خوابگرد

دعوت به تماشای وارونگی

بهنام بهزادی از هم‌پیاله‌های روزگار جوانی و سربه‌هوایی من است. از همان روزگارِ چه‌ دور، که ویرایش متن یکی از اولین مستندهایش با من بود و در اولین فیلم کوتاه حرفه‌ای‌اش «تلافی» دستیارانه کنارش بودم، خیزهای آهویی برمی‌داشت و هیچ باک نداشت. بهنام بهزادی، که سومین فیلم سینمایی‌اش وارونگی اکران شده، از انگشت‌شمار فیلمسازانِ مستقلِ خوش‌نام و خوش‌فیلم و در عین حال سخت‌کوش و سخت‌جان است که همچنان خیزهای آهویی برمی‌دارد. اما آن‌چه پشت سر گذاشته تا به امروز، نه دشت و دمن بوده نه بیابان و صحرا؛ سنگلاخی بوده در شکاف کوهی بلند با شیبی سرگیجه‌آور. که گذر از آن، بی‌تکیه به انواع دوپینگ‌های دولتی و شبه‌دولتی و… آن هم با خیزهای آهویی، فقط سخت‌جانی نمی‌خواهد؛ وسواس و ریزبینی می‌طلبد و پاییدن‌های بسیار و روشنایی در افکار و آزادگی در رفتار.

بهنام بهزادی با گذر از این سنگلاخ صدساله به امشبِ سربلندش رسیده است. با سینمایی که در عین داستان‌گویی به ظریف‌ترین شکل ممکن، دست تماشاگر عام را هم با خود می‌گیرد و ذائقه‌ و سلیقه‌ی روایی او را برمی‌کشد. وارونگی او بعد از کن ۲۰۱۶ اکنون در برخی سینماهای کشور به طور محدود اکران شده است. و آن‌چه در ادامه می‌خوانید، یادداشت محمدحسن شهسواری است درباره‌ی او و وارونگی، که در آن به شیوه‌ی داستان‌گویی بهزادی نور انداخته است.
رضا شکراللهی

 

 

محمدحسن شهسواری: عمیقاً معتقدم شکل داستان‌گوییِ هر هنرمند کاملاً از تجربه ‌و نگاهش به جهان می‌آید. عجیب این که من و بهنام بهزادی (که حالا تجربه‌ی همکاری و رفاقت‌مان ربع قرن را رد کرده) در دو سوی طیف داستان‌‌گویی قرار داریم. من عاشق داستان‌گویی به شیوه‌ی شاه‌پیرنگ و همه‌ی آن قهرمانی‌ها و کشش‌ها و کوشش‌هایش هستم، و او متمایل است به فروتنی در داستان‌گویی و خودداری تام در عمل و گفتار شخصیت‌ها. هیچ کدام از کتاب‌هایم را بدون تأیید یا حداقل خوانش جدی او به دست ناشر نسپرده‌ام. وقتِ گفتن نظراتش من را از زندگی بیزار می‌کند. همیشه فکر می‌کنم نویسنده‌ی بسیار بدی هستم. چون اون سمباده‌ای بزرگ، تیز و نخراشیده‌ در دست دارد که اعمال و گفتار قهرمان‌هایم را صاف و صوف می‌کند. می‌زند توی سرشان تا مثل آدم‌های معمولی به نظر رسند. از سوی دیگر من همیشه پیشنهاد‌هایی بی‌نهایت پراعوجاج به او می‌دهم تا شخصیت‌هایش را از شمایل مردمان عادی بیرون آورد.

با این همه نمی‌توانم استادیِ‌ بهزادی را در آفرینشِ بافت و زمینه‌ی خرده‌پیرنگ تحسین نکنم. به‌خصوص در وارونگی که شخصی‌ترین فیلم اوست. او در وارونگی،‌ با اعتماد به نفسی درخور، ساختار سه‌پرده‌ای را به چالش کشیده است. یعنی به جای تمرکز بر نقاط عطف و بالا و پایین آمدن تنش بر مبنای این ساختار، شیب منحنیِ تنش را آرام اما همواره صعودی طراحی کرده است. دو سه کارگردان در هم‌نسلان‌مان هم علاقه‌ی زیادی در گام زدن در خرده‌پیرنگ دارند اما متاسفانه توانایی‌های بهزادی را ندارند. زیرا آن چنان سواد، توانانی و تمرکز و حوصله‌ی قصه‌گویی در شاه‌پیرنگ را ندارند. برای همین است که به طور تصادفی و بنا به تجربه‌ی زیسته، یک یا نهایت دو فیلم خوب خرده‌پیرنگ ساخته‌اند اما ناگهان با سر به زمین خورده‌اند. اما بهنام بهزادی از همان فیلم کوتاه اولش، که خاطرم هست کیارستمی بزرگ چه قدر فیلمنامه‌اش را دوست داشت (آن قدر که مشاوری پایان‌نامه‌ی او را پذیرفت)، بر روی خط خرده‌پیرنگ گام برداشته و فیلم به فیلم آن را تراش داده. آخ که دلم روز به روز بیشتر تنگ نبودن کیارستمی می‌شود.

باری، اکنون که همه نوع وارونگی سکه‌ی رایج روز و روزگارمان شده، اگر تمایل به دیدن فیلمی از سینمای مستقل ایران را دارید، با خیال راحت وارونگی بهنام بهزادی را پیشنهاد می‌کنم.