تا در میکده‌ای همان نزدیکی خودشان را برای فردا بسازند، من میزم را خلوت می‌کردم و مشغول کارهای خودم می‌شدم که آن زمان شامل مقاله‌ها و مصاحبه‌ها و نقد نوشتن برای روزنامه‌‌های محلی می‌شد. آنقدر کار می‌کردم که نیاز به خواب یا غذا متوقفم کند.

 

این جور کار کردن شاید به نظرتان سخت بیاید ولی نسبت به برنامه‌ی بعدی نوشتنم مثل قدم زدن در پارک بود، برنامه‌ی دوم را وقتی تنظیم کردم که نویسنده‌ی تمام وقتی شده بودم در جنوب کالیفرنیا.

چیزی که وقتی کار ثابت داشتم درک نمی‌کردم ارزش و اهمیتِ پایانِ رسمی یک روز کاری بود، روزی که بعد از اتمامش من از نظر اخلاقی آزاد بودم دنبال کارهای خودم باشم. وقتی یک نویسنده‌ی آزاد تمام وقت شدم، هرگز آن آزادی را احساس نکردم.

 

اگر قرار نبود به مهلت مقرر خاصی برسم، قطعاً با کار جدیدی سر و کله می‌زدم. در نتیجه فرصتم برای نوشتن خلاقه محدود می‌شد به ساعت‌های آخر شب و هرازگاهی آخر هفته‌ها. در این شرایط حدوداً سه سال طول کشید تا من اولین رمانم را تمام کنم، سگِ خفته. و اقلاً یک سوم کار زمانی انجام شد که من دو ماه هیچ کار خبرنگاری نکردم و همه کارها را رد کردم و فقط رمان می‌نوشتم. خوشبختانه موفقیت سگِ خفته به من فرصت داد تا برنامه‌ی کاری‌ام را دوباره تغییر دهم.

 

از ۱۹۸۶، کارهای ناداستان‌نویسی را اطراف داستان‌نویسی می‌چینم، و در پذیرفتن کارهای مجله‌ها و روزنامه‌ها بسیار بسیار گزیده‌کارتر شده‌ام. ولی هنوز هم هرازگاهی مجبور می‌شوم کاری که در دست دارم را کنار بگذارم. برای لوس آنجلس تایمز یک هفته در میان نقد کتاب جنایی می‌نویسم، نقدهای دیگر و مصاحبه‌های صوتی برای نشرهای دیگر هم هست. دو روز در هفته صرف اینها می‌شود. بعد کارهای سینمایی و تلویزیونی هستند که واقعاً رد کردنشان سخت است، چون پول خوبی می‌دهند.

 

متاسفانه کارهای مربوط به فیلم همیشه از مدلِ «ما همین الان لازمش داریم.» هستند و مجبورم به خاطرشان نوشتن کتاب را متوقف کنم.

در نتیجه، در حالیکه من سال‌ها پیش نظمی برای خودم قائل شدم که اقلاً شش ساعت در روز مشغول نوشتن باشم، هنوز نتوانستم دقیقاً معین کنم که چند ساعت از شش ساعت صرف کتاب می‌شود یا پروژه‌های نوشتنیِ دیگر. پس من چطور می‌توانم به شما در تنظیم برنامه‌ی کاری‌تان کمک کنم؟ خب، اگر برنامه‌ی کاری‌تان به آشفتگی من نباشد ـ که واقعاً امیدوارم نباشد ـ قاعدتاً نباید مشکلی در برنامه‌ریزی داشته باشید و می‌توانید درست حساب کنید که چند ساعت در هفته برای پروژه‌ی نوشتن‌تان در اختیار دارید. نکته‌ی مهم این است که از این ساعت‌ها درست استفاده کنید و من اینجا به کار می‌آیم، چند تکنیک را که خودم برای مفید کردن ساعت کارم استفاده می‌کنم به شما معرفی می‌کنم.

 

۱. من از بی‌خوابیِ گاه به گاه استقبال می‌کنم. معمولاً خیلی سریع خوابم می‌برد، حتی در مهمانی وسط جمعی از مردم خندان، ولی شب‌هایی که خواب از من می‌گریزد اصلاً ناراحت نمی‌شوم. خودم را مجبور نمی‌کنم بیدار بمانم، و برای تلویزیون دیدن یا مطالعه از تخت بیرون نمی‌آیم. کاری که می‌کنم فکر کردن به کتابِ در دست نوشتنم است و مرور فصل‌هایی که می‌خواهم صبح فردا بنویسم. یا فشار فکر کردن مرا به خواب فرو می‌برد، یا صبح فردا یک فصلِ کاملاً فکرشده و آماده به نوشتن در ذهنم دارم.

 

۲. از رمان یا داستان کوتاهی که در دست دارم برای خارج کردن مسائل شخصی از ذهنم استفاده می‌کنم. البته گفتنش از اجرایش ساده‌تر است، ولی اگر نتوانید این کار را بکنید به نظرم بهتر است قید نوشتن را بزنید و آن روز را به فیلم دیدن بگذرانید.

 

۳. من تمام تلاشم را می‌کنم که وقتی صبح‌ها بچه‌ام را به مدرسه می‌رسانم، ترافیک را فراموش کنم و صدای رادیوی ماشین را و سر و صدای خیابان را. ایده‌ی من این است: از کارهایی که نیاز به فکر زیاد و تمرکز خاص ندارند استفاده کنم و خودم را برای آن لحظه‌ی جادویی آماده کنم که بالاخره فرصت می‌کنم بنویسم. به عنوان مثال وقت لباس پوشیدن رادیو را روشن نکنید. وقتی قهوه‌ی صبحتان را می‌خورید مجبور نیستید تلویزیون ببینید. کیتی کوریک (Katie Couric) شاید بتواند کمک کند کتابتان را بفروشید، ولی هیچ کمکی به نوشتنش نمی‌تواند بکند. و، تحت هیچ شرایطی گوشی موبایلتان مدام دستتان نباشد. حتی اگر به خاطرش تومور نگیرید، حواستان را پرت می‌کند و اعصاب دیگران را هم خورد می‌کند. به جای گوشی‌بازی به رمانتان فکر کنید.

 

۴. من سعی می‌کنم کارهای روزمره مثل رفتن به اداره پست و بانک و دکتر را یکجا انجام دهم، یا اگر تک می‌افتند اول صبح انجامشان دهم. می‌توانید همینطور که از این طرف شهر به آن طرف شهر می‌دوید با ایده‌های خلاقانه‌تان کلنجار بروید، ولی به نظر من وقتی که قرار است بنویسید، باید خیالتان از کارهای روزانه راحت باشید. البته من دوستی دارم که همیشه لپتاپش همراهش هست و بین جلسه‌های کاری و در مغازه‌ی سلمانی و هرجا فرصت می‌کند چند جمله از رمانش را می‌نویسد. همینطوری تکه تکه رمانش را پیش می‌برد و من هیچ ایده‌ای ندارم چطور می‌تواند این کار را بکند، خودم فقط یک ساعت طول می‌کشد گرم نوشتن شوم.

 

۵. پژوهش ـ چه اینترنتی، چه کتابخانه‌ای، چه هر شکل دیگری، باید قبل از آغاز نوشتن تمام شده باشد. وقتی من مشغول داستان‌نویسی هستم پژوهش را کمینه نگه می‌دارم. آدم به سادگی در اطلاعات غرق می‌شود، مخصوصاً وقتی از یک سایت به سایت دیگر می‌پرد، و در این فرآیند حتی اگر خودتان فراموش نکنید دنبال چی بودید، سلول‌های مغزتان که مخصوص دسته‌بندی و تنظیم اطلاعات هستند قاطی می‌کنند. یادداشت‌ها و چکیده‌ها خفه‌تان می‌کنند. مرحوم توماس تامپسون (نویسنده‌ی رمان‌های پرفروش: پول و خون؛ سرپنتاین) به این شکل از عقب انداختن نوشتن رمان اصلی می‌گفت:«سندرم عروسکِ قیر[۱]».

 

۶. من تلاش می‌کنم نوشتنم را به خاطر تلفن و ای.میل و این چیزها قطع نکنم. قبل از اینکه نوشتن را شروع کنم، ای.میل را چک می‌کنم، البته بیشترش را ندیده می‌گیرم، اسپم‌ها را پاک می‌کنم و خبری‌ها را برای بعد کنار می‌گذارم. پست کاغذی را وقت ناهار بررسی می‌کنم. قبض‌ها را کنار می‌گذارم برای وقتی که پول پرداختشان را داشته باشم. مجله‌ها را روی هم می‌چینم و وقتی ارتفاعشان زیاد شود خودشان می‌ریزند پایین. نامه‌های شخصی را فوری می‌خوانم. (لازم نیست بگویم که بیشترین توجه در بین نامه‌ها سهم چک‌هاست[۲].)

 

۷. گرچه وسوسه بسیار قوی است، وقت نوشتن سراغ رایانه نمی‌روم. برای من رایانه فقط وسیله‌ی تایپ است، همین. بازی و این چیزها اصلاً و ابداً (اقلاً تا قبل از تمام شدن ساعت کاری)، چت نمی‌کنم. در طول ساعت کاری رایانه یک ماشین تحریر است. حتی جلوی خودم را می‌گیرم که تا قبل از تمام شدن کار نوشتن، کلمات را نشمرم یا غلط‌های دیکته‌ای را نگیرم.

 

۸. من به شدت به منشی تلفنی‌ام وابسته‌ام، می‌گذارم بیشتر تماس‌ها را جواب بدهد. حتی وقت‌هایی که نوشتنم خوب پیش می‌رود صدایش را هم قطع می‌کنم.

 

۹. وقتی پشت رایانه می‌نشینم تا تایپ کنم، آنچه در طول روز گذشته نوشتم را می‌خوانم، تغییرات کوچکی می‌دهم. بعد نوشته‌های جدید را اضافه می‌کنم. معمولاً عقب‌تر از نوشته‌های روز قبل نمی‌روم. کاری که به نظرم خوب است شما هم بکنید این است که قبل از تمام شدن نسخه‌ی اول سراغ فصل‌های آغازین نروید، در غیر این صورت بعید است هرگز از فصل‌های آغازین عبور کنید.

 

۱۰. من هر کاری از دستم بر بیاید می‌کنم، به جز قطع رابطه‌ی دوستی با رفقای صمیمی، که با کسی وقت ناهار قرار نگذارم. شاید به نظرتان لیاقت یک استراحت کوتاه را داشته باشید ولی هرچه تمرکز صبحگاهی داشتید از دست خواهید داد. بهتر است یک سالاد سریع درست کنید یا یک پیتزای یخ‌زده گرم کنید(دو سر طیف مصرف کالری!) و بعد تا کیبوردتان یخ نکرده دوباره برگردید سر کارتان.

 

۱۱. من در مورد ساعت پایان کار انعطاف‌پذیرم. وقتی مجرد بودم معمولاً تا ساعت دو سه صبح کار می‌کردم، الان معمولاً حدود ساعت پنج عصر رایانه را خاموش می‌کنم. سعی می‌کنم آخر فصل نوشتن را قطع نکنم، معمولاً شروع دوباره وقتی وسط یک فصل باشید ساده‌تر است.

 

۱۲. در پایان، به عنوان یک جنایی‌نویس، وقت‌هایی هم پیش می‌آید که از شما می‌خواهند در پروژه‌هایی مشارکت کنید که به گسترش داستان جنایی کمک می‌کنند، مثل همین کتاب راهنما. چنین درخواست‌هایی طبیعتاً وقت شما را خواهند گرفت و برنامه‌های شما را به هم خواهند ریخت و شما همیشه باید این جور درخواست‌‌ها را رد کنید، درست مثل من.

 

[۱] Tar Baby Syndrome اشاره به مشکلاتی دارد که هرچه به پر و پایشان بپیچی پیچیده‌تر می‌شوند. این استعاره از یک داستان قرن نوزدهمی می‌‌آید که در آن روباهی برای به دام انداختن خرگوشی عروسکی می‌سازد از قیر و کاه، خرگوش دستش به عروسک می‌چسبد و هرچه تلاش می‌کند خودش را خلاص کند بیشتر گیر می‌افتد.
[۲] پست کردن چک بانکی در آمریکا عرف است، اکثر نویسنده‌ها حق‌‌التالیف را از طریق چک‌های پست شده می‌گیرند.

 

برای خواندن مطالب ما می‌توانید به کانال جنایی‌خوانی در تلگرام مراجعه کنید.

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top