خوابگرد

نامه‌ای نه فقط به سیمین

لیلا نصیری‌ها: می‌خواهم مطلبم را با یادی از استاد درخشانی آغاز کنم که از تواضع، افتادگی، دانش، استادی و شیوه تدریسش چه‌ها که در جوانی نیاموختم. آموخته‌هایم از محضر این استاد به آن سال‌هایی از جوانی برمی‌گردد که سر پرشوری داشتم و چنان تند و تیز و زبان‌دراز و سرکش بودم که در جا می‌توانستم به همه چیز اعتراض کنم و با همه چیز مخالفت کنم. اما دانش و کاردانی آدم‌ها جزءِ معدود چیزهایی بود که آن موقع‌ها مرعوب و شیفته‌ام می‌کرد و دکتر حسین سامعی هم دانش فراوان داشت هم بسیار کاردان بود.

اگر اهل استفاده یا حتی ورق زدن فرهنگ لغات باشید، نام دکتر حسین سامعی را در فرهنگ‌های هزاره و معاصر باید دیده باشید. قرار بود درس دستور زبان فارسی را طی چهار واحد با این استاد بگذرانیم؛ دستور زبانی را که استاد سامعی چنان به‌روز و مدرن و شیرین کرده بود که حالا بعد از گذشت تقریبا بیست سال از آن روزها هنوز یکی از بهترین خاطراتم از نشستن سر کلاسِ درسی است. جزوه‌های دکتر سامعی جزءِ معدود جزوه‌هایی است که وقت مهاجرت با خودم از قاره‌ای به قاره‌ای دیگر آوردم. این‌ها را گفتم تا بگویم «درس معلم ار بود زمزمه محبتی» چگونه باعث می‌شود هر جور شاگردی را سر کلاسی با موضوعی به‌ظاهر ملال‌آور بنشاند؛ همان کاری که رضا شکراللهی با کتاب «مزخرفات فارسی» انجام داده است.

«مزخرفات فارسی» یادداشت‌های کوتاه رضا شکراللهی است در سال‌های اخیر درباره زبان فارسی که به‌نظر می‌رسد این روزها با همه‌گیر شدن شبکه‌های اجتماعی و رواج رسم‌الخط‌های من‌درآوردی و اختیاری دیگر درست نوشتن‌اش به مسئله‌ای تجملی تبدیل شده و اگر در این میانه کسی هم پیدا شود و اشاره‌ای به این غلط‌غلوط نوشتن‌های بی‌در و پیکر کند، باید پیه خیلی چیزها را به تن‌اش بمالد. نکته یادداشت‌های واقعاً خواندنی آقای شکراللهی این است که در نوشتن از زبان فارسی چنان شیرین عمل کرده، چنان طنزی در نوشتن به‌خرج داده و چنان این نکته‌های شیرین را به وقایع اجتماعی و سیاسی روز درست پیوند زده که حین خواندن یادداشت‌ها وقایع چند سال گذشته ایران را هم می‌شود مرور کرد.

خواندن این یادداشت‌ها برای اهلِ دل (اهالی مطبوعات و ادبیات) لذت مضاعف دارد، وقتی نویسنده مچ بسیاری از روزنامه‌نگاران و نویسنده‌های حرفه‌ای را می‌گیرد؛ کسانی که نوشتن قاعدتا یکی از مهم‌ترین ویترین‌های‌شان برای نشان دادن توانایی‌های حرفه‌ای‌شان است و نکته این جا است که اگر اهلِ نوشتن رعایت‌اش نکنند، دیگر چه انتظاری از غیر اهل می‌توان داشت.

مزخرفات فارسی، رضا شکراللهی، انتشارات ققنوس، چاپ دوم، ۱۱۰۰ نسخه، ۱۳۵ صفحه، ۱۳۹۶

روی خط چشم
جان آپدایک نویسنده سرشناس جایزه‌برده‌ای است. چهارگانه «ربیت»اش (ربیت نام شخصیت اصلی این رمان‌های چهارگانه است) دو بار جایزه ادبی پولیتزر را در آمریکا برده است، اما مهم‌تر از جوایز، اشتهار آپدایک به مقوله‌ای برمی‌گردد که داستان‌هایش را یگانه کرده است: روابط عاطفی. کمتر پیش می‌آید که در گلچین‌های ادبی و آموزشی، وقتی پای نوشتن از روابط عاطفی و زناشویی به‌میان می‌آید، داستانی از آپدایک ضمیمه بحث نباشد. وسعت دید آپدایک در زیر ذره‌بین قرار دادن جزییات روابط عاطفی زوج‌ها تا آن جایی پیش می‌رود که در یادداشت کوتاه‌اش بر داستان دو قسمتی «فرنی و زویی» نوشته جی. دی. سلینجر شاید تنها کسی باشد که شوریدگی، بی‌قراری و بیزاری «فرنی» را به احتمال باردار بودن‌اش مربوط می‌داند؛ نکته‌ای که بعید می‌دانم نویسنده یا منتقد دیگری با این ظرافت از لابه‌لای متن بیرون کشیده باشد.

پیمان هوشمندزاده دقیق است. وسواس دارد. صبور است و کم‌حرف. این را هم می‌شود از پروژه‌های بی‌شمار عکاسی‌اش فهمید که تا امروز بیشتر از چندتایی‌اش را برای نمایش در گالری‌ها رو نکرده است و هم از وقت و انرژی‌ای که برای هر کدام از پروژه‌هایش می‌گذارد. می‌دانم شاید از یک دهه هم بیشتر است که هر سال برای عکاسی از ترکمن‌ها و کردها شال و کلاه می‌کند و به ترکمن صحرا و کرمانشاه و اطراف می‌رود و خسته هم نمی‌شود. همین صبر و دقت و وسواس را می‌توان در دو داستان «پ» و «ش» از مجموعه داستان «روی خط چشم» دید که به همان درخشانی کشمکش‌های عاطفی آپدایک نوشته شده‌اند. از این مجموعه که همه اسامی الفبایی دارند، فقط می‌خواهم به همین دو داستان اشاره کنم.

هر دو داستان مربوط به دو زوج است. زوج اول داستان «پ» هنوز از هم جدا نشده‌اند. زن خانه وسواس عجیبی دارد: جمع کردن پلاستیک‌ها و کیف‌های خرید و نگه داشتن‌شان با چنان تقدس و عشق عمیقی که در نظر اول پوچ و احمقانه به‌نظر می‌رسد، اما راوی-شوهر چنان با موشکافی رفتارهای زن را زیر نظر می‌گیرد و دنیای خصوصی زن را با این پلاستیک‌ها (در طول داستان زن متوجه نمی‌شود که مرد او را این‌قدر دقیق زیر نظر دارد) چنان با جزییات روایت می‌کند که مو به تن هر خواننده‌ای که شریکی در زندگی‌اش دارد راست می‌شود.

در داستان «ش»، زوج از هم جدا شده‌اند. طی اتفاقی مرد یاد زن جداشده‌اش می‌افتد. ویرش می‌گیرد که به زن خودی نشان دهد که البته هر چه در داستان پیش می‌رویم، ویر مرد ویر ساده‌ای هم به‌نظر نمی‌آید، یک‌جور آرام حساب‌شده ترسناکی از آب درمی‌آید و خودی نشان دادن‌اش هم بدون نشان دادن از کار درمی‌آید: مرد سایه به سایه زن می‌رود، بی‌آن که روح زن از ماجرا خبر داشته باشد. اما زن را با ترفندهایی از وجودش آگاه می‌کند که واقعا نوشتن‌شان هوش و ظرافت می‌طلبد. یکی از بهترین صحنه‌های داستان آن جا است که راوی-شوهر دور ماشین پارک‌شده زن می‌گردد، اطراف را دید می‌زند و وقتی سر و سراغی از کسی نمی‌بیند، به پشت آینه‌های بغل هر دو طرف ماشین ادکلن خودش را می‌زند که اگر زن قدری هم شیشه را کشید پایین، باد بو را بکشد تو.

روی خط چشم، پیمان هوشمندزاده، نشر چشمه، چاپ دوم، ۱۰۰۰ نسخه، ۱۰۳ صفحه، ۱۳۹۶

نامه به سیمین
اواخر اسفند ۱۳۷۶ یکی از عجیب‌ترین کادوهای زندگی‌ام را گرفتم: پاکتی قطور که نامه‌ای بیست و چند صفحه‌ای داخل‌اش بود. این اولین نامه از مجموعه نامه‌هایی بود که بعدها ریز و درشت و به‌مناسبت‌های مختلف دریافت کردم، از نامه‌های دو کلمه‌ای گرفته تا چند هزار کلمه‌ای. همه این نامه‌ها را سال‌ها بعد به‌مناسبت کادوی تولد به نویسنده اصلی نامه‌ها برگرداندم و گیرنده نامه‌ها تمام روز بعد را مشغول خواندن تقریبا دو دهه نامه‌نگاری‌های خودش بود. این از آن سنت‌های قشنگی بود که رویه‌های جدید زندگی دمار از روزگارش درآورد.

نامه گلستان به سیمین را یک‌نفس می‌خوانید. می‌دانم همان‌جور که آقای میلانی در مقدمه کتاب آورده، آقای گلستان از این جور خواندن‌ها بیزار است. اما چه چیزی باعث می‌شود نامه‌ را یک‌نفس بخوانیم؟

نامه ابراهیم گلستان پر است از اشارات به آدم‌ها و رخدادهایی که فقط کافی است فاعل و زمان و مکان‌اش را تغییر دهیم و خودمان و زندگی‌مان و آدم‌های دور و برمان را در آینه این حوادث و رخدادها تماشا کنیم. این نامه پر از خُرده‌های خِرد و معرفتی است که وادارمان می‌کند با ذره‌بین دقیق‌تری به زندگی، به خودمان، به آدم‌ها و به رفتارهای سوءِتفاهم‌برانگیزشان نگاه کنیم و برای همین هم هست که این نامه فقط به سیمین دانشور نیست. این نامه به همه ما مخاطبانی است که دل‌مان می‌خواهد فقط تماشاگر نباشیم. عمل کنیم. آنچه می‌خوانید تکه‌هایی است که من از خلال این نامه جمع کرده‌ام (که البته حجم‌شان بسیار بیشتر از این بود)، بعضی قسمت‌ها را کنار هم قرار دادم، اما بیشتر بخش‌ها عبارات درخشان خود ابراهیم گلستان است که مطمئن‌ام از خواندن‌شان سیر نمی‌شوید:

در مواجهه با آدم‌ها بفهمیم، محیط فرهنگی در رشد کردن و بزرگ شدن و بیشتر شدن فهم موثر است. اگر محیط تنگ و کوچک است، باید در جست‌وجوی اقلیم فکری دیگری بود و از زور پس‌ماندگی و درماندگی و کوچک‌بینی بس نکرد و فخر نکرد و خود را نفریفت.

آدم‌ها فقط تایید می‌خواهند، اهل مجادله نیستند. تحویل گرفتن نفهمی‌ها از آدم‌ها و تکرارشان گناه است. غربال را دست‌مان داده‌اند، اما تکان دادن غربال برای جدا کردن ریز و درشت به‌عهده خود ما است. آدم‌ها به مجیزها دل‌خوش‌اند. اگر تعریفی از ما بکنند، باید به قدرت قضاوت آدم‌ها نگاه کنیم. هر تعریف و هر قضاوتی پسندیده نیست. نباید فریب زرق و برق تعریف‌ها را خورد.

شناختن و عوض کردن الگوهای روحی مشکل است، اما لازم است شناختن و کوشش به اصلاح‌شان، باید عوض‌شان کرد، اگر گذشت و صمیمیت داشته باشیم، وگرنه همان گم شدن در حلقه بسته و داستان یابوی عصاری است. از کرم بودن و از لولیدن در لجن جدا شویم. این وظیفه انسانی‌مان است. تا پای دار برویم، اما به هر دلیلی تن به ابتذال ندهیم.

وقتی از بو و مزه‌ی سیبی کیف می‌بریم، چه لازم است نمایشش به دیگران؟ نفس کار اصل کار است.

هر چه به آدم‌ها غذای فکری از سنخ خر کردن و احمق نگاه داشتن و دور نگاه داشتن از روشنی و روشنی فکر بدهی، کمک کرده‌ای که آدم‌ها گَله بمانند، البته خود مردم هم باید بخواهند.

شرط اول و اصل کار فهمیدن خود آدم است و دروغ نگفتن آدم به خودش. سکوت گاهی نوعی دروغ است. سکوت به هر دلیلی، چه از سر عزت نفس چه از سر متانت، به بیشتر شدن دروغ‌ها و کجی‌ها کمک می‌کند. ضرر و آسیب‌اش هم به خود ما می‌رسد، هم به کسانی که دوست‌شان داریم. باید گفت، شاید با صدای هر کدام ما کمی از جای خالی تجربه‌های دیگران پر شود و آدم‌ها متوجه یک‌وری شدن لنگه بارشان بشوند.

بعضی آدم‌ها هم هستند که هرگز تمام نیستند. نمی‌دانند کی هستند و چی هستند و چه می‌کنند. چیزهای گمنامی آن‌ها را می‌خورد و چگونه آدمی که باید توانایی محبت و فهم داشته باشد، خود را به‌ضرب دگنگ شخصی دور می‌کند. آدم‌هایی که کاراکتر محکم و معقول ندارند و مدام در حال اثبات خودشان هستند. هر چه ازشان ایراد بگیری، به گوش‌شان نمی‌رود. آدم‌های سطحی که با نگاهی سطحی انداختن به موضوعات قانع می‌شوند که همه چیز را می‌دانند. آدم‌هایی که بی‌درک پاک‌اند و بی‌هوش تند. آدم‌هایی که وقتی قوه سنجش و انتخاب‌شان کم است، اوج نمی‌گیرند، در افق تنگ‌شان گرفتار می‌مانند، فرصت‌های درخشان را برای رشد از دست می‌دهند. آدم‌هایی که با خُرده‌ها می‌سازند، کوچک‌ها، چون این خُرده‌ها راضی‌کننده حس و میل تسلط‌شان است. ساختن با خُرده، خُرده می‌سازد. آدم‌هایی هم هستند که به وقت‌اش به موضوعی نمی‌توانند عکس‌العمل نشان دهند و بعد قصاص‌اش را از دیگران می‌گیرند، یعنی برای جبران ضعف‌های دیگر در جایی که از جواب مساوی مصون باشند بی‌دریغ حمله می‌کنند و وقتی این اتفاق می‌افتد و این برای فرد الگو می‌شود، دیگر به فکر رفع نقص و بازسازی‌اش نمی‌افتد. آدم‌های پرخاشجویی که از درک و سنجش چیزی که از حدود شناسایی‌شان، از روند عادی و مرسوم بیرون است، در تله تعصب خود گرفتارند؛ تعصبی که شاید نتیجه یک نقص مادرزاد باشد یا حادث در قالب وجودی‌شان.

و البته خرابی تن پیش زخم و عیب روح چیزی نیست، خرابی به مغز و فکر آدم است، نه از دهان و دست. استتار ما در مواجهه با نادرستی‌ها است که زمینه‌ای می‌شود برای رواج دروغ. سالوس‌هایی که سکوت می‌آورد و در حضور سکوت، ادعا کم نیست. وقتی سکوت کنیم، هر کس جعل و گزافه‌ای سر هم می‌کند. باید به استواری دید. به استواری گفت. انعطاف نباید داشت در خیر و پاکی و گفتار راست. هر کس می‌رنجد برنجد. باید پاک بود. انسان وقتی که پاک است که انسان است. باید وفادار ماند به انسان و انسانیت و ارزش‌اش. انسانیت عمرش درازتر است. انسان کامل بالای پله‌ها است. بی‌بالا رفتنِ صبور و مصمم صعود میسر نیست. شر را باید مهار کرد.

و در نهایت حرف دل این روزهای خیلی از ما:
قدیم‌ها خباثت طینت همراه با سادگی بود. باید وضع زمانه زور می‌آورد تا معصوم و ساده بودن‌ها بدل شود به سبع بودن و آدم برگردد به آدمخوار. جعل و دروغ و زخم زبان حالا شده راه و رسم زندگی.

نامه به سیمین، ابراهیم گلستان (به‌همت عباس میلانی)، انتشارات بازتاب‌نگار، چاپ اول، ۲۰۰۰ نسخه، ۱۲۶ صفحه، ۱۳۹۶

این مطلب در ویژه‌نامه‌ی نوروز مجله‌ی «اندیشه‌ی پویا» منتشر شده است.
درباره‌ی کتاب «نامه به سیمین»، این مطلب هم خواندنی است.