ابراهیم گلستان در طی حدود صد سال اخیر، همواره در کانون توجه بوده است و چهرهای جذاب در محافل فرهنگی و هنری ایران. هم بهواسطهی آثار خلاقهای که در قالبهای مختلف از جمله داستان و رمان، نقد و نظر و فیلم مستند تولید کرده و هم به دلیل دوستیها و ارتباطهای نزدیکی که با بزرگان فرهنگ و هنر و البته سیاست داشته، و هم به دلیل لحن تند و صریحی که در بیان نظراتش در خطاب به دوست و دشمن داشته و دارد. و شاید از همهی اینها مهمتر، دستکم برای طبقهای گسترده از مردم، بهخاطر ارتباط عاشقانه و خاطرات مشترکی که با فروغ فرخزاد داشته است.
بعد از رفتن ابراهیم گلستان از ایران، بسیار گمان میرفت که در زندگی گوشهگیرانهاش هیچ اثر هنری تولید نکرده است، اما در این سالها که دوستانش به خانهی آنچنانیاش راه پیدا کردهاند، از کشویی جادویی سخن میگویند که مملو است از آثار منتشرنشدهی گلستان، از جمله خاطرات شخصیاش که هنوز در حال تکمیل آن است. خاطراتی که انتشار آنها احتمالاً هیاهوی بسیاری ایجاد خواهد کرد.
و اما حکایت آن کشوی جادویی و کتاب نامه به سیمین ابراهیم گلستان که تابستان امسال چاپ شد و خیلی زود هم به چاپ دوم رسید. نامه به سمین مقدمهی مهم و کوتاهی دارد به قلم عباس میلانی که در آن، نخستین برخوردش با نامهی صد و چند صفحهای گلستان خطاب به سیمین دانشور در خانهی ابراهیم گلستان را روایت کرده است:
«چند سال پیش، در دیداری با ابراهیم گلستان، سخن از آفت سادهانگاران پرمدعای گاه بیپروایی به میان آمد که نیم قرنی بر ذهن و زبان نسلی از ایرانیان نفوذ زیانبار داشتهاند. از فردید و شریعتی و طبری سخن به میان آمد و طبعاً پس از چندی، بحث به آل احمد هم کشید. گلستان از سابقهی دوستی و آشنایی بیست و چندسالهاش با آل احمد میگفت. از سیمین دانشور میگفت و از سجایای اخلاقی ستودنیاش…
به تأسف پرسیدم: «چرا اینها را نمینویسد؟» میدانستم بختک این دسته سادهانگاران پرمدعا فضا را برای فکر آزاد در ایران تنگ کرده است. دریافته بودم مهمترین خصم فکر آزاد و آزادیخواه، وعدههای کاذب و جذاب دلالان ایدئولوژیهای گونهگونی است که پیچیدگیهای جهان را ساده میکنند و به نوید یقینی سستبنیاد، ریشههای شک و کنجکاوی را، که دو شرط اول تفکرند، برمیکنند…
آن شب پرسشم را تازه تمام کرده بودم که او از جا برخاست، به طرف یکی از میزهای کارش رفت و از کشویی، که امروز میدانم پر از دستنویسهای چاپنشدهی آثارش است، متنی بیرون کشید و به دستم داد. به تواضع گفت: «بعضی از این حرفها را اینجا نوشتهام.» صدوچند صفحه ای بود. دستخط گلستان بود، مخاطبش سیمین دانشور و پاسخی بود به نامهای از او…»
عباس میلانی در این مقدمه به اهمیت تاریخی این نامه، که البته دانشور هیچگاه جوابی برای آن ننوشت، اشاره کرده و گفته است که گلستان در نامه به سیمین که خود بخش مختصری از زندگی پرهیاهویش است، همواره در حال «آشناییزدایی» بوده است. او در مورد شخصیتهای فرهنگی، علمی و سیاسی که قضاوت شدهاند و تصوراتی عمومی در مورد آنها وجود دارد هم آشناییزدایی میکند و باکی هم از این موضوع ندارد.
در این نامه، گلستان همواره به خواننده میآموزد که باید ذهنی ناقدانه داشته باشد و هیچ چیزی را بهعنوان یک واقعیت مطلق و «هست بیشک و تردید» نپذیرد. (و خب طبعاً این توصیه شامل روایت خود گلستان در همین نامه و تحلیلهای او هم میشود!) در نامه به سیمین با برههای حساس و پرآشوب از تاریخ ایران مواجهیم که اهمیت فراوانی هم دارد. گلستان در این نامهی بلند خطاب به همشهریاش سیمین دانشور که همسر جلال آل احمد هم بود، حال و اوضاع آن سالها را نیز روایت کرده است.
در این نامه اشارات فراوانی میخوانیم از «هنر متعهد» در مقابل هنر «سبکگرا»، که هر کدام هم پرچمدارانی داشتهاند و طبیعتاً گلستان هنرمندی است که «فرم» برایش اهمیت بیشتری داشته است. بیش از این نمیخواهم در اینجا از کتاب نامه به سیمین برایتان بگویم؛ خودتان بخوانید و لذت ببرید. فقط اینکه گلستان این نامه را در سال ۱۳۶۹ برای بانو سیمین دانشور فرستاده است.
رسول گلپایگانی
برشی از نثر گلستان در کتاب نامه به سیمین
این بار من گفتم اخوان هم که در ادارهی من کاری گرفته بود بیاید. از بین این گروه شاعر و «روشنفکر»، یا «نویسنده» یا «سینماگر» و اینجور اصطلاحهای بیپایه، این دعویکنندگان قلابی، این دعویکنندگان لقبهای قلابی، که من از شوق کار کردن و در آرزوی جمع کردن امکان برای کار، و در امید پایهگذاری برای دستهای که هماهنگ و اخت و جور با هم باشند گرد آوردم تنها فروغ و مهدی اخوان از خود جوهر نشان دادند و کار میکردند و همچنین کریم امامی که در آن روزها عاقلتر از آن بود که خود را همردیف بسازد با ادعاکنندگان بیمایه. اینها بودند که کار را به صورت جدی نگاه میکردند، با چهار- پنج تا جوان ساده بیبستگی به بار مرمر یا کافه فیروز، و اظهار لحیههای باب آن مجلههای بی بته. اینها بودند که بودند و ساختند و یاد گرفتند و یاد میدادند. باقی تمام پرت، پرت، پرت- و پررو. گاهی هم بی شرف بودند.
نامه به سیمین، ابراهیم گلستان، چ دوم، تابستان ۱۳۹۶، نشر بازتاب نگار