حبیب حسینیفرد: کتاب رتراوتوپیا (Retrotopia)، اثر زیگمونت باومن، فیلسوف و جامعهشناس فقید انگلیسی- لهستانی در ژانویهی گذشته و ده روزی پس از مرگ او، در بریتانیا انتشار یافت. حالا چند هفتهای است که نسخهی آلمانی این کتاب هم به بازار آمده و قابل پیشبینی بود که با استقبال خوبی هم روبرو شود.
باومن در این کتاب به دنبال ریشهیابی نوعی اپیدمی جدید در جهان معاصر است که از آن به عنوان اپیدمی نوستالژی یاد میکند. بحث او این است که انسانها امید به زندگی بهتری در آینده را از دست دادهاند و بیشتر احیای گذشتهای ظاهراً خوب و رؤیایی را طلب میکنند. گذار از شعار «به پیش» اوباما به شعار «دوباره آمریکا را باعظمت سازیم» ترامپ که به گذشتهای ظاهراً بهتر ارجاع میدهد، شاید یکی از بهترین نمادهای این چرخش باشد.
به باور باومن، ۵۰۰ سال پس از انتشار کتاب معروف «اتوپیا»، اثر توماس مور که بهشت را در این سو و نه در آن دنیا قابل تصور و ممکن میدانست، دولتهای ملی نتوانستهاند به گونهای پایدار به قول و قرارهای خود دائر بر ایجاد رفاه و امنیت جامه عمل بپوشند. از همین رو کسی که در جهان گلوبالیزهشدهی معاصر به دنبال سمت و جهتی معطوف به بهبود اوضاع میگردد، نگاهش را به جای یک آرمانشهر در چشماندازهای آینده به سوی گذشتهای معطوف میکند که ظاهرا وضع بهتر از اکنون بوده است.
از نظر باومن والدین حالا اغلب بر این نظرند که فرزندانشان احتمالاً وضعیت و زندگی بدتری از خود آنها خواهند داشت. او به اسقاطشدن دولت رفاه در روند جهانیشدن اقتصاد و سیاست اشاره میکند که دیجیتالیسم هم آن را تشدید کرده و در عین حال کنترل اجتماعی توسط نهادهای قدرت را هم به مرز و محدودههایی بیسابقه رسانده است.
کتاب سپس به این نکته اشاره میکند که امروزه سؤالهای اساسی مانند «ما که هستیم؟» یا «به کجا میخواهیم برویم» ،که جهتی معطوف به آینده داشت، کمتر موضوع بحث است و اغلب تلاشها بر حفظ همین وضیت موجود و ممانعت از بدترشدن آن متمرکز است. به عبارت دیگر، اتوپیا و آرمان و آیندهنگری از زندگی بشر تقریباً رخت بربسته است؛ سیاست فاقد هرگونه برنامهی افقنگرانه است و بیشتر پرچمش با باد نظرسنجیها و قولها و اقدامات خردی که قابلیت انجام داشته باشند به حرکت در میآید.
باومن ولی اشاره میکند که این حسرت بر گذشته با نوعی خودفریبی توأم است، چرا که تصوری که از آن گذشته وجود دارد با واقعیت آن گذشته نمیخواند:
«ما ظاهراً دیگر شکلدهنده به اکنونی که باید آینده از آن بیرون بیاید نیستیم. و از این رو امیدی اندک داریم و شاید اصلاً امیدی نداریم که این آینده را به این یا آن گونه سازمان دهیم، پس برایمان راحتتر است که از این جهان غیرخوشایند، بیگانهشده و بیگانهساز و پر از ترفند و دام به گذشته دنج و ظاهراً متعین گذشته بگریزیم.»
حال با گسلها و تحولات بیسابقهاش خطرناک و ناایمن جلوه میکند و آینده هم ترسناک مینماید، چرا که معضلات پیچیده جهان معاصر را با ابزارهای تا کنونی نمیتوان حل کرد.
گلوبالیزاسیون، فناوریهای جدید و دیجیتالیسم که بازار کار را دستخوش تغییرات اساسی کرده و به نابودی محلهای کار متعارف میانجامند و انعطافی بیسابقه از نیروی کار میطلبند، مهاجرت که ساختارهای مالوف شهرها و روستاها را متغیر میکند، شناورشدن ساختارهای متعارف خانواده، آشوب و هرج و مرجهای کمتر آشنا برای نسلهای معاصر در این یا آن گوشه جهان و از جمله در خاورمیانه، نابرابریهای اجتماعی روزافزون و … همه و همه انسانها را به نگرانی از حال و ترس از آینده کشیدهاند.
و برای کسانی که چیزی برای از دستدادن دارند شاید در این شرایط «خاطرههای جمعی» بعضا کاذب از گذشته تنها محل بهشتآسایی باشد که بتوان به آن پناه برد.
۴ مؤلفهی نگاه به گذشته
باومن حرکت و نگاه نوستالژیک به گذشته را واجد ۴ مؤلفه میداند؛ بازگشت به توماس هابس، بازگشت به «رگ و ریشههای قومی و ملی»، بازگشت به «نابرابری اجتماعی» و بازگشت به جسم و جان مادر. و هر ۴ تای این گرایش هم تقویتکننده نوعی از خودپسندی و منیت در شهروندان هستند که لزوماً بهبود وضعیت عام اجتماعی را دنبال نمیکند.
منظورش از بازگشت به هابس، پیداشدن تصورات دوران جنگ داخلی بریتانیا در قرن هفدهم است که در اثر هابس بازتابی پررنگ دارد، یعنی این تصور که «همه با هم در حال جنگند» و «انسان گرگ انسان است». شرایطی در حال شکلگیری است که «من» و منافع او بالای همه چیز است. منتهی به باور باومن، بر خلاف دوران هابس، میدان نبرد بر سر این منافع در کشورهای غربی حالا محلی به نام بازار و رقابتهای درون آن است و جنگهای واقعی به کشورهای جهان سوم و در حال توسعه انتقال یافتهاند.
احساسی از ناامنی که در این شرایط شکل میگیرد، دولت ملی راهکاری برای مقابله با آن ندارد و از قضا رسانهها به آن دامن هم میزنند. درچنین شرایطی بیگانه و «غیرخودی» و فرهنگ او هم با همین تبلیغات به عامل اصلی ناامنی بدل میشود و پناهبردن به «رگ و ریشههای قومی و ملی» و حفظ و احیای آن برای مرزبندیهای شداد و غلاظتر در دستور روز قرار میگیرد.
شرایط جدید به حرص و غزیزههای بدوی حول و حوش آن هم میدانی وسیع داده است و طبیعی است که در چنین شرایطی دسترسی یا تامین عدالت اجتماعی بسا سختتر میشود. و جایی که عدالت اجتماعی هم رخت بربندد دموکراسی هم از معنا تهی میشود.
و راهحل ساده برای گریز از این وضعیت، برای بخشهایی از جامعه چیست؟ «پناه بردن به رگ و ریشههای ملی و قومی (میدان دادن به ناسیونالیسم کور) و تصوری کاذب که از همگنی و یکدستی هویت ملی و کارایی آن داشتهایم» و نیز پناه بردن به گوشهی امن آغوش و جسم و جان مادر، که حالا در انزوا و تنهایی حضور در شبکههای اجتماعی یا همبودههای مبتنی بر خوشباشی و گذران خوش لحظه نمود مییابد. حاصل این وضعیت برآمد نسلهایی است که قدرت تصور جامعهای بهتر را از دست داده است و…
تصویری که باومن از جهان معاصر به دست میدهد مجموعاً خوشبینانه نیست، راهحلی هم که ارائه میکند قابل بحث است: «ما یا به دیالوگ و گفتوگو روی خواهیم آورد و دست خود را به سوی یکدیگر دراز خواهیم کرد یا با دستهایمان گورکن یکدیگر خواهیم شد.»
با اینهمه، کتابی است خواندنی که ۲۰۰ صفحه هم بیشتر نیست.
حبیب حسینیفرد
خوابگرد:
در ایران زیگمونت باومن بهاشتباه زیگموند باومن هم نامیده میشود.