خوابگرد

اسنوبیسم زبانی؛ بالأخره درست و غلط داریم یا نه؟

خوابگرد: این یادداشت اول‌بار در سایت رادیوفردا منتشر شد و سپس نکاتی در باب آن مطرح شد که از مهدی جامی عزیز خواهش کردم آن را گسترش دهد تا در خوابگرد منتشر کنم. در باب مفهوم کلی و پیچیده‌ی اسنوبیسم، مطالعه‌ی مقاله‌ی درخشان محمد قائد از کتاب خاطرات و فراموشی را نیز توصیه می‌کنم. نسخه‌ی پی‌دی‌اف مقاله را می‌توانید از این لینک بیابید.

مهدی جامی: جامعه‌ی ایران، بعد از نزدیک به ۴۰ سال سیطره‌ی انقلاب و گسیخته شدن انواع سلسله مراتب اجتماعی و اتوریته‌های علمی، به جایی رسیده که کمتر کسی حرف کسی دیگر را گوش می‌کند و همه می‌خواهند حرف خودشان را بزنند. از مجموع تحولاتی که در این ده پانزده ساله اتفاق افتاده، و بخش بزرگی از آن را نخست وبلاگ‌ها و سپس شبکه‌های اجتماعی ثبت کرده‌اند، می‌توان به این نتیجه رسید که جامعه‌ی ایران گرایش روشنی به نفی اتوریته‌ها پیدا کرده و رسیدن به توافق و اجماع بسیار دشوار شده است. این از یک طرف خوب است چون جامعه خود را در جایی می‌بیند که باید همه‌ی اتوریته‌ها و احکام قبلی را بازنگری کند و از طرف دیگر در یک دوره‌ی آشوبِ نظرها وارد شده است که هر چیزی می‌تواند درست باشد! و البته هر حکمی هم می‌‌تواند غلط پنداشته شود.

اتوریته‌های مزاحم

یکی از مسائل مهم و روزمره از این منظر بحث زبان است. این بحث هر از گاهی داغ می‌شود و دوباره به سایه می‌رود، اما مسائلی را که طرح می‌کند حل نمی‌کند. به همین دلیل، وقتی هفته‌ی پیش (۲۰ آوریل) ویدیویی از مُنا چلبی، خبرنگار گاردین، منتشر شد که در آن به اسنوب‌های زبانی انتقادهای تند و تیزی شده بود (و البته تازه‌ترین نمونه از صدها بحث در این زمینه در دنیای انگلیسی‌زبان است که کانتکست اجتماعی دیگری دارد) دوباره بسیاری از مسائل طرح و تکرار شد بدون این‌که پاسخ روشنی پیدا کند. اما برای سلامت فکری و اجتماعی، ضمن آشوب بر کلیشه‌ها و اتوریته‌های مزاحم، لازم است که بتوانیم به توافق‌های تازه‌ای برسیم و مشترکات خود را هم پیدا کنیم، وگرنه در آشوب گسیختگی‌ها غرقه خواهیم شد و به حل مسئله‌ای توفیق پیدا نخواهیم کرد.

ابتدایی‌ترین سؤالی که مطرح می‌شود این است که آیا می‌توان در زبان خودمختار بود؟ آیا هرکس هرطور دوست داشت می‌تواند بنویسد؟ طبیعی است که هرکس هرطور خواست می‌تواند بنویسد، اما به شرط آن که اصل تفاهم زبانی را رعایت کند. زبان امری مشترک است و اگر به شیوه‌ای نوشتیم و سخن گفتیم که کسی نفهمید یا در فهم افراد خلل افتاد، مشکلی در کاربرد زبان پیدا شده است. مرز زبان، مثل مرز خودمختاری و استقلال، مرزی دوسویه است. استقلال ناب و کامل غیرممکن است. و البته پیروی کامل هم خلاف استقلال است. پس خط استقلال کجاست؟ این مسئله‌ای است که فرد مرتب با آن روبه‌روست. چنان‌که اهل سیاست هم با آن دست به گریبان‌اند. استقلال زبانی، مثل استقلال سیاسی، امری نیست که یک‌بار برای همیشه درباره‌ی آن تصمیم بگیریم، بلکه امری هرروزه است که با هر تصمیمی و هر نوشته‌ای باید به آن فکر کرد. بین حفظ مشترکات و حفظ خلاقیت و یکتا بودن فرد می‌توان خط و مرز استقلال را رسم کرد.

حداقل‌های زبانی

سؤال دیگر این است که اگر بخواهیم مشترکات را رعایت کنیم، حد را کجا بگذاریم؟ رعایت مشترکات، مثل آداب عرفی و دینی و غیر آن، دو مسیر حداکثری و حداقلی دارد. تعیین این‌که می‌خواهیم با مهمان خود حداکثر تفاهم را داشته باشیم یا به حداقل لوازم مهمانداری پایبند باشیم، باز امری است که به تصمیم فردی برمی‌گردد. بخش حداکثری‌اش را کنار بگذاریم، می‌شود به این سؤال جواب مثبت داد که: آیا حداقل‌های زبانی را باید رعایت کرد؟

اما چگونه می‌شود حداقل‌ها را رعایت کرد؟ فرق نثر خوب و بد چیست؟ اصلاً فرقی دارند؟ اصلاً حق داریم خوب و بد کنیم؟ این سؤال آخری به‌خصوص خیلی به روحیه‌ی جوان‌ترهای روزگار ما سازگار است! آیا حق داریم خوب و بد کنیم؟ البته! همیشه می‌توانیم خوب و بد کنیم. منتها میزان نفوذ و وسعت آن است که مهم است. ممکن است طلبه‌ای در قم نثر قاجاری را خوب بداند و نثر فلان مرجع تقلید را بدوبیراه و بیهوده دشوار بشمارد. اما مهم این است که چند نفر در حلقه‌ی دوستان او با او هم‌نظر می‌شوند. یکی از راه‌هایی که اتوریته شکل می‌گیرد و با خود خوب و بد کردن می‌آورد توافق‌های عمومی است. اگر شمار کسانی که سهراب سپهری را شاعر خلاقی می‌شمارند آن‌قدر زیاد باشد که نفی شاعری و خلاقیت سپهری را دشوار کند، با تشکیل یک اتوریته‌ی زبانی و ادبی و طبعاً اجتماعی روبه‌رو هستیم. بنابراین، بد و خوب کردن امری روزمره است و همه‌ی ما انجام می‌دهیم. منتها برای این‌که بیشترین توافق را ایجاد کنیم باید به همان حداقل‌ها بسنده کنیم. هیچ تمایلِ حداکثری قدرتِ ایجاد توافق وسیع را ندارد. فرقی نمی‌کند استادی باشد که می‌خواهد همه به نثر فصحای قدیم بنویسند یا دانشجویی که بخواهد همه غلط و غلوط بنویسند! راه میانه‌ای برای گریز از افراط‌گری باید جست.

حداقل‌ها را می‌توان در دایره‌ی درست و نادرست محدود کرد. اما این‌جا هم مشکلی هست. ویدیوی گاردین با حمله به بعضی درست و نادرست‌ها اصرار بر سر آن‌ها را اسنوبیسم می‌خواند. آیا پس هر کسی در فارسی هم گفت چه چیزی درست یا نادرست است اسنوب است؟ آیا ابوالحسن نجفی نویسنده‌ی کتاب مرجع «غلط ننویسیم» اسنوب بود؟ هر کس به دستور زبان و سلامت زبان و بیان توجه کرد اسنوب است؟ آیا همه‌ی ویراستاران اسنوب‌اند؟ آیا کسانی که در رسانه فعال‌اند و روزنامه‌نگار یا حتا وبلاگ‌نویس و شهروند روزنامه‌نگارند می‌توانند با تکیه به این حرف‌ها از سلامت زبانی پرهیز کنند؟ کدام نادرست‌های زبانی مشکل‌ساز است؟ طبعاً اگر جمله‌ای را خلاف اصول فصاحت قدما بنویسیم، نادرست نمی‌شود. اما اگر منظورمان روشن نباشد، احتمالاً به خاطر نادرستی در کاربرد زبان است.

انقلاب علیه زبان؟

این مشکل برای کسانی که با رسانه سروکار دارند مشکلی مهمی است چون سرمایه‌ی اهل رسانه زبان است. ترکیب توانایی‌های زبانی با دانش موضوعی آن‌ها (مثل اقتصاد و سینما و ادبیات و بهداشت غذایی) است که از آن‌ها روزنامه‌نگار خوب می‌سازد. آیا می‌شود به زبان بی‌اعتنا بود؟ اگر روزنامه‌نگاران و مترجمان و ناشران و شاعران و نویسندگان به زبان بی‌اعتنا بشوند، چه اتفاقی می‌افتد؟ حتا اگر بخواهیم انقلابی علیه زبان به راه بیندازیم، باید فکر کنیم بعد از آن چه خواهد شد؟ ما یک‌بار انقلاب کرده‌ایم، برای انقلاب‌های بعدی باید، کمی هم که شده، دست‌به‌عصا باشیم و محتاط‌تر!

مشکل اصلی برخورد اتوریته‌های قدیمی‌تر با گرایش‌های جدیدتر است. مسئله را اگر این‌طور حل کنیم، بهتر به نتیجه می‌رسیم. در ویدیوی گاردین می‌بینیم که برخی اتوریته‌های قدیم اصرار دارند که جمله را نباید با «اما» و «و» شروع کرد. امروزه بسیاری چنین می‌کنند. بنابراین می‌شود تعارضی میان حکم اتوریته‌های قبلی با عمل زبان‌وران امروزی دید. به این اعتبار، یک معنای اسنوب یعنی کسی که به اتوریته‌ای قدیمی‌تر دلبسته است و حاضر نیست در مقابل واقعیت‌های جاری از آنها دل بکند و به واقعیت تن بسپارد. اما این‌جا هم مشکلاتی وجود دارد. قدیم یعنی چه‌قدر قدیم؟ ده سال؟ بیست سال؟ پنجاه سال؟ صد سال؟

غلط و زمان

بسیاری از کسانی که وارد بحث غلط و درست با اسنوب‌ها می‌شوند می‌گویند زبان پویاست و تغییر می‌کند. این کاملاً درست است. زبان تغییر می‌کند، اما نه با آن سرعتی که شما فکر می‌کنید. سرعتش آن‌قدر پایین است که چه بسا متوجه نشوید! این خوبی زبان است. چون ابزار تفاهم است. اگر فرضاً هر سال با زبانی نو روبه‌رو باشیم، تصور کنید چه می‌شود. (هر چه را سال پیش گفته و نوشته‌ایم دیگر نمی‌فهمند!) ما باید بتوانیم با پدر و مادر خودمان حرف بزنیم. تفاوت سنی ما معمولاً کمتر از ۲۰-۲۵ سال نیست. باید بتوانیم با پدربزرگ و مادربزرگ خود هم حرف بزنیم. استادان و معلمان ما ممکن است ۳۰ یا ۴۰ یا ۵۰ سال از ما بزرگ‌تر باشند. پس آگاهی زبانی ما باید دست‌کم یک دوره‌ی ۵۰ ساله را در برگیرد. و این برای گفتار و هم‌صحبتی و شنیدن از هم است. اما نیازهای ما فراتر از آن است. باید بتوانیم به کتاب‌ها و مجلاتی که پیش از این ۵۰ سال منتشر شده هم مراجعه کنیم و آن‌ها را بفهمیم. پس، به قول قدیمی‌ها، شیرین، یک ۱۰۰ سالی باید دانش متصل زبانی داشته باشیم. اگر دانشجوی تاریخ و ادبیات و فلسفه و علوم اجتماعی باشیم، نیازمند خواندن و فهمیدن متون مشروطه و قبل از آن هم خواهیم بود. یعنی سواد زبانی دانشجویان باید کمی بیشتر از ۱۰۰ سال و ۲۰۰ سال باشد.

حال اگر این متن‌هایی که به آن‌ها مراجعه می‌کنیم در طول زمان بسیار تغییر کرده باشند، کار ما بسیار دشوارتر خواهد بود و هر قدر کمتر تغییر کرده باشند، فهم آن‌ها برای ما آسان‌تر است. البته فهم هیچ متنی که از نسل ما قدیم‌تر باشد آسان نیست. چون بسیاری از ظرایف زبانی و ارجاعات فرامتنی و اجتماعی در آن‌ها هست که باید به آن‌ها آگاه بود (و در صورت لزوم درسش را خواند) تا متن را درست درک کرد.

بنابراین، زبان نه تنها به سرعتی که ما فکر می‌کنیم تغییر نمی‌کند که خوب هم نیست به‌سرعت تغییر کند! مثلاً «طلایه» از «طلایع» عربی آمده است. آمده دقیق نیست، باید بگوییم همان است. یعنی طلایه مساوی است با طلایع٫ اما چون عین از آخر این کلمه‌ی عربی افتاده به آن معنا نیست که شما می‌توانید عین را از پایان همه‌ی کلمات عربی بیندازید (و /شَرایه/ و /مُراجه/ و /مَنابه/ بسازید) و بگویید زبان تغییر می‌کند! اگر به متون فارسی مراجعه کنید، متوجه می‌شوید که این تغییر، یعنی تغییر طلایع به طلایه، دست‌کم هزار سال پیش اتفاق افتاده است.

به همین ترتیب، زبان‌ها همه زمانی «لهجه» بوده‌اند. اما این به آن معنا نیست که امروز هر کسی می‌تواند با لهجه‌ی خود بنویسد و بخواهد دیگران او را بفهمند! در عمل هم مردم در مکاتبات و مراجعات و تماس‌های خود و محیط‌های اجتماعی به زبان یکدیگر نزدیک می‌شوند تا هم را بفهمند. بنابراین اگر کسی زبانی را اختیار کند که عامدانه او را از دیگران دور می‌کند، کاری برخلاف طبیعت اجتماعی زبان کرده است.

غلط و اینترنت

اینترنت زبان را از بسیاری از قیدوبندهای پیشین‌اش آزاد کرده است. درست است. نمونه‌ی خاص آن در فارسی زبانی است که باید به آن زبانِ گودری گفت. یعنی زبانی که اعضای گودر (یا گودر-زی‌‌ها) از آن استفاده می‌کردند. من بخشی از این ادبیات را گردآوری کرده‌ام و فرصتی بیابم، منتشر خواهم کرد. یعنی ارزش بحث دارد.

اما چرخش اصلی در وب‌نویسی ثبت شدن سبک و شیوه‌ی ادای زبان محاوره است. پیش از اینترنت، زبان محاوره با این حد از تنوع ثبت و نوشته نشده بود. این پیامدهای خود را دارد و تحول مهمی در زبان رسانه ایجاد کرده است. این سوی روشن آن است. زبان مردمی‌تر و دموکراتیک‌تر شده است. اما سوی تاریکش آن است که به رواج غلط‌های مختلف هم دامن زده است! استقبال از سوی روشن مسئله نباید باعث شود که بر سوی تاریک آن چشم ببندیم. می‌شود زبان را دموکراتیک‌تر کرد بدون این‌که راه به ترویج غلط‌نویسی داد. غلط‌نویسی به یک تعبیر یعنی سرعتِ تغییرات را به حداکثر برسانیم. باید اجازه بدهیم که تغییرات به‌تدریج و بنا به طبیعت زبان و تصمیم عمومی رخ دهد.

اما این را ناگفته نباید گذاشت که بخش بزرگی از دعواها بر سر واژگان است. ولی واژگان مسئله‌ی ثانوی در زبان است. مسئله‌ی اصلی جمله‌بندیِ رسا و درست و روشن است. واژه‌ها مرتب وارد زبان می‌شوند و از آن خارج می‌شوند. صدها کلمه در متون مشروطه هست که امروز به کار نمی‌بریم. اما زبان روشن فارسی هر جا باشد به‌کاربردنی است. چه در شاهنامه و تاریخ بیهقی باشد یا در منشآت قائم مقام و یادداشت‌های دهخدا.

دستور زبان و زبان برتر

این یک واقعیت تاریخی است که علمای دستور انگلیسی مدت‌ها تلاش داشته‌اند قواعد لاتین را بر انگلیسی تحمیل کنند. این هم یک واقعیت تاریخی است که علمای دستور فارسی هم مدت‌ها تلاش داشته‌اند قواعد زبان عربی را بر فارسی سوار کنند. در تاجیکستان، یک‌بار با دانشوری از آکادمی آن‌جا صحبت بود و اصرار داشت که زبان تاجیکی و زبان روسی یک دستور دارند!

این‌ها واقعیت‌هایی است که نشان می‌دهد قواعد زبان را براساس «زبان برتر» تصور می‌کنیم. این زبان برتر می‌تواند لاتین نباشد، انگلیسی باشد. عربی نباشد، فارسی باشد. روسی نباشد، تاجیکی باشد. اما آن بخشی از زبان (انگلیسی و عربی و تاجیکی) باشد که بزرگان آن زبان و دانشوران آن زبان تأیید کرده‌اند.

این فی‌نفسه عیبی ندارد! اما ممکن است راه بدهد به اسنوبیسم. البته چنین راه دادنی فقط در حوزه‌ی زبان نیست. در حوزه‌ی حقوق و پزشکی و فیزیک و اخترشناسی هم می‌تواند اتفاق بیفتد. روندهای پزشکی هم به منابعی از اتوریته متصل‌اند. نقض اتوریته‌ها آسان نیست. در زبان هم نیست. این اتوریته‌ها تغییر می‌کنند، اما تغییر آن تدریجی و بر اساس قواعد درون آن دانش است. هر کسی قادر نیست این اتوریته‌ها را نفی کند. به قول معروف، برای رد کردن فلسفه باید فیلسوف بود! طبعاً برای تغییر در زبان فارسی هم باید به مرحله‌ی استادی رسید. برای همین است که می‌گویند شاعران خداوندگاران زبان‌اند. خلاصه بی مایه فطیر است.

اما این خطاست که تصور کنیم چون به زبانی مسلط هستیم ـ فارسی یا کردی یا عربی یا انگلیسی و تاجیکی و غیر آن‌ها ـ هر چه گفتیم درست است و هر چه نوشتیم بی‌خطاست. زبان‌ها و دانش‌ها همه اموری اجتماعی‌اند و با دیگران سروکار دارند. این دیگران قابل حذف نیستند و این دیگران با خود سنت‌های بسیاری را حمل می‌کنند و اتوریته‌های زبانی و علمی فراوانی را پذیرفته‌اند و بر کار خود حاکم می‌دانند. تغییر آن‌ها با خطا ممکن نیست. همان مایه را می‌خواهد که شما برای تغییر در هر زمینه‌ای نیازمند آن‌اید. می‌خواهید روش‌های چشم‌پزشکی را اصلاح کنید یا بهتر فوتبال بازی کنید؟ باید چشم‌پزشک باشید و فوتبالیست شوید!

اسنوب‌ها کی هستند؟

اما بالأخره اسنوب‌ها کی هستند؟ یعنی بر فرض که هر چه تا این‌جا گفته شد درست باشد، باز می‌توان پرسید خب این اسنوب زبانی چه جور آدمی است؟ اگر از اسنوب به معنای رایج آن، یعنی آدم افاده‌ای و خودنما، بگذریم ـ که مثلاً زبانش آکنده از واژه‌های فرنگی یا عربی یا هر چیزی است که مُد باشد* ـ به نظر من «اسنوب زبانی» یا کسی که به اتوریته‌های کمی قدیمی و از رده خارج دل بسته باشد (یا برعکس آوانگارد بنماید) در شرایط امروز زبان فارسی چنین کسی است:

الف. عقاید زبانی:

. معتقد است که یک زبان فارسی معیار وجود دارد و همه باید از آن تبعیت کنند و باقی ورسیون‌های زبانی را انحراف می‌شمارد.
. معتقد است نادرست‌های زبانی همیشگی‌اند و معمولاً گرایش دارد که درست را در برگرداندن کلمه به اصل و ریشه‌اش پیدا کند.
. دستور زبان (و حتا کاربرد واژگان) برای چنین کسی تجویزی است نه توصیفی. فکر می‌کند دستور زبان فن درست نوشتن و گفتن است، نه دانش تحلیل و توصیف قواعد زبان.
. معمولاً به برتری عربی بر فارسی گرایش دارد. و یا در دهه‌ی اخیر از کسانی است که به سره‌گرایی اعتقاد جازم دارند!** معمولاً ندانستن عربی در نزد گروه اول و بی توجهی به پارسی سره در نزد گروه دوم اسباب تحقیر دیگران می‌شود.
. با زبان‌شناسی میانه‌ای ندارد. بنابراین شناختش از زبان براساس نوشته‌های بزرگان فن و متون قدیم و قواعد نحوی عربی (در مورد انبوه کلمات عربی در فارسی) است. یا از طرف دیگرِ بام افتاده و به زبان فارسی اختراعی علاقه دارد. یعنی فارسی‌اش را برای فهمیدن باید ترجمه کرد! فرق این گروه با گروه اول البته در این است که معتقدند خیلی هم به زبان‌شناسی توجه دارند، اما هیچ اصلی از زبان‌شناسی تجویز واژگانی را توصیه نمی کند. کاری که این گروه به آن خیلی علاقه دارند و برایش کمپین می‌کنند.


ب. درک شناختی:

. اسنوب زبانی قائل به اطاعت دیگران است. به چوبِ تر برای تربیت قائل است.
. به تحولات زبانی بی‌اعتناست و اصولاً چه بسا مخالف قبض و بسط است! فکر می‌کند همه‌ چیز از آدم تا امروز همین‌طور بوده که به نظر او می‌رسد. و یا فکر می‌کند اصولاً باید به زبان حضرت آدم برگردیم یا حداکثر کمی بعد از او!
. مقوله‌ی زمان در زبان را درک نمی‌کند. بنابراین تغییرات را فساد می‌شمارد و انحراف می‌داند.
. دیدگاهش از زبان مکانیکی است. یعنی فکر می‌کند می شود موتور زبان را پیاده و تعمیر و دستکاری کرد و راهش انداخت. به نظرش می‌شود صفی از واژه‌های نو ساخت و از فردا همه‌ی آن‌ها را به کار خواهند برد.
. معادل این دیدگاه در فقه و شریعت هم دیده می‌شود. یعنی کسانی که به ظواهر آیات توجه دارند و کثرت برداشت‌ها آن‌ها را پریشان می‌کند و به دین واحد و ازلی ابدی قائل‌اند.

ج. رفتار اجتماعی:

. نگاه اسنوب زبانی بالا به پایین است. در واقع می‌خواهد برتری خود را نشان دهد نه این‌که شما را به درست و نادرست آگاه سازد.
. رفتارش پدرسالارانه و قیم‌مآبانه است. به تجویز توجه دارد نه توصیف. اهل ولایت زبانی است!
. زبان برای اسنوب زبانی ابزار تفاخر طبقاتی و صنفی است.
. توصیه‌های اسنوب زبانی ابزار قدرت‌نمایی و تحقیر دیگران است، نه آموزش.
. از نظر او اگر شما خطای زبانی مرتکب شدید، به دلیل آن است که نسل‌تان فاسد شده است!
. بنابراین اصلاً به دلیل خطای زبانی‌تان آدم به‌دردبخوری هم نیستید و باید شما را کنار گذاشت.
. اسنوب زبانی از حس همدلی معلمانه تهی است.
. اسنوب بزرگی‌فروش است! یعنی علم و سوادش را اسباب تفاخر خویش و تحقیر دیگران می‌کند.

بنابراین می‌بینید که مشکل اسنوب‌ها «موضوع بحث» نیست. مشکل خود آن‌هاست! یعنی این‌که فرضاً اگر کسی از زبان کسی ایراد بگیرد موجب اسنوب شدن نمی‌شود. این‌که چگونه ایراد بگیرد ممکن است به اسنوبیسم ختم شود! یعنی «چه» مهم نیست، «چگونه» مهم است! به همین ترتیب، شما هم نمی‌توانید به صرف توجه کسی به درستی زبان او را اسنوب بخوانید.

به قول انگلیسی‌ها، یاری کردن و باری برداشتن خوب است (help) اما آزاررسانی و بار گذاشتن بر دیگران خوب نیست (hurt). زبان شما باید بهداشتی باشد. همه‌جا. خاصه اگر درباره‌ی درست و نادرست زبانی حرف می‌زنید.

پس درست کردن نادرست‌های زبانی مهم است و ارزشمند. مهم این است که خودتان را به نقدتان سنجاق نکرده باشید! بگذارید نقدتان دیده شود، نه خودتان! زبان روشن و استوار فارسی را دیدن و از آن لذت بردن و به آن دعوت کردن و خوب نوشتن را ترویج کردن چیزی نیست که بشود ارزش آن را نادیده گرفت. اسنوبیسم جای دیگر نشیند!

* ممنون از دوست عزیز مهرداد فرهمند که این نکته را متذکر شد.
** از دوست عزیز سایه اقتصادی‌نیا سپاسگزارم که مرا متوجه این نکته کرد.