رضا شکراللهی: میخواستم، بهمناسبت، دربارهی برخی فعل «خودکشی» بنویسم که همکرد آن «کردن» است نه «شدن»، و بهتازگی انگار صورتِ مجهولاندرمعلومِ آن هم به زبان فارسی راه پیدا کرده؛ اما دیدم، در این گردوغبار سیاست، بهتر است دستمال نبندم به سر روزنامهای که درد نمیکند!
اینگونه بود که منِ دورازفوتبال، دستبهتخمه، نشستم به تماشای مناظرهی علی کریمی و دبیرکل فدراسیون فوتبال، تا شاید تلخی اخبار روز را بشورد ببرد. مناظرهای بود بس داغ، و وقتی داغتر شد که کارلوس کیروش پیام فرستاد که کریمی بزدل است. و کریمی مثل خیلی از مردم چشمهایش گشاد شد و گوشهایش داغ که مگر همین ایستادن او در برابر کانون قدرت در فوتبال عین پردلی نیست؟!
القصه، خیلی بیربط، یادم افتاد به کتاب گرانقدر ـ و در برخی موارد، بسیار سختگیرِ ـ «غلط ننویسیم» زندهیاد ابوالحسن نجفی، که معتقد بود چون بزدل در متون قدیم فارسی بهکار نرفته، بعید است در اصل همین بوده باشد و اصلش گویا «بددل» بوده که بر اثر تحریف مبدل به بزدل شده است.
اما جدا از اینکه بزدل را دهخدا صراحتاً بهمعنای «ترسان و نامرد و بیدل و ترسو» ضبط کرده، در ادبیات قدیم هم ما اصطلاح «بزجگر» را دقیقاً به همین معنای «ترسو» داشتهایم. درست است که، بهتعبیر زندهیاد نجفی، بز به چستی و چالاکی معروف است، ولی بهقول زندهیاد حمید فرزام، رمیدن هم که نشان ترس است، از خصوصیات بارز بز است که وقتی با چالاکی درآمیزد، اثرش دوچندان میشود. همچنانکه مثل طنزآمیز «بزِ گَر دوبار رم میکند» هم مؤید همین معناست.
شیرینیِ ماجرا این است که در اصطلاحات قدیم فارسی برای وصف آدم ترسو فقط از «بز» یا فقط از حیوان کمک نمیگرفتند. برخی مترادفهای «بزدل» اینها بوده است و حیف که دیگر کاربرد ندارند: بزجگر، آهودل، اُشتردل، کبکزهره، گاودل، گاوزهره، مرغدل، سیمابدل، کلنگدل و…
حالا که پای بز و جگر در میان است، در مقابلِ بزدل و ترسو، به یکی از اصطلاحات زیبای فارسی برای آدم پردل و بیباک اشاره میکنم که تقریباً مهجور شده و نزدیک است که کاملاً از یادها برود: جگراور. معنایش را که گفتم، مصداقش هم امروزه کیست جز همین علی کریمی که در رویارویی با قدرت، از طبیعیترین احساس که همانا «ترس و بزدلی» است، فرسنگها دور است.
این یادداشت با سانسور بند اول در روزنامهی اعتماد منتشر شده است.
پ.ن
نکتهای دربارهی واژهی «جگراور»، که دوست زبانشناسم، معین پایدار، یادآوری کرد:
واژهی جگراور، برخلاف ظاهرش مرکب نیست، بلکه مشتق است؛ زیرا آن تکهی دومش «آور» از مصدر «آوردن» نیست؛ بلکه شقی است از شقوق «–ور» که در شکلهای مختلف و تلفظهای مختلف ظاهر میشوند. از جمله:
در سخنور: vær
در امیدوار: var
در فناور: avær
و در رنجور: ur
حال، لفظ جگراور هم با آگاهی از اینکه «اور» پسوند است و ستاک حال از مصدرِ آوردن نیست، بهتر است که بدون نشانهی مَد روی الف نوشته شود.