پریا دربانی: اولین روزی که تلگرام فیلتر شد، اوقاتم حسابی تلخ بود. در مسیرم به شهرکتابی برخوردم. گفتم به آنجا روم بلکه کمی آرامتر شوم. پیشتر بارها انگشت اشارت به سمت خویش گرفته بودم که تا وقتی کتابِ نیمهتمام یا نخوانده در خانه داری، حق خرید کتاب جدید نداری. به همین خاطر سرم را زیر انداختم و یکراست سراغ غرفهی لوازمالتحریر و صنایعدستی رفتم. میان نقش و نگارها چرخی زدم. بعد با خودم گفتم که زشت نیست آدم به کتابفروشی بیاید و حتی نگاهی به کتابها نیندازد؟ یکی از فروشندهها با فاصله دنبالم میآمد. گفتم نکند با خودش بگوید که از آن مشتریهای باریبههرجهت است که ارزش کتاب و کتابخوانی را نمیداند؟ نکند فکر کند که من، یکتنه، شاخص مطالعه را به زیر کشیدهام؟
همانطور که چفت و بست پیمانِ پیشین با خودم را محکم میکردم، راهم را به سمت پیشخان کتاب کج کردم. طرح جلد یکی از کتابها توجهم را جلب کرد. چند ردیف دُرّ و گوهر که مهرهی زنگ زده و فرسودهای نظمشان را به هم ریخته بود. نام کتاب مزخرفات فارسی بود. کتاب را برگرداندم. فرزاد ادیبی طراح جلدش بود که نشناختمش. اما نویسندهی کتاب را پیشتر از طریق مطبوعات و وبلاگ و وبسایت خوابگرد میشناختم. رضا شکرالهی همیشه دغدغهی درستنویسی داشته. به پیدا کردن ریشهی لغات و شأن نزول اصطلاحات و ضربالمثلها علاقمند است و نثرش را به ادویهی طنز مطبوع میکند. کتابش باریک و سبک با قطع رقعی بود. از آنها که میشود گوشهی کیف جایش داد و همهجا با خود برد. کتاب را باز کردم.
هیچ نمیدانستم که «پهلوانپنبه» نام شخصیتی کمدی در آیین نوروز بوده که برای خودش از پنبه عضله میساختهاست. چند صفحه پس و پیش کردم. ریشهی اصطلاح «سنگ واکندن» را نوشته بود. یا حکایت جوان عاشقی که دستمالی را جهت هدیه دادن به دختری از دکانی دزدید و از ترس لو رفتن، مغازه و به دنبالش تمام بازار را به آتش کشید و نه تنها دستش رو شد، بلکه تا امروز شرح حالش بر سر زبانها مانده که «به خاطر یک دستمال قیصریه را به آتش نمیکشند.»
مزخرفات فارسی ۱۳۵ صفحه شامل یادداشتهایی یک یا دوصفحهای راجعبه غلطهای املایی رایج و کاربرد صحیح لغات و شرح اصطلاحات. در پسِ ذهنم هنوز انگشت اشارتم مات و ناواضح تکانتکان میخورد، اما یکدل و یکجهت کتاب را روی میز فروشنده گذاشتم و دستبهجیب شدم.
اساس توبه که در محکمی چو سنگ نمود
ببین که جام زجاجی چه طرفهاش بشکست
بازنشر از مجلهی کرگدن