خوابگرد

اثر انگشتِ علیرضا محمودی در جنایت جردن

مریم مهتدی: بالأخره سروکله‌ی یک کارآگاه واقعی ایرانی در ادبیات داستانیِ امروزمان پیدا شد. سروان هوشنگ توانا، ملقب به هوشنگ هرکول، افسر اداره‌ی آگاهی و بهترین کارآگاه دایره‌‌ی قتل. «جنایت جردن» اولین دفتر خاطرات او ست که از یک‌هفته مانده به عید شروع می‌شود و با حل معمای جنایت جردن در بیست و هشتم اسفند، تمام.

جمعه، بیست و سوم اسفند
با هزار بدبختی دوکیلو خرما و سه ‌تا شیشه گلاب رو با مترو بردم تا بهشت‌زهرا. قبرها کنار هم. مثل خونه‌ها. ردیف‌ها مثل خیابون‌ها و قطعه‌ها مثل محله‌ها. بهشت‌زهرا، تهرانِ به‌هم‌ریخته است. یه مرده‌ی نارمکی، کنار یه مرده از نیاورون. یه مرحومه از تیردوقلو کنار یه شادروان از قیطریه. تهران به‌هم‌ریخته و بدون اختلاف طبقه. همون چیزی که واقعاً نمی‌شه پیداش کرد. ما داهات‌هامون رو به هوای عدالت ول نکردیم، بوی پول ما رو کشوند پای البرز٫ این‌جا آخر داستانه. داستانی که با پول شروع می‌شه و با عدالت تموم. همه کنار هم درازبه‌دراز، منظم و مرتب، چسبیده به جاده‌ی قم. این رو یه افسر آگاهی داره می‌گه که نونش رو نزدیک سی‌سال از کلمه‌ی عدالت خورده. عدالت فقط به فاصله‌ی یک متر از سطح زمین تو بهشت‌زهرا رعایت شده وگرنه بازماندگان با سنگ قبر دولوکس و اشعار مخصوص و قاب عکس متوفا هی دارن مثل محله‌های به‌هم‌ریخته‌ی واقعی مخدوشش می‌کنن. جمعیت ضدعدالتِ به‌هم‌گوریده و درهم‌رفته،‌ سنت جمعه‌ی آخر سال رو به‌جا می‌آوردن و فاتحه بود که می‌رفت هوا. یه اس‌ام‌اس برام اومد که فردا رئیس جدید می‌آد. ماراتن گردگیری و فرش‌شویی و خرید بساط هفت‌سین جور کردن یه‌طرف، اومدن رئیس جدید هم یه‌طرف. رئیس جدید اداره‌ی آگاهی سرهنگ مسعود ریاضی.

مدت زیادی نیست که داستان‌نویسانِ امروز به نوشتن در ژانر توجه نشان داده‌اند. از بخت خوب، حالا یک داستان پلیسی ـ کارآگاهی هم با رعایت تمام قواعد این ژانر به بازار نشر وارد شده. «جنایت جردن» را علیرضا محمودیِ فیلم‌نامه‌نویس نوشته و نشر چشمه منتشر کرده. کتابی که حتا در قطع جیبی‌اش هم به رسم کتاب‌های پلیسی وفادار مانده است. البته خواندن چنین کتابی از کسی که نوشتن در ژانر پلیسی ـ کارآگاهی را تدریس می‌کند چندان عجیب نیست. اما خواندن داستان کارآگاهی چفت و بست‌دار که شخصیت‌پردازی موفق دارد و روایت آن خطی پیش می‌رود و گره‌افکنی‌ها و گره‌گشایی‌هایش به‌هنگام صورت می‌گیرد، لذتی غریب دارد.

طرفداران و خوانندگان کتاب‌های کارآگاهی حتماً می‌دانند که در داستان پلیسی چه مرز باریکی بین پلیسی‌نویسی و خشونت‌نگاری هست. فرق است میان داستانی که صحنه‌های هولناک و خشن یک جنایت را موبه‌مو روایت می‌کند و کارآگاهش در حال مرور و بازخوانی پرونده‌ است، با داستانی که قتل در آن سوژه‌ای ست برای کارآگاه تا گره‌ معمای قاتل را بگشاید و با هوش‌ و درایت خود از خواننده دل ببرد. داستان‌های کارآگاهی حولِ شخصیت‌های سایکو با انگیزه‌های پیش‌بینی‌ناپذیر نمی‌گردند. داستان‌های کارآگاهی گِرد نبوغ کارآگاه قصه شکل می‌گیرند و نکته‌بینی‌های درلحظه‌ی او. از همین رو ست که پرداختن شخصیت کارآگاه برای همراه کردن خواننده با او در طی داستان اهمیت زیادی دارد. کاری که علیرضا محمودی در «جنایت جردن» به خوبی از عهده‌ی آن بر آمده. در تمام این داستانِ ۱۱۲ صفحه‌ای، خواننده در عین درگیر شدن با معمای جنایت جردن، صفحه به صفحه با کارآگاه هوشنگ توانا بیشتر آشنا می‌شود و روند این آشنایی تا آخرین خط کتاب هم ادامه می‌یابد.

یک مدل روایت در داستان‌های ژانر پلیسی این است که خواننده از ابتدای داستان قاتل را می‌شناسد و چیزی که داستان را برایش جذاب می‌کند، انگیزه‌ی قتل و چگونگی وقوع آن است و البته جزئیات دیگر. در مدل دیگری از روایت که «جنایت جردن» را هم شامل می‌شود، خواننده همراه با کارآگاه داستان جلو می‌رود و با هم قدم به قدم برای حل معما پیش می‌روند و البته کارآگاه قصه از وقتی قاتل را می‌شناسد و راز جنایت را کشف می‌کند، شیر اطلاعات را به ‌روی خواننده می‌بندد و او را در تعلیق تنها می‌گذارد تا صحنه‌ی پایانی داستان، که آماده‌ی گره‌گشایی و معرفی  قاتل شود. همان‌ صفحاتی که خواننده‌ی تنها دلش می‌خواهد مداد بردارد و گوشه‌ی یکی از آن‌ها حدس‌هایش را بنویسد: قاتل چه کسی ست؟

باید حواس‌مان باشد که حساب هوشنگ توانا و پرونده‌هایش را از همکارانش در دنیای واقعی سوا کنیم. که اگر این‌کار را نکنید، لذت خواندن داستان را از خودتان گرفته‌اید و هر چه بیشتر با شخصیت تیپیکالِ افسر اداره‌ی آگاهی در کتاب آشنا شوید، دندان‌های‌تان را بیشتر و محکم‌تر روی هم فشار خواهید داد.

طرفداران داستان پلیسی و حتا سریال‌های پلیسی می‌دانند که اگر داستان خوب باشد و شخصیت‌پردازی درست، چه‌قدر می‌توان مجذوب کارآگاه شد و همراه با او پیش رفت. تا وقتی شرلوک هولمز می‌خوانیم یا حتا خانم مارپل و هرکول پوآرو را می‌شناسیم، مشکلی هم در همراهی و همذات‌پنداری با کارآگاه داستان نداریم. اما پای هوشنگ توانا افسر اداره‌ی آگاهی که می‌رسد، قصه‌ی خواننده‌ی ایرانی ممکن است کمی فرق کند. نه این‌که قبل از سال ۸۸ هم تصویر درخشانی از افسران و سرهنگ‌های آگاهی وجود داشت، اما بعد از سال ۸۸ و حوادث پس از انتخابات تا امروز تصویری که ما از نیروی انتظامی در ذهن داریم چیزی نیست که همذات‌پنداری و جذب شدن در دل داشته باشد. حالا که داستان پلیسی با کارآگاهی واقعی روی پیشخوان کتاب‌فروشی‌ها آمده باید حواس‌مان باشد که حساب هوشنگ توانا و پرونده‌هایش را از همکارانش در دنیای واقعی سوا کنیم. که اگر این‌کار را نکنید، لذت خواندن داستان را از خودتان گرفته‌اید و هر چه بیشتر با شخصیت تیپیکالِ افسر اداره‌ی آگاهی در کتاب آشنا شوید، دندان‌های‌تان را بیشتر و محکم‌تر روی هم فشار خواهید داد.

هوشنگ توانا من یکی را از سرهنگ فروزشِ مجله‌ی اطلاعات هفتگی خلاص کرد. سرهنگی که پاورقی پلیسی‌اش سال‌های سال است چاپ می‌شود و خدا می‌داند چند هزار فرسنگ با داستان پلیسی فاصله دارد و چه‌قدر کف مطالباتِ یک پلیسی‌خوان است. «جنایت جردن» با صحنه‌ای به کارگردانی کارآگاه قصه تمام می‌شود. صحنه‌ای که در آن کارآگاه یافته‌هایش را رو می‌کند و همه را غافلگیر. حتا دستیار جوانِ مبهوتش را. مونولوگی با ریتم نفس‌گیر که هم کتاب را می‌بندد و هم پرونده را. اما واقعاً چه حیف که غلط تایپی نابهنگام ریتم حساب‌شده‌ی مونولوگِ سینمایی را ناگهان به هم می‌ریزد و خواننده را مجبور می‌کند پاراگرافی را که شروع کرده از نو بخواند (شاید حتا بیشتر از یک‌بار) تا عاقبت بفهمد فعلی که خوانده اشتباه تایپی بوده و مخاطبش تغییر نکرده.

سختی نوشتنِ معرفی کتاب برای داستان پلیسی همین است که دست و دلت می‌لرزد برای نوشتن از هر کجای داستان، نکند که لذت تعلیق را از خواننده بگیری. به‌خصوص داستانی که قدم به قدم با ریتم تند پیش می‌رود و آن‌قدر کشش دارد که بتواند در یک نشست قاپ خواننده را برای یک‌نفس خواندن‌ بدزدد. سعی کنید وقت خواندن «جنایت جردن»، پرونده‌ی قتلی که با درایت کارآگاه هوشنگ توانا در فقط چهار روز بسته می‌شود، به اسیدپاشانی فکر نکنید که بعد از چندین و چند ماه هنوز هیچ کارآگاهی ردشان را جایی نزده است!