خوابگرد

حاتمی‌کیا، اوج و بازی تاج‌وتخت در صداوسیما

علی قنواتی: حاتمی‌کیا اعتراض را با حمله به تلویزیون شروع کرد اما روی سن کنترلش را از دست داد و آخرش به هیئت داوران هم پرید. مخاطب اصلی این شورش تلویزیون بود نه سینما. این کوس رسوایی گروه‌های رقیب در صداوسیما بود که بر پرده‌ی اختتامیه جشن‌واره فیلم فجر اکران شد.

قبلا در رشته‌توییت «بازی تاج‌وتخت در صداوسیما» گفتم ۴ گروه رقیب این سازمان را ملوک‌الطوایفی اداره می‌کنند و عدم توانایی آن‌ها در گفت‌وگو با یک‌دیگر، این سازمان بزرگ را ناکارآمد و فلج کرده است. حالا بعد از برون افتادن این رقابت از پرده جشن‌واره، همین را درباره‌ی سینما هم می‌گویم.

این رشته‌توییت به دنبال قضاوت رفتار حاتمی‌کیا نیست. این که او حق داشت ناراحت باشد یا نه، و حتی اگر حقی داشت، رفتارش درست بود یا نه، موضوع اصلی این یادداشت نیست. باز هم می‌خواهم ریشه اتفاقات را شرح بدهم و از آن‌چه در صنعت تلویزیون و سینمای کشور می‌گذرد یک گام دیگر رمزگشایی کنم.

یادآوری: ۴ گروه رقیب و حاکم بر صداوسیما، که در یادداشت قبلی برشمردم، این‌ها بودند:
۱. انتصابیون (تیم لاریجانی)
۲. انقلابیون (تیم افق و اوج)
۳. خبری‌ها (معاونت سیاسی)
۴. انزجاریون (بدنه سازمان)

در آن یادداشت از چهره‌های کلیدی هر یک از ۳ گروه اول سرنخ‌های روشنی دادم. اما در مورد بدنه سازمان تنها گفتم چهره‌های کلیدی آن‌ها از سطح مدیر گروه در شبکه‌ها بالاتر نمی‌آیند و این گروه با آن که از هر ۳ دسته بالاتر منزجر اند، با هر کدام علیه آن دوتای دیگر متحد می‌شوند.

همین‌طور هشدار دادم انقلابیون جوان که برای تضعیف گروه انتصابیون (تیم لاریجانی) با بدنه سازمان روی هم ریخته‌اند، از این استراتژی غلط ضربه می‌خورند. پیش‌بینی من بسیار زود محقق شد: بدنه سازمان در برنامه هفت و جشن‌واره فجر امسال خنجرش را تا دسته در پشت انقلابیون فرو کرد.

فریادهای حاتمی‌کیا در اختتامیه، «آخ» بلند انقلابیون (سازمان اوج) بود از ضرب این خنجر! عرض کردم موضوع، نقد رفتار و تحلیل انگیزه‌های حاتمی‌کیا از این عملیات انتحاری نیست. اجمالا اشاره می‌کنم با این رفتار موافق نیستم. چون رفتار ضدنامند (آنتی‌برند) در برابر رسانه‌ها همیشه غلط است. نمایش او روی سن در تراز یک کارگردان و هنرمند سطح نخست کشور نبود. او می‌توانست به جای داد زدن لطیفه بگوید، حرف‌هایی ده‌ها بار تندتر بر زبان بیاورد، اما چنین محکوم نشود. تیم اوج/افق یک بار دیگر نشان دادند رسانه را، نه در این سوی دوربین تلویزیون نه در آن سوی آن، هیچ نمی‌شناسند.

برگردیم سر اصل مطلب. وقتی از رقابت بدنه سازمان صداوسیما و سینما با سازمان رسانه‌ای اوج حرف می‌زنیم، دقیقا از چه سخن می‌گوییم؟ بگذارید سازوکار عمل هر یک از این ۲ گروه را جداگانه شرح دهم تا تصویر روشنی از ماجرا به دست آید.

درباره هر ۳ گروه اول در صداوسیما، یعنی انتصابیون و انقلابیون و خبری‌ها، هرچند به سختی، اما می‌توان چهره‌های کلیدی و رئوس هر جریان را تا حدی بازشناخت. اما مهم‌ترین و رازآلودترین نکته درباره «بدنه» صداوسیما و سینما این است که «سر» ندارد! راز بقا و موفقیت آن نیز همین است! از توضیح شیوه اداره سازمان رسانه‌ای اوج شروع می‌کنم که راحت‌تر است.

اوج در سیما و سینما چند سازوکار کاملا متفاوت دارد. می‌توان گفت این‌جا هم به‌نوعی ملوک‌الطوایفی است! اما با طیف‌های داخلی خودش. و البته بین این طیف‌ها بیش‌تر سازش برقرار است و کمی رقابت. تا جایی که می‌دانم بخش سینما در اوج را مستقیما رئیس این سازمان هماهنگ می‌کند. کار عجیبی هم نیست. اوج معمولا ۳-۴ پروژه سینمایی هم‌زمان در حال اجرا دارد که همیشه یکی از آن‌ها متعلق به ابراهیم حاتمی‌کیا است! حضور حاتمی‌کیا به نوعی به سایر فعالیت‌های سینمایی اوج مشروعیت می‌دهد. حاتمی‌کیا این را می‌داند و در برابر دید فرماندهان ارشد، مثل اکران‌های خصوصی و صحنه اختتامیه، در ایفای این نقش سنگ تمام می‌گذارد. از آن طرف هم آن را «خوب» با اوج حساب می‌کند که بتواند همان‌طور که گفت برای عده بیش‌تری کارآفرینی کند. ضمن این که مشکل قدیمی توقیف را هم دیگر ندارد. به نظرم از خدمات متقابل اوج و حاتمی‌کیا، این آخری برای فیلم‌ساز جسور و تابوشکنی مثل او از همه مهم‌تر است.

ضعف بزرگ اوج در فیلم‌سازی، گذشته از گرانی پروژه‌ها، نبود مهارت جمع کردن یک اثر هنری است. کاری که در سینمای حرفه‌ای جهان، «تهیه‌کننده اجرایی» آن را برعهده دارد. نتیجه فقدان این مهارت، تولیدات عظیم (بیگ پروداکشن) ولی بی سر و ته و بی‌معنا و خنده‌دار مثل «فهرست مقدس» است که با هیچ چسبی، حتی واژه مقدس در نام فیلم، به ادعاها و ارزش‌های اوج نمی‌چسبد…! بگذریم که اصولا فیلم سینمایی نیست و داستان آن در حد یک بازی رایانه‌ای حادثه‌ای است.

اما بخش تلویزیونی اوج کلاً حکایتش دیگر است: این‌جا هم رئیس سازمان، مثل خود صداوسیمای فعلی، دخالتی در تصمیم‌ها ندارد و حضورش تقریبا فرمایشی است. پس تصمیم‌گیرنده کیست؟ نمی‌توانم با اطمینان بگویم، اما بخش اعظم نام‌ها و پروژه‌ها و زیرمجموعه‌هایی که می‌بینم یک چیز را تداعی می‌کند. در اغلب فعالیت‌های تلویزیونی اوج، حضور پررنگ یک نیروی بسیار ارشد امنیتی کشور، که کم‌تر به این عنوان شناخته می‌شود، ملموس است. او در معدود حضورهای رسانه‌ای، خود را فعال فرهنگی-رسانه‌ای و استاد دانشگاه معرفی می‌کند. نفوذ امنیتی او در کشور ورای حد تصور و درک او از رسانه ناچیز!

برای شناخت روی‌کرد و مهارت رسانه‌ای او کافی است بدانیم کمپین انتخاباتی سید ابراهیم رئیسی زیر نظر او طراحی و اداره شد. کمپین ناموفقی که یک شخصیت کاریکاتوری، ملغمه‌ای از خاتمی و احمدی‌نژاد، برای رئیسی ساخت و قالیباف را با نفوذ در دفترش به کناره‌گیری و حمایت از رئیسی واداشت. جوک بزرگ این کمپین، دیدار با امیر تتلو، تا سال‌ها در حافظه‌ی کشور باقی خواهد ماند.

مشکل بزرگ اوج در تلویزیون نیز فقدان مهارت رسانه‌ای است: یک مشت تصویربردار و تدوین‌گر متوسط را با گران‌ترین تجهیزات و دست‌مزد ۳-۴ برابر دور هم جمع کنید و از آن‌ها بخواهید برایتان برنامه بسازند. چرا بعد از این همه پروژه من‌درآوردی، پرهزینه و ناموفق در آنتن، روش تولید در اوج اصلاح نمی‌شود؟ ساده است: چون شوراهای مثلا تصمیم‌گیری در اوج از بچه‌هایی تشکیل می‌شود که در این پروژه‌ها مستقیما ذی‌نفع اند! به عبارتی اصلی به نام منع مداخله کشک! من امضا می‌کنم پول را به من بدهند!

بروز فساد و ریخت و پاش مالی در چنین ساختاری بدیهی است. شما چند قدیس را هم به مدیریت مجموعه‌ای بگذارید که خود را غیردولتی معرفی می‌کند، هولدینگی برای ۷-۸ شرکت خصوصی است، اما هزاران میلیارد بودجه را با منشأ بیت‌المال بدون هیچ ضابطه‌ای هزینه می‌کند. نتیجه همین می‌شود و بدتر. در بحران مالی صداوسیما، اوج با تولید پرشمار و گسترش سهم آنتن و سپس نفوذ در تعیین مدیران شبکه‌ها به خیال فتح این سازمان است. اما این انقلابی‌های خود-خوانده و جوان با این روش‌ها پول‌شان را ریخت‌و پاش می‌کنند و یک ریال هم حریف بدنه سازمان نمی‌شوند! چرا؟ چون رسانه را نمی‌شناسند!

منظور از #رسانه‌شناسی، شناخت ۲ موضوع مجزا است: یکی شناخت مدیوم و تسلط بر به‌کارگیری آن، و دیگر شناخت عینی موجودیت اجتماعی و اقتصادی آن. تولیدات اوج نشان می‌دهد اولی را بلد نیست و خنجری که از بدنه‌ی صداوسیما خورد ثابت کرد دومی را هم! البته شناخت «بدنه» شیر نر می‌خواهد و مرد کهن! گفتم که بدنه‌ی صداوسیما و سینما، این دو صنعت بزرگ و به‌هم‌آمیخته‌ی فرهنگی، «سر» ندارد. پس چه‌طور عمل می‌کند؟ با استفاده از سازوکار معروف به لانه مورچگان (آنت کولونی)! چند توییت از این بحث علمی فوق‌العاده جذاب و مهم، که در هوش مصنوعی به‌خصوص هوش‌مندسازی شبکه‌ها بسیار پرکاربرد است.

خلاصه‌ی بحث: شما کافی است یک چیز شیرین را در چندصدمتری یک لانه بگذارید. خیلی زود صفی از مورچه‌ها به سوی آن شکل می‌گیرد. در حالی که آن‌ها حس بویایی و هوش خاصی ندارند! به جایش زبانی دارند که فقط خودشان می‌فهمند. زبانی بدون صدا و تصویر؛ یک زبان بویایی خاص! کولونی، مورچه‌هایش را بی‌هدف و تقریبا بدون حس جهت‌یابی به هر سو گسیل می‌کند، آن‌ها منبع غذا را پیدا می‌کنند و تنها کاری که می‌کنند این است که در مسیر یک پیام بویایی می‌گذارند. مهم نیست شیرینی از آگهی بازرگانی آمده یا از بودجه، دست معاونت مالی باشد یا مدیر شبکه یا مدیر گروه. مورچه‌ها به طرفهالعینی برای کندن از شیرینی، صفی بلند و پرتعداد تشکیل می‌دهند. انواعی از مورچه‌های گوشت‌خوار وجود دارد که لاشه بزرگ‌ترین حیوانات جنگل را در چند ساعت تمیز می‌کنند و از آن جز مشتی استخوان بر جا نمی‌گذارند! 🙂

تخصص مورچه‌ها ۲ چیز است: انبار کردن و ملکه‌سازی! کار اصلی مورچه‌ها انباشت منابع است. در کرج، در لواسان، هر جا که زمینی برای پس‌انداز کردن هست…! مورچه‌ها برعکس زنبورها (تیم لاریجانی) که ممکن است بر سر جانشینی ملکه تا پای جان با هم بجنگند، به محض حذف ملکه، با تغییرات هورمونی سریع، یک مورچه‌ی کارگر را به ملکه تبدیل می‌کنند!

بدنه‌ی صداوسیما و سینما، با این قدرت انطباق و پایداری سیستمی، از قبل انقلاب تقریبا دست نخورده است! (البته یک جای‌گزینی نسلی، به‌خصوص در دوره ریاست آقای محمد هاشمی، احتمالا با اطلاع و رضایت او، داشته است.) بله درست خواندید؛ بدنه صنعت فرهنگی کشور با انقلاب دست نخورده است! به جز صداوسیما و سینما، صنعت موسیقی و کتاب و تجسمی، و بدنه مراکز و سازمان‌های فرهنگی بزرگ مثل حوزه هنری و… هم در قبضه همین گروه پیشا-انقلابی است! اگر من تخیل یا اطلاعات یکی مثل عبدالله شهبازی را داشتم به زرسالاران و یکی دو آیین و شبه‌آیین اشاره می‌کردم. اما چنین قصدی ندارم.

اشکال بزرگ این گروه قدرت‌مند، رفتار آن‌ها با ملکه‌هایشان است. آن‌ها هیچ ارزشی برای ملکه‌ها، چه مدیران کارآمد چه سلبریتی‌هایشان قائل نیستند و به‌راحتی آن‌ها را در پای منافع لحظه‌ای خود قربانی می‌کنند. اساسا نگاه آن‌ها به چهره‌ها فرصت‌طلبانه، ابزاری و «مگسان‌ایم گرد شیرینی» است. آن‌ها بر دوش اهل هنر پیش می‌تازند ولی کشتی ارباب هنر را پیوسته می‌شکنند و بعد، از نارضایتی و اپوزیسیون‌سازی چهره‌ها و هنرمندان، ارتزاق دوچندان می‌کنند! تنها یک نمونه از این چهره‌ها شجریان است! هیچ‌کس در جای‌گاه هنری شجریان تردید ندارد، اما برکشیدن او پس از انقلاب تصادفی نبود. شجریان مأموریتی را که برای تثبیت این گروه پس از انقلاب داشت به خوبی انجام داد (چه بود؟ فعلا بماند!) و جای‌گاهی را که شایسته آن بود به دست آورد. اما وقتی حقوق مادی آثارش را طلب کرد طرد شد و بر خلاف دستور رئیس سازمان، یک ریال به او ندادند و او را به مسیری انداختند که می‌دانید.

بگذریم. من شخصا آن‌قدر واقع‌بین هستم که می‌توانم با وجود مافیا، لانه مورچه، اوج، فلان‌القدس و خلاصه همه این‌ها (هرچند نه در نظر، اما در عمل) کنار بیایم. من آرمان‌هایم را فراموش نمی‌کنم ولی می‌بخشم و هر جا بیل باشد می‌زنم! اما سفله‌پروری و اداسالاری را نمی‌توان تحمل کرد.

همه‌ی این گروه‌ها از جایی به بعد، هنر و هنرمند را حتی به عنوان نردبان هم نمی‌خواهند و به درآوردن ادای هنر و فرهنگ بسنده می‌کنند. نتیجه، سلبریتی‌های کوتوله و بی‌سواد، نگاه داشتن مردم در ناآگاهی، و حذف هر هنرمند واقعی با هر روی‌کرد فکری، از تقوایی و مهرجویی تا آوینی و قیصر است. در چنین فضایی است که حنای نمایش داوری در روی‌دادی مثل جشن‌واره فجر برای هیچ‌کس رنگی ندارد! اکبر عبدی و مهرجویی و حاتمی‌کیا و بقیه هنرمندان سیمرغ‌گرفته، وقتی راضی بوده‌اند هم، روی سن جشن‌واره، جز «مرسی از تقسیم جوایز» نگفته‌اند! البته به جز خانم سارا وینسلت که خوب فیک کرد!

رونمایی از پشت پرده‌ی آشفته‌ی صنعت فرهنگ کشور در اختتامیه‌ی جشن‌واره‌ی امسال، اگرچه گوش‌آزار و دل‌پریش بود، اما می‌تواند تلنگری باشد بر اربابان پشت صحنه‌ی این صنعت پرسود که وقت خانه‌تکانی و اصلاح روش‌ها فرا رسیده است. اربابانی که نام آن‌ها در این ۲ یادداشت نیامده است. من فریاد ابراهیم حاتمی‌کیا را در اختتامیه‌ی جشن‌واره‌ی امسال، هم‌چون پرچمی می‌دانم که پس از ۴۰ سال کش‌مکش، به نشانه‌ی استیلای همه‌جانبه‌ی «اداسالاری»، بر بام‌سرای فرهنگ و هنر این مملکت برافراشته شد!

می‌پرسید راه برون‌رفت از این وضعیت چیست؟ تنها «گفت‌وگو» ما را نجات می‌دهد:
۱. کاربران فجازی، به‌جای مرده‌باد زنده‌باد برای اثر و هنرمند، به گفت‌وگو و نقد واقعی روی بیاورند.
۲. رقیبان پشت‌صحنه، به جای زورآزمایی بی‌وقفه که لاجرم تا روی سن کشیده می‌شود، گفت‌وگو در پیش گیرند.

از اربابان پشت‌صحنه عاجزانه می‌خواهم شجریان‌ها را، با تمام نقاط ضعف و قوتی که دارند، به آغوش ملت بازگردانند. شاید شما بتوانید بدون هنرمند واقعی، ادای هنر را درآورید و چرخ صنعت‌تان با تقلب بگردد، اما خوب نمی‌گردد و مطمئن باشید همیشگی نیز نخواهد بود. فرهنگ این سرزمین نیز با هنر قلابی سیراب نمی‌شود! بدون هنر و هنرمند زنده، بدون اهل قلم، بدون رسانه‌های واقعی، فرهنگ این ملت می‌میرد… این ملت می‌میرد… بی‌هنر، بی‌ادبیات، #بی‌رسانه_وای_بر_ما تمت.

پی‌نوشت: رشته‌توییت قبلی من درباره‌ی آناتومی پنهان صداوسیما را این‌جا بخوانید

این مطلب در وبلاگ قنواتی در خبرآنلاین
کانال تلگرامیِ خردخواهی