صادقیه در بیات اصفهان کتاب عجیبی ست. شمارهی صفحه ندارد، چیدمان متن در آن به شکل معمول نیست و مقدمهی آن هم یادداشتی ست با عنوان «طرز خواندن». این کتاب اثر کیوان طهماسبیان است و نشر گمان آن را در ۱۰۶ صفحه، بهتازگی با قیمت ۱۲هزار و ۵۰۰ تومان منتشر کرده. بهترین معرفی برای این کتاب، احتمالاً، همین تصویر است و متن مقدمهی آن که در ادامه (مطابق با رسمالخط کتاب) میخوانید.
طرز خواندن
پس در بیات اصفهان نواخته شود که میگویند نغمهایست گاه شاد و گاه غمگین، برای قبل از طلوع، رنگش سبز، و عنصرش آتش…
پس صفحهها ـ تو بگو سبز، سبزِ بیات که بوی نای ملالِ فروبهای اصفهان بدهد ـ تقسیم و حاشیهدار میشوند، تا خطوطِ یکنواختِ موازی، خطوطِ ملالاورِ قانون، انبوهتر شوند…
پس بهتر است خواننده کُند بخواند و سنگر و قمقمههای خالیی بهرام صادقی مدام دمِ دست باشد، تا پریدن از متنی به متنِ دیگر عادت شود؛ و نیز عادت شود، بر سطحِ صفحه، از صدای درشتترِ متن پریدن به صدای ریزترِ حاشیهها، که مثل زمزمهی یک خود با «خودِ» دیگرش غرقِ گفتوگوست ـ با متن: متنی که در پوست خود نگنجد و از خود مدام بزند بیرون، به حاشیه…
پس حاشیهی پایین صفحه، آن حروف ریز، که تمامن بریدهصداهای بهرام صادقیست ـ در یادداشتهای روزانه و در نامه به دوستش ـ همچون نجوایی لاینقطع در سراسر متن دیده شود: زمزمهای که شنیدنش چشمِ تیز میخواهد…
پس، از آنجا که خواندنِ این متن شاید سفری ملالاور شود و چشم، در عادت، دیگر به شبکهی کلمات دقت نکند و یکنواختیی جاده را بگیرد و فاجعه بشود؛ پس، برای چشم، در متن، دستاندازهایی ایتالیک تعبیه شده…
پس، با حذفِ شمارههای صفحه، متنْ ارجاعِ به خود را دشوار خواهد ساخت و مِیل مدام به ازیادرفتن خواهد نمود: او، فراموششده، در حاشیههای بیهیاهو، «خود»ش را خواهد کشت
رونمایی از «سپیدتر از استخوان» حسین سناپور
حسین سناپور در وبلاگش نوشته: این رمان را در سال ۹۰ نوشته بودم، اما به خاطر وضعیت بسیار بد سانسور در دولت قبل ترجیح دادم نگهش دارم و برای گرفتن مجوز به ارشاد ندهمش. البته ترجیح هم میدادم که ابتدا و پیش از آن رمان «دود» منتشر شود، که چند سالی پیشتر نوشته بودمش و گرفتار همان وضعیت سانسور شده و مانده بود.
مراسم رونمایی از رمانِ «سپیدتر از استخوان» روز جمع ۲۱ اسفندماه در فروشگاهِ مرکزی نشرِ چشمه از ساعتِ شش تا هشت بعدازظهر برگزار میشود و نویسنده رمانِ تازهاش را برای مخاطبانش امضا میکند.
سرخِ سفید، سومین رمانِ مهدی یزدانیخُرّم منتشر شد
رمان روایتی ست از درهمتنیدگی تاریخ و شخصیتهای مختلف. در این رمان شخصیتهای مختلفی از جنازهی امیرعباس هویدا، استالین، بازیکنِ تیم تاجِ سابق، یک کشیش یونانی، استخوانهای رضاخان و انبوهی شخصیتهای دیگر و… حضور دارند. محور رمان یک مبارز رزمیکار است که برای گرفتنِ کمربند مشکی باید پانزده مبارزه بکند که هر یک از این مبارزهها منشاء داستانهایی میشوند…