رضا شکراللهی: هم جری لوئیس آنقدر پیر بود بههنگام مرگ و هم نسل ما آنقدر پا به سن گذاشته که خبر درگذشت او جز بر دل شماری از ما غبار غم ننشاند. غم که نه، تلنگری برای افتادن در تونل زمان و بازگشتِ آنی به دورانی نوستالژیک که به هزار سال قبل میماند. دورانی که به محاصرهی جنگ و غم و درد و مرگ انباشته در زمان میگذشت و فرشتگان لبخند نادر بودند، از جمله همین جری لوئیس با دوبلهی درخشان زندهیاد حمید قنبری که دوبلهاش، به قول امروزیها، ارزش افزوده داشت! هم حمید قنبری، که ده سال زودتر از جری لوئیس رفت (۱۳۸۶)، و هم خود جری لوئیس ورقی نیمسوخته از دفتر خاطرات نسل ما هستند. یادداشت آرمان ریاحی در توصیف سینمای جری لوئیس و ستایش جایگاه او را بخوانید.
بارها خواندهایم که «جری لوئیس» را فرانسویها کشف کردهاند، یا اینکه آمریکاییها او را دوست نداشتند. این حرفی اشتباه است. جری لوئیس وقتی در اوج فعالیّتهای هنریاش بود، با نظام استودیویی هالیوود کار میکرد و بیشتر با «پارامونت پیکچرز». آنها هنرشناسهای سختگیر، خبره و کمالگرایی بودند که از بهترینها برای تخصّص فیلمسازی استفاده میکردند و محال بود روی کسی سرمایه گذاری کنند که محبوب نیست.
زمانی که زوج «لوئیس و مارتین» نمایشهای دونفرهی خود را آغاز کردند، سالنهایشان آنقدر پرتماشاگر بود که استعدادیابهای هالیوود را مجاب کند آنها روی پردهی سینما خواهند درخشید. در سال ۱۹۴۶، بدیلی برای آنها وجود نداشت و جنس شوخیهایشان با گروههای دیگر پیش از خودشان متفاوت بود. نه مثل زوج «لورل و هاردی» احمقهایی دوست داشتنی بودند که بلا بر سر همدیگر بیاورند و محیط اطرافشان را با خرابکاریهایشان بههم بریزند و نه مانند «برادران مارکس» آنقدر بدجنسی داشتند که همهچیز و همهکس و حتّا خودشان را به مسخره بگیرند و با دیوانهبازیهایشان یک اسلپ استیک واقعی را به نمایش بگذارند.
«دین مارتین» مردی آقامنش و خوشپوش بود که با یک دلقک پرتحرّک باهوش بُر خورده بود و تعارض بین رفتارشان، لحظههای کمیک جذّابی را خلق میکرد. در واقع، کمدینهای پیش از آنها مرزهای دیوانگی را جوری شکسته بودند که دیگر بیش از آن امکان نداشت. ضمن اینکه آنها بیانگر جهان کمدیِ زمان خودشان بودند. هنرمندها هم تابعی از زمان هستند و کمدینهای یادشده دیگر نمیتوانستند جامعهی آمریکای پس از جنگ دوّم جهانی را با شوخیهای خود بخندانند. مارتین و لوئیس از جنس همین زمان بودند و تماشاگران سینما به کمدینهایی نیاز داشتند که بازتاب خودشان باشند و به این پرسش پاسخ بدهند: چهطور میشود در جهان بعد از جنگ شوخی کرد؟
این درست است که آمریکا، به عنوان یک تمدّن نوپا، از ابتدای قرن بیستم منشأ تحوّلات بسیاری در جهان بود، ولی از نیمهی دوّم دههی چهل این چهره با سرعت بیشتری عوض میشد و از باقیماندههای فرهنگ اروپاییاش با سرعت خداحافظی میکرد. آمریکا از آسیبهای نبردی که اروپا را ویران کرده بود در امان مانده بود و جای خالی قدرتهای بلامنازعی را که پیش از این بر جهانی تأثیر میگذاشتند پر میکرد و با تحوّل شگرف در شیوههای عرضه و تولید، فرهنگی را صادر میکرد که «طریقهی زندگی آمریکایی» را جا میانداخت.
این نگرش جدید به زندگی با نشانههایی از قبیل اتوموبیلهای لوکس، سبکهای جدید موسیقیهای همهفهم و جذّاب، مردان و زنان خوشپوش و هواپیماهای غولپیکر و ساختمانهای بلندمرتبه و آپارتمانهای شیک و رنگهای تند و خالص قابل شناسایی است.
جری لوئیس کمدینی بود که برای چنین جهانی ایدهآل بود. در دههی پنجاه میلادی، نوعی خوشبینی عمومی نسبت به سبک زندگی آمریکایی به وجود آمده بود و به دلیل بالا رفتن سطح رفاه و جذب نخبهها و ثروتمند شدن جامعه، نوعی رضایتمندی در مردم به وجود آمده بود که هنرمندی مانند لوئیس به آن میتوانست معنا بدهد و با استقبال مردم پاسخ خود را بگیرد. بهگونهای که حتّا پس از جدایی از دین مارتین، ستارهی اقبالش بیشتر درخشید و بهترین آثار سینمایی خودش را در دههی شصت خلق کرد.
مارتین پس از جدا شدن از لوئیس، به نقشهای جدّی روی آورد و موفّق شد تصویری ماندگار ـ گیرم در شخصیّتهای مکمّل ـ از خود به یادگار بگذارد. ولی لوئیس همان سیمایی را که با مارتین از خود ترسیم کرده بود نگه داشت و آنرا بیشتر بسط داد و تا دههی هفتاد، که ستارهاش به سوسو زدن افتاد، همین شخصیّت را حفظ کرد؛ سیمایی کودکوار و شیطان و بسیار معصوم، و چهرهای که کودکیاش را حتّا تا سنّی که پیری خطهای قاطع عمیقی بر آن میانداخت حفظ کرد. با میمیکهای گاه اغراقشده که انعطاف بدنی مثالزدنیاش را تکمیل میکرد. او برای کمدیهای خاص خودش راه درستی را انتخاب کرده بود و در مرز اسلپ استیک، شوخیهای کلامی و «کمدی موقعیّت» بندبازی میکرد و آنها را با ظرافت در هم میآمیخت.
در جهان سینمایى جرى لوئیس از اضطراب، سیاهی، بدبینی و انسانهای پلید خبری نیست. آنچه ما از این جهان درک کردیم، داستانهایی ساده با نگاهی بسیار خوشبینانه هستند که کودکی آنها را روایت میکند که گاهی دلش میخواهد بزرگ شود. ولی همین بلندپروازی موقعیّتهای خندهآوری میسازد. مثل فیلم «پروفسور دیوانه» که داستان ژانر وحشت «دکتر جکیل و مستر هاید» را وارونه میکند. در این روایت، لوئیس از دانشمندی که جنسیّت مخدوشی دارد و عاشق یکی از دانشجوهای خودش شده، تبدیل میشود به «بادی لاو» که مردی است که برای زنها جذابیّت جنسی فراوانی دارد، ولی بین مرد دانشمند و شمایل نرینگی معلّق میمانَد.
ولی یکی از مثالزدنیترین آثار لوئیس، کمدی رمانتیک «بوئینگ بوئینگ» است. فیلمی با رنگهای تند و زنده، مردها و زنهای زیبا و داستانی ساده، ولی کارشده. کارگردانی و میزانسنهای این فیلم فوقالعادهاند و با اینکه بیشتر داستان در یک آپارتمان میگذرد، قصّه حتّا یک لحظه از تکاپو باز نمیمانَد.
در این اثر پرتحرّک، که در سال ۱۹۶۵ ساخته شد، لوئیس و «تونی کرتیس» زوجی بینهایت باورپذیر و خواستنی را میسازند که با دیالوگهای پینگپونگی و هیجان بدنهای آمادهشان، بعد از گذشت بیش از پنجاه سال، مخاطبهایشان را به حسرت وامیدارند؛ حسرت اینکه در جهان وحشتآور کنونی، چهقدر میشود خندید!