خوابگرد

تن تن دوست‌داشتنی لعنتی!

وقتى در چنین روزی از سال ١٩٨٣ (سوّم مارس) «ژرژ  رمى» معروف به هرژه از دنیا رفت، با داستان‌ها و مخلوقات دوست‌داشتنى‌اش دنیایی را به یادگار گذاشت که پیش از آن وجود نداشت. می‌گویند هرژه در اواخر عمر از مخلوقش، تن‌تن، زده شده بود و حتا نقاشی‌هایی می‌کشید تا تنفرش را از تن تن بروز بدهد! با مرگ او، آخرین کتاب تن تن به نام «تن تن و هنر جدید» ناتمام ماند و بنا به وصیت هرژه، هیچ هنرمندی بعد از او حق خلق داستان جدیدی از تن تن را نداشت.  این یادداشت اداى دِینى است به هنرمندى که بسیارى از کودکان دیروز با داستان‌های او بزرگ شدند و تن تن جایگاه بزرگى در خاطره‌های آن‌ها دارد.

آرمان ریاحی: «تجربه» یعنى یورش بردن به ناشناخته‌ها. یعنى سر در آوردن از چیزهایى که نمی‌دانیم و کنجکاویم که بدانیم. کار تکرارى کردن خسته‌کننده است. گاهى هیجان‌انگیز باشیم. شخصاً، هنوز، هم خاطره می‌سازم و هم خاطره‌بازى می‌کنم. خجالت نمی‌کشم اگر بگویم یکى از خاطره‌های خوب همیشگى‌ام سرى داستان‌های تن تن بوده است که هنوز هم گاهى که دلم تنگ می‌شود سرى به کتابخانه‌ى پسرم می‌زنم و ساعتى از غرق شدن در دنیاى بى‌آلایش و ساده و معصومانه‌ی تن تن لذّت می‌برم‌، با او هم‌ذات می‌شوم و تخیلم را نوازش می‌کنم.

نمی‌توان شخصیت تن تن را دوست نداشت. جوانى خوش‌طینت با جبینى روشن که از خطر کردن نمی‌هراسد و به دلیل طبع ماجراجویش به دل حادثه‌ها می‌زند. با آن قدّ کوتاه و هیکل ریزه‌اش و آن پولیور آبى مألوف و شلوار فلانل قهوه‌اى گشاد که پاچه‌هایش را همیشه توى جوراب سفید می‌کرد! وجه تمایزش امّا با دیگر شخصیت‌های کارتونى چیز دیگرى بود: صورت بیضى‌شکلى که در امتداد یک منحنى نرم به موهاى طلایى و یک کاکل زرى می‌رسید.

گاهى از قلّه‌ى اِوِرست سر در می‌آورد و بعضى اوقات با یارانش سوار موشک غول‌پیکرى می‌شد و به کره‌ى ماه پر می‌کشید. راستش را بخواهید، تن تن همیشه با آسمان و قلّه‌ها نسبت داشت. کمتر او را می‌دیدیم که از جهان‌های زیرین سر در بیاورد به جز شاید فقط یک بار: وقتى که می‌خواست کشتى سلطنتى جدّ هادوک را کشف کند و آن را از زیر دریا بیرون بکشد. گاهى با ماوراءالطّبیعه و مسائل فراواقعى سر و کار پیدا می‌کرد: ماجراى «راسکارکاپاک»، مومیایى دزدیده‌شده‌ى قوم «اینکا» که می‌خواست از اهانت‌کنندگانش انتقام بکشد، در کتاب «هفت گوى بلورین». و گاهى با جادوى علم و هوشمندى‌اش، فراواقعى‌ها را کیش می‌داد و مات می‌کرد: استفاده از کسوفِ خورشید در لحظه‌ى اعدام براى تأثیرگذارى روى قوم باستانى فراموش‌شده در کتاب «در جستجوى معبد خورشید».

خبرنگارى که البتّه هیچ وقت ندیدیم حتا یک خبر مخابره کند و یا پشت میز «تحریر» مطلبى تایپ کند. ولى مشهور بود و ماجراهایش تیتر یک روزنامه‌های جهان.

***

تن تن مخلوقِ ژرژ رِمى بود؛ کاریکاتوریست و هنرمند نابغه‌ى بلژیکى که نام مستعار «هِرژه» را، که اقتباسی بود از حروف اول نام خانوادگی و نام کوچکش در تلفظ فرانسه، بر پیشانى کتاب‌های خود می‌کوبید. او یکى از آغازگران سبک «کمیک استریپ» یا داستان‌های مصوّر بود. انگاره‌هایى که روایت‌شان را با تابلوهاى تقطیع‌شده پیش مى‌برند و بسیار شبیه مقوله ى دکوپاژ در کارگردانى سینماست. هر چند دستور زبان این دو مدیوم بصرى با هم متفاوت‌اند: انیمیشن‌هاى تن تن در قیاس با کتاب‌ها نومیدکننده‌اند و نمونه‌ى برگردانی ناموفّق از زبان یک رسانه به رسانه‌ى دیگر.

ژرژ پروسپر رمی مشهور به هِرژه (۱۹۰۷ ـ ۱۹۸۳)

تابلوهاى هرژه بسیار چشم‌نواز و زیبا هستند و داستان‌هایش خطّى، ساده و پر فراز و نشیب. روایت‌هایى محکم با منطقی قابل اعتنا که براى داستان‌پردازان درس‌هایى جدّى دارند: پِیرنگ‌هاى داستانى روان با نقطه‌هاى اوج و فرود و گره‌افکنى‌ها و گره‌گشایى‌های حساب‌شده که یک هدف دارند: «جذّابیت‌آفرینی». هدفى که در هنرهاى سرگرمی‌ساز وطنى غالباً مغفول می‌مانَد. داستان‌های تن تن از این منظر بسیار جذّاب‌اند.

توالى منطقى روایت‌ها و به وجود آوردن صحنه‌های موٌثّر و «دراماتیک»، با چاشنى طنزى بى‌بدیل، تن تن را به موجودى جهانى تبدیل کرد. نباید فراموش کرد که به دلیل پیچیده نبودن داستان‌ها، همه آن را می‌فهمیدند و همین خصلت، تن تن را واجد شرایط جهانى شدن می‌کرد. تن تن به بیش از هفتاد زبان دنیا ترجمه شد و هواداران بى‌شمارى براى خودش دست و پا کرد، و این البتّه براى هر نویسنده‌اى غبطه‌انگیز است.

ویژگى دیگرش این بود که تقریباً همه‌ى داستان‌های تن تن در سفر می‌گذشت. روایت‌ها به جاى آن که مانند «ایلیاد» گِردِ وضعیتى ایستا دور بزنند، «ادیسه»وار و «سفرى»اند. قصّه‌های سفرى یا «جادّه‌اى»، به قهرمان داستان و، به تبع آن، به مخاطبِ «همذات‌شده» فرصت تجربه و خطر کردن می‌دهند و به طور اصولى هیجان‌انگیزند. در این مورد باید کتاب «جواهرات کاستافیوره» را دوباره ورق بزنید که داستانش فقط در قصر اجدادى «هادوک» می‌گذشت تا متوجّه شویم که این قصّه در مقایسه با دیگر ماجراهاى تن تن چه قدر ملال‌آور است.

***

داستان‌های تن تن را نگاه انسانِ اروپایىِ نیمه‌های قرن بیستم به جهان دانسته‌اند. نگاهى که انتقادگران آن را «تقلیل‌گرا» و نگرشى از موضع بالا به نژادها و ملیت‌ها می‌دانند و طرفدارانْ آن را پرشور و «کشّاف» می‌خوانند. به نظرم هر دو طیف تا حدّى درست می‌گویند. موضع نویسنده خیلى «اروپامحور» است و نژادهاى گوناگون را از درون آن‌ها ندیده است و شناختى که از آن‌ها به دست داده بسیار تیپیک و گاه تحقیرآمیز است. هرچند از طرفى فکر می‌کنم که به دلیل ذات کمیک بودن این داستان‌ها و این که قصّه‌پرداز با تیپ‌های اروپایى و آمریکایى هم شوخى‌های جانانه‌اى کرده، این ایراد را ـ اگر نگوییم بی‌اثر ولى ـ کم‌رنگ می‌کند. و نیز این واقعیت که این قصّه‌ها در اصل براى کودکان پرداخته شده‌اند…

دیدگاه‌های رادیکال‌تر تن تن را استعمارگرى می‌دانند که همیشه در نقش ناجى ظاهر می‌شود و اقوام ساده‌دل را استعمار می‌کند. با این یکى دیگر نمی‌توان هم‌دل شد، یا با این تفسیر که او را مخلوق جنگ سرد به حساب می‌آوَرَد، چرا که تن تن با کتاب «تن تن در سرزمین شوراها» متولّد شد.

بهتر است بگوییم تن تن یکى از نمادهاى روحیه‌ى انسان غربى است که با تهوّرى بى‌مانند جهان را از نو کشف و بازتعریف کرد و کشف‌های خود را گزارش نمود. همان جهان‌بینى‌اى که پس از رنسانس، انسان را محور آفرینش قرار داد و دنیا را با قواره‌های خود اندازه گرفت. همان جسارت و روحیه‌ى رقابت‌جویى که «ادموند هیلارى» را، به عنوان نمونه‌ى واقعى یک غربى بی‌باک، واداشت تا پس از حمله‌ى فاتحانه به قلّه‌ى اِوِرست، در جواب به سؤال خبرنگارى که از چرایى انگیزه‌هایش پرسیده بود با بى اعتنایى پاسخ دهد: «خُب، چون این قلّه آن‌جا بود!»

***

نمی‌توان از تن تن نوشت و از طنز کم نظیر آن یاد نکرد. طنزى خلّاق، موجز و گاه تفکربرانگیز. به این نمونه توجّه کنید:
تن تن و یارانش در «داستان پیکاروها» به یک ژنرال چپ‌گرا به نام «آلکازار»، که با چریک‌هایش در جنگل‌های مناطق استوایى آمریکاى جنوبى پناه گرفته، کمک می‌کند تا یک حکومت راست‌گرا را سرنگون کنند. در یک تصویر در ابتداى داستان، مأموران امنیتى مسلّح را می‌بینیم که با یونیفرم‌های شیک و پوتین‌های برّاق در محله‌ی زاغه‌نشینان در حاشیه‌ى شهر قدم می‌زنند. پس از پیروزى قیام آلکازار، در انتهاى داستان، چریک‌های ژنده‌اى را در تصویر می‌بینیم که مسلسل به دست و با لباس‌های عرق‌کرده و خاک‌گرفته در همان زاغه مشغول پاس دادن هستند.

یا این شوخى ناب که با هر بار به یاد آوردنش به خنده می‌افتم:
کاپیتان هادوک، از دوستان تن تن، شخصیتى بود بدمست و بددهن. او و تن تن به دنبال گنج‌های راکام به جزیره‌اى می‌رسند و به محض این که قایق‌شان کناره می‌گیرد و پیاده می‌شوند، از طوطى‌های جزیره فحش می‌خورند! آن هم فحش‌هایی از جنس چاروادارى که معمولاً از دهان هادوک خارج می‌شود! آن‌ها که از تعجب شاخ درآورده‌اند به این نتیجه می‌رسند که چهارصد سال پیش، جدّ کاپیتان هادوک، که یک دریاسالار سلطنتى بوده، به این جزیره پا گذاشته و این پرندگان فحش‌ها را از او یاد گرفته‌اند و نسل به نسل تا به امروز این سنت را زنده نگه داشته‌اند!