خوابگرد

تجدید تفاوت‌ها

محمدحسن شهسواری: پس از سال‌ها سه رمان کاملاً متفاوت از من در مدت کوتاهی تجدید چاپ شده، که هر یک سرنوشتی متفاوت و بازخورد‌های فراوان داشت.

چاپ سوم پاگرد

برای گرفتن مجوز رمان پاگرد سه سال دویدم. رمان اندکی قبل از تولد اولین دخترم شهرزاد در تابستان سال ۱۳۸۰ تمام شد، اما با کش و قوس‌های فراوان در پاییز سال ۸۳، زمانی که منتظر آمدن دختر دومم شهرناز بودیم، منتشر شد. یادگار این کش و قوس‌ها سینوزیتی مزمن بود. چون تقریباً تمام زمستان سال ۸۲ را از چهارراه پارک‌وی موتور می‌گرفتم تا بروم میدان بهارستان ببینم می‌توانم این رمان را از دهان شیر بیرون بیاورم یا نه.

نکته‌ی جالب در مورد رمان پاگرد این است که در زمان انتشار، حتا کسانی که آن را دوست داشتند، معتقد بودند تاریخ مصرف دارد. حتا برخی به صراحت می‌گفتند آخر ده سال دیگر چه کسی این رمان را می‌خواند. حالا بعد از ده سال ناشر توانسته چاپ سوم آن را روانه‌ی بازار کند. باید ببینیم خواننده دارد یا نه؟

چاپ چهارم وقتی دلی

زمانی که این رمان را می‌نوشتم هیچ گمان نمی‌کردم که هنگام انتشار چنان حرف و حدیث‌هایی در موردش برپا شود. همه‌اش جالب بود. از یک سو گفته شد محمدحسن شهسواری نویسنده‌ی مدافع فتنه در مؤسسه‌ی انقلاب چه می‌کند و از دیگر ‌سو من را عضو ستاد سعید جلیلی معرفی کردند! اما برای من شیرین‌ترین بخش این بود که هدف اصلی‌ام از نوشتن این رمان کاملاً محقق شد. همیشه در پی نوشتن رمانی بودم که پدر و مادرم، با خیال راحت و افتخار، آن را به اقوام و همسایگان هدیه بدهند.

یک روز جوانی بهم گفت دیشب در هیئت محل ما توصیه شد رمان وقتی دلی از آقایی به نام محمدحسن شهسواری را بخوانید. کلی ذوق کردم. حتماً بخشی از آن به خاطر این بود که رمانم به هیئت‌های مذهبی راه پیدا کرده، اما بخش اعظمش به این خاطر بود که در هیئت‌های مذهبیِ ما خواندن رمان توصیه می‌شود. به گمانم ما نویسندگان باید ظرفیت‌های جامعه برای آشتی با ادبیات را بیشتر بکاویم.

برای خودم هم «وقتی دلی» رستاخیزی در روند نوشتن بود. از همین رمان بود که به اهمیت امر گریزناپذیر تحقیق پی بردم. بدون تحقیق عمیق در جنبه‌های مختلف زیستی، تاریخی، طبقاتی و… ادبیات صرفاً بازتاب زندگی معمول روشنفکری است و تولیدات‌مان تنها برای محافلْ قابل درک است.

چاپ ششم شب ممکن

«هنگامى که داشتم رمان شب ممکن اثر محمدحسن شهسوارى را مى‌خواندم دچار حالتى شدم که از خیلى جوانى دچار آن نشده بودم و هرگز در هنگام خواندن رمان پارسی ـ به استثناى بوف کور هدایت ـ چنین حالى به من دست نداده بود. این حالت، اشتیاق شدید براى خواندن بود.»
شهرنوش پارسی‌پور

به گمانم خواندن این جمله برای هر نویسنده، آن هم از قلم نویسنده‌ای که گمان می‌کنم یکی از بهترین رمان‌های فارسی را نوشته (طوبی و معنای شب)، کافی است تا سر به آسمان بساید. دوستی تعریف می‌کرد که محمود دولت‌آبادی رمانم را خواند و از آن تعریف کرد. گفتم استاد، حرف‌هایتان برایم «افتخارآمیز» بود. پیر بیهق خیره نگاهم کرد و گفت حرف‌هایم باید برایت «مسئولیت‌آور» باشد.
شب ممکن تشویق بزرگان بسیاری را به همراه داشت. تا چند سال متوجه مسئولیت‌آوری آن نشده بودم. بعید است دیگر رمانی به این سبک و سیاق بنویسم، اما دو سه سالی هست که سنگینی عظیم مسئولیت تشویق و تأیید این بزرگان را بر دوش خودم احساس می‌کنم و به خودم قول داده‌ام که تا برای نوشتن کتابی نمرده باشم آن را به دست چاپ نسپارم.

اگر علاقه دارید، این هم پرونده‌ای است که دوستان سایت الف‌یا به مناسبت چاپ ششم شب ممکن منتشر کرده‌اند. [الف‌یا]