مجموع فروش نوروزی سینماهای ایران به رقم خیرهکنندهی ۱۶ میلیارد تومان رسید. ۱۳ میلیارد تومان بیشتر از نوروز سال قبل. حالا قضیه برای خود سینماگران هم شده معما. امسال برخی سینماها اکران سحرگاهی هم داشتند. تا همین یکی دو پلهی زمانی عقبتر، ساعت پنج و نیم صبح باید سحری میخوردی و نماز میخواندی و میخوابیدی، حالا میتوانی در پردیسِ کوروش «من سالوادور نیستم» ببینی و بعد بروی کلپچ بزنی و آفتاب که زد، سقطمرگ شوی. همه چیز نشانگر استقبال زیاد تماشاگران از فیلمهای نوروزی است. بهبه! «من سالوادور نیستم» یکتنه ۸ میلیارد تومان فروخته است. یعنی یکجا به اندازهی بقیهی فیلمها: از «۵۰ کیلو آلبالو» «بادیگارد» و «ابد و یک روزِ» میلیاردی گرفته تا «خشم و هیاهو» و «کفشهایم کو» و «کوچهی بینامِ» چندصدمیلیونی. همچنان بهبه!
کمترین بهرهی این قبیل اتفاقات، برگشتِ خوشایندِ عادتِ جامعه به سینما رفتن است، که از علائم بهبود روان اجتماعی است. روانی بیمار و تحت انواع فشارهای جیبی و غیرجیبی و مغزی و ریوی و کلّهای و شکمی و زیرشکمی. جامعهی کشوری که هنوز بخیههای جراحی سرطانش نگرفته، دنبال بوتاکس موشکی آن هستند. گیرم «من سالوادور نیستم» فیلمفارسیِ مدرن باشد و کمی هم شلال مو و کپل خارجی و رنگ و رخ ریوالدویی داشته باشد.
قصدم فقط اشاره به این نیست که “برای کتاب خوب خواندن ابتدا باید کتابخوان شد” یا “برای فیلم خوب دیدن، فیلمبین بودن.” پای شنیدن “بوی بهبود ز اوضاع جهان” در میان است. اگر عقل سالم در بدن سالم است، عقل جامعهای سالم است که معاش فرهنگی و سرگرمی داشته باشد. نه که بر آستانهی بهشت ایستاده باشیم. نه. راه این جهنم تا درِی که خنکای بهشت از آن به تن بخورد، هنوز دستکم به قدر ریش و سبیل درآوردن پسرک من دراز است. ولی ترافیک سحرگاهی جلوی سینماها و هجوم ملت غیور همیشهدرصحنه، که جز نقل و نبات در دهانشان نمیچرخد، به اینستاگرام سلبریتیها و سیاهبازار شدن بلیتفروشی کنسرتها مرا خوشحال میکند. بس که این زندگی لعنتی به ادامه داشتن نیاز دارد!
میماند دو نکته:
یکی در باب «من سالوادور نیستم»، که جایی نوشتم «رضا عطاران» دیگر فقط یک بازیگر نیست؛ خودش یک ژانر است. حالا ما دو جور کمدی داریم: با عطاران و بی عطاران. ملودرام هم دو جور داریم: با عطاران و بی عطاران. فیلم هنر و تجربه هم دو جور داریم: روشنفکرانهی با عطاران و روشنفکرانهی بی عطاران. و جایگاهش به حدی رسیده این بازیگر که حالا میتوان از انواع با عطاران و بی عطاران، از نوع «عطارانش کم بود» هم حرف زد.
دیگری هم معجزهی جم است و ماهواره. یا همان نامشنبری که هیچکس در خانه ندارد و هرکس در خانهی یکی از فامیل آن را نگاه میکند. رفتار رسانهی اَبَرملی با تبلیغات سینما چیزی است شبیه نظارت استصوابی شورای نگهبان با انتخابات، که کم مانده گوش نمایندهی نشستهی روی صندلی مجلس را هم بکشد و یک عدد اردنگی ردصلاحیت هم بزند آنجایش و بیندازدش بیرون از خانهی تقریباً ملت. چاره چیست؟ خداوند پایدار بدارد آسمان و فضا را که اختیارش با رسانهی ابرملی نیست. پخش تیزرهای پر رنگ و لعاب همین «من سالوادور نیستم» با عطاران به مقدار فراوان در شبکههای جم کجا و پنج ثانیه آگهی عین اموات در تلویزیون معناگرای ایران کجا! همین تیزر «۵۰ کیلو آلبالو» را، که زرت و زرت با قیمت مناسب و به شرط چاقو در جمجات پخش میشود، اگر ببرید در محضر ادارهی محترم بازبینی رسانهی ابرملی، چی ازش میماند؟ جز چند تا آلبالوی نیمخوردهی کپکزده با مقادیر معتنابهی هسته که هیچ معلوم نیست قرار است کجا استعمال شود؟
زندگی بهطرز فجیعی ادامه دارد و کاش دریابند حضرات که، این «زمانه» است که رقیب آنان و رسانهها و سبک زندگیشان است، نه منتقدانشان و نه مردم.