آیا رضا امیرخانی با موضعگیریهای صریح علیه مجمع ناشران انقلاب اسلامی میخواهد راهش را از تشکلهای حاکمیتی برای همیشه جدا کند؟
مرتضی کاردر: «رهش» تازهترین رمان رضا امیرخانی در چند ماهی که از انتشار آن میگذرد واکنشهای زیادی را برانگیخته است؛ از واکنشهای ستایشآمیز روزهای نخست تا واکنشهای انتقادی مخاطبان وفادار رضا امیرخانی. اما امیرخانی بارها در گفتوگوها و نوشتههایش، واکنشهای انتقادی به اثر تازهاش را سیاسی و برنامهریزیشده دانسته و آنها را به یکجریان و دیدگاه سیاسی خاص نسبت داده است. او در هر گفته و نوشتهی تازهاش از گذشته تندتر رفتار کرده و آشکارا نسبت به جریانهای سیاسی منتقدش موضع گرفته است. در این گزارش نگاهی انداختهایم به ماجراهای امیرخانی و رمان رهش و منتقدان آن.
«نقد تند سیاسی و هتاکی سیاسی به کارهای من، به مخاطب برنمیگردد، به یکسری رقبا برمیگردد که از محل انقلاب اسلامی تغذیه میکنند. مثلا بچههای مرتبط با مجمع ناشران و رجانیوز… اینها پول میگیرند از حکومت با این توجیه که اگر ما نباشیم کسی ادبیات انقلاب اسلامی را نمیخواند. به ما پول بدهید تا مردم را با پویش و جشن تقریظ و تخفیف و خرید ارگانی و شوی هنرپیشه و سلبریتی کتابخوان کنیم. وقتی بگویند مردم بهطور طبیعی کتاب انتخاب میکنند و میخوانند باید توطئه شرق و غرب را در بازار کتاب نشان دهند و بگویند فلان ناشر آمریکایی است و دیگری معاند است و…»
نخستین بار نیست که رضا امیرخانی با این ادبیات علیه نهادهایی مثل مجمع ناشران انقلاب اسلامی و تشکلهایی که در عرف سیاسی امروز با حاکمیت هستند، موضع میگیرد. او در ماههای گذشته چندبار نوک پیکان حملههای خود را به سوی تشکلهای انقلابی تازهتأسیس در حوزه فرهنگ چرخانده و مواضع خود را علیه این نهادها آشکارا بیان کرده است. نویسندهای که در حقیقت ستاره نویسندگان چنین تشکلهایی محسوب میشد حالا آشکارا در مقابل تشکلهایی که در طول این سالها حامیان او و داستانهایش بودهاند، ایستاده و نسبتهایی به آنها میدهد که هیچ نویسنده روشنفکر یا حتی اپوزیسیونی جرأت نکرده به نهادهای انقلابی نزدیک به حاکمیت چنین نسبتهایی بدهد. میثم نیلی، مدیرعامل مجمع ناشران در گفتوگو با روزنامه صبح نو در پاسخ به انتقادات امیرخانی گفته است: «این ششمین موضعگیری صریح آقای امیرخانی علیه مجمع در رسانههاست؛ ولی ما دوست نداریم رابطهمان با ایشان غیرمحبتآمیز و غیردوستانه باشد. رضا امیرخانی از نظر ما نویسندهی خوب و متعلق به جبهه انقلاب است و حتی اگر وی به مجمع باز هم بد و بیراه بگوید، نظر ما درباره ایشان تغییری نمیکند و هیچ ریاکاری هم در این موضع نیست. در تمام این سالها که ایشان بیمهری نسبت به مجمع ابراز کردند، ما حتی یکبار هم پاسخ رسانهای ندادیم. البته یکیدو بار از ایشان دعوت کردیم که بیایند مجمع یا ما نزدشان برویم تا سوءتفاهمها برطرف شود که نپذیرفتند. مجمع در طول همه سالهای قبل کتابهای او را بهخوبی ترویج کرده و عکس ایشان هم بهعنوان یکی از نویسندگان خوب جبهه انقلاب در مجمع نصب شده است.»
با این حال رضا امیرخانی در پاسخ بار دیگر با ادبیاتی بسیار تندتر، سخت به مدیر مجمع ناشران انقلاب اسلامی تاخته و گفته است: «گفتهاند «عکس ایشان… در مجمع نصب شده است.» من اول باید حسب ادب، از طرف عکس، از ایشان تشکر کنم که حالا میفهمم که چرا مردم به من محبت دارند؛ کاش مثل ردگیریهای مدرن اینترنتی میشد رد مردمی را که عکس مرا در مجمع دیدهاند و بعد کتابهایم را خواندهاند، گرفت تا حق دلالی این محبتشان را صاف کنم! جایی دیگر نوشتهاند که «مجمع در طول همه سالهای قبل کتابهای او را بهخوبی ترویج کرده» و یحتمل مرادش وجود نام کتابی از من در سیاهههای هزارتاییشان بوده است. پابهماهِ معرفت! اگر قرار باشد مجمع ناشران ضدانقلاب هم یک سیاهه هزارتایی از کتاب ایرانی معرفی کند، بالاخره نام کتابی از من در آن پیدا میشد دیگر!! گذشته از آن، اول آنچه را که زاییدهای بزرگ کن و ببین برای باقی کتب سیاههات چه کردهای و بعد دست تو کاسه دیگران کن!» اما حقیقت ماجرا این است که رابطه رضا امیرخانی و مجمع ناشران انقلاب اسلامی رابطهای در حد یک عکس در میان دهها عکس و یک کتاب در سیاهه صدتایی کتابها نیست. امیرخانی سالهاست که در صدر نویسندگان محبوب این طیف قرار دارد و به نوعی ستاره نسل تازه مخاطبان ادبیات انقلاب محسوب میشود و کتابهایش گل سرسبد کتابفروشیهای مجمع ناشران انقلاب و پاتوق کتاب و ترنجستان و… است. اما پرسش اصلی اینجاست که چرا امیرخانی چنین مواضع تندی گرفته است؟ او یادش رفته که ستاره مخاطبان کتابفروشیهای انقلابی است؟ یادش رفته بیشتر مخاطبانش از چنین طیفی میآیند؟ یا اینکه میخواهد مرزبندیهای سیاسیاش را با دوستان گذشتهاش آشکار کند و تصویری تازه از خود به نمایش بگذارد؟
پلهپله تا رهبریِ نویسندگان انقلاب
ظهور رضا امیرخانی را در میان نسل سوم نویسندگان انقلاب اسلامی باید یک اتفاق دانست. امیرخانی زمانی ظهور کرد که نویسندگان نسلهای گذشته دوره طلایی خود را سپری کرده بودند و جامعه ادبیات انقلاب چندان امیدی به آمدن نویسندهای تازه نداشت. رضا امیرخانی نویسندهای جوان بود که نهتنها ادبیات و داستان مدرن را خوب میشناخت بلکه نویسندهای با آرمانهای انقلابی محسوب میشد. او شماری از مخاطبان نسل جدید و مخاطبان انقلابی را به خواندن رمان و داستان کشاند که پیش از آن شاید چندان مخاطب داستان و رمان طیف نویسندگان انقلاب نبودند.
امیرخانی خیلی زود در میان طیف نویسندگان ادبیات انقلاب به شهرت رسید. «من او» در سالهای پایانی مدیریت محمدعلی زم در حوزه هنری منتشر شد. زمانی که حسن بنیانیان به جای محمدعلی زم نشست امیرخانی به حوزه هنری رفت و سایت لوح را به راه انداخت و سردبیری آن را عهدهدار شد. انتشارات سوره مهر که تأسیس شد، «من او» تا چند سال کتاب اول این انتشارات بود و بسیار تبلیغ و ترویج میشد تا غیبت کتاب در دوره گذار تغییر مدیریت در حوزه هنری جبران شود.
هر چه بیشتر گذشت شمار مخاطبان آثار امیرخانی بیشتر شد. بیشتر مخاطبان او کسانی بودند که همچنان به آرمانهای انقلابی وفادار بودند و حالا نویسنده آرمانی خود را یافته بودند. امیرخانی نویسندهای بود که برای همراهی رهبر معظم انقلاب در سفر به سیستان و بلوچستان انتخاب شد و وقتی برگشت «داستان سیستان» را نوشت؛ کتابی که مخاطبان فراوان یافت و حتی کسانی که تاکنون مخاطب آثار رضا امیرخانی نبودند نیز به طیف مخاطبان او افزوده شدند.
طبیعی بود که نهادهای انقلابی و حاکمیتی وظیفه خود بدانند از چنین نویسندهای حمایت کنند. او مصداق کامل یک جوان نویسنده انقلابی وفادار به آرمانهای انقلاب اسلامی بود که پلههای شهرت و محبوبیت و موفقیت را در میان نویسندگان انقلاب طی میکرد و به جایگاهی دست مییافت که با هیچ نویسنده دیگری قابل قیاس نبود.
امیرخانی خیلی زود به ریاست هیأت مدیره انجمن تازه تأسیس قلم، که قرار بود جبهه نویسندگان انقلاب اسلامی را رهبری کند، انتخاب شد. نگاهی به گفتوگوها و موضعگیریهایش در آن سالها نشان میدهد که او سودای رهبری طیف نویسندگان انقلاب را در سر داشت. او با ارجاعات مکرر به داستانها و نوشتههای جلال آلاحمد میخواست الگوی جلال را ۴۰سال پس از درگذشت او بازآفرینی کند. در آن سالها امیرخانی بارها در گفتوگوها و نوشتههایش تکرار میکرد که همه ما فرزندان«زن زیادی» جلال هستیم. حتی شاید به تقلید از جلال به جستارنویسی و سفرنامهنویسی روی آورد و حاصلش شد کتابهای نشست نشا و نفحات نفت و جانستان کابلستان و داستان سیستان و نوشتههایی پراکنده که بیشترشان در کتاب سرلوحهها منتشر شدند. با این همه، او خیلی زود مجبور شد عرصه را به طیف سنتی نویسندگان انقلاب به رهبری محمدرضا سرشار واگذار کند.
جدایی رضا از سوره
اما امیرخانی در طول سالهای بعد تلاش کرد تا کمکم خود را بهعنوان نویسندهای مستقل جا بیندازد. ابتدا کتابهای خود را از حوزه هنری گرفت و به انتشارات افق سپرد تا نشان دهد نسبتی با فروشهای دولتی ندارد و هر ناشری کارهایش را منتشر کند، میتواند نویسندهای پرفروش باشد.
با اینهمه او همچنان نویسنده محبوب مخاطبان جبهه فرهنگی انقلاب محسوب میشد و همواره از حمایت طیف مخاطبان نسل انقلاب و نهادهای وابسته به آنها برخوردار بود، بهویژه زمانی که نهادهایی شبیه مجمع ناشران انقلاب اسلامی شکل گرفتند و صاحب کتابفروشیها و شبکه توزیع کتاب در تهران و شهرستانها شدند. نام امیرخانی در صدر فهرست نویسندگان این کتابفروشیها قرار داشت و بهترین جای ویترین آنها از آن امیرخانی بود. در عین حال رضا امیرخانی نیز پرفروشترین نویسنده طیف ناشران انقلاب اسلامی بود. در واقع یک رابطه دوطرفه وجود داشت که هر دو طرف از وضعیت راضی بهنظر میرسیدند.
صفِ درازِ نبشِ کوچهی اسکو
«رهش» در ۱۹بهمن ۱۳۹۶رونمایی شد. تصاویر خبرگزاریها از انبوه مخاطبانی که آمده بودند تا رضا امیرخانی کتابش را در روز رونمایی برایشان امضا کند و صفی دراز که از کتابفروشی افق در نبش کوچهی اسکو تا خیابان وصال کشیده میشد نشان میداد که مخاطبان امیرخانی همچنان به نویسنده محبوب خود وفادار ماندهاند.
رهش به ماجرای شهر تهران میپردازد. شوهر شخصیت اصلی رمان مردی است که معاون شهردار منطقه یک است و بهنظر بسیاری از مخاطبان، محمدباقر قالیباف شهردار اسبق تهران یا یکی از مدیران دوره او را تداعی میکند. امیرخانی در خلال رمانش تعریضهایی نیز به موضوعات مختلف دارد؛ جایی که نماد تمدنی جمهوری اسلامی را مصلای نیمهکاره تهران میداند و آن را با شمسالعماره و کاخ گلستان و بناهای به جا مانده از دوره صفوی و حکومت کریمخان زند مقایسه میکند. چنین نویسندهای با نویسنده «ارمیا» و «من او» فاصلههایی آشکار دارد.
از همان روزهای نخست پس از انتشار رهش واکنش مخاطبان وفادار امیرخانی به اثر تازهاش شروع شد. مخاطبان حرفهایتر «رهش» را اثری شعاری دانستند. اما مگر «رهش» با آثار دیگر امیرخانی مثل «بیوتن» و «قیدار» چقدر فرق داشت؟ آیا آنها نیز همینقدر شعاری نبودند؟ آیا حالا که امیرخانی شخصیتی شبیه مدیران اصولگرای جمهوری اسلامی ساخته بود سبب نشده بود که این مخاطبان شعاری بودن اثرش را پیش چشم بیاورند؟ مخاطبان دیگر نیز با ذکر تفاوتهای رمان تازه امیرخانی با نویسندهای که پیش از این در ذهن داشتند تلاش کردند تا خیلی ملایم اعتراض و نارضایتی خود را به نویسنده آرمانخواهشان اعلام کنند. با این همه هیچکدام از این موضعگیریها سبب نشد که فروش کتاب امیرخانی کم شود. در نمایشگاه کتاب «رهش» و «طریق بسمل شدن» محمود دولتآبادی در صدر پرفروشترین کتابهای ادبیات داستانی بودند؛ هر دو بیش از ۵۰۰۰نسخه فروختند.
حاتمیکیایی دیگر
اما امیرخانی نهتنها همه واکنشها را به رهش سیاسی میداند بلکه منتقدانش را نیز به کارهایی متهم میکند که شاید دوستان سابق او گاهی برای تخریب و تخطئه نویسندگان اپوزیسیون از آن استفاده کنند، اما بعید است چنین روشی را برای امیرخانی بهکار ببرند چرا که آنها امیرخانی را جزئی از خود میدانند: «حالا میرسیم به «رهش» و باقی کتابهای من و رفقای من. اصلیترین خطر برای رزق و روزی آنها ماییم دیگر. به محض انتشار کتاب امثال من، باید به بالادستیهاشان توضیح دهند که این کتاب مال ضدانقلابهاست و برای همین مردم میروند سراغش!! (نقض غرضی از این بزرگتر نداریم. طرف میگوید آنچه استقبال میشود مال مخالفان انقلاب است و برای کتابخوانی موافقان انقلاب باید پول خرج کرد و پولش را هم باید به ما بدهید!) این فضای مجمع ناشران و رجانیوز است. چه در قیدار و چه در رهش، از ۸۸ به بعد هر کتابی که از من در آمد، در فاصله چند ساعت نخستین حملات بسیار تند و منفی به وسیله همینها در شبکههای اجتماعی بیرون آمد. و این یعنی جلوگیری از فروش کتاب. خب… هم نفسشان حق بوده است و هم منطقشان مؤثر… چون مردم هم کار خودشان را میکنند و کتاب را میخرند!» (گفتوگو با خبرآنلاین)
بعضی از مخاطبان، رفتارهای اخیر امیرخانی را با حاتمیکیا مقایسه کرده و گفتهاند میل به همواره خبرسازبودن و درصدر بودن امیرخانی را به چنین رفتارهایی واداشته است. تأکید بیش از اندازه او بر مردم نیز رفتارهای سالهای اخیر حاتمیکیا و هنرمندانی مانند او را تداعی میکند؛ هنرمندانی که انگار از وضعیتی عصبانی هستند یا چیزی را از دست رفته میبینند و ما تنها واکنشهای افراطی و عصبیشان را میبینیم. امیرخانی در پاسخ تندش به اظهارات مدیر مجمع ناشران انقلاب نوشته است: «نسبتی بین امثال ما نیست به جز نسبت عکس، البته نه آن عکسی که زدهای به دیوار مجمع! امروز که همه میدانند دولت با دونرخی کردن ارز، زمینهای برای گرفتاری فراهم میآورد، باید فریاد کشید که نهادهای ۸۸سازی مثل همین مجمع ناشران، دونرخیهای فرهنگی هستند…» پرسش اینجاست که آیا رضا امیرخانی تازه متوجه شده است که نهادهای اینچنینی دونرخیهای فرهنگی هستند؟ زمانی که ریاست انجمن قلم را عهدهدار شده بود به ماجرای تکنرخی و دونرخی فکر نمیکرد؟ آیا امیرخانی تازه متوجه شده است که بسیاری از مدیران فرهنگی ایران سابقه کار فرهنگی ندارند؟ چطور زمانی که بنیانیان ریاست حوزه هنری را بهعهده گرفت و امیرخانی یکی از چهرههای تأثیرگذار حوزه هنری شد به فقدان سابقه فرهنگی مدیران فکر نمیکرد؟ آیا زمانی که پلههای محبوبیت را در جبهه فرهنگی انقلاب طی میکرد تا بهعنوان نماینده نویسندگان انقلابی مطرح شود به این قضایا واقف نبود؟
یادگاری نوشتن بر دیوار اشتباهی
واکنش تند امیرخانی به مدیر مجمع ناشران سبب شده است که در روزهای اخیر بسیاری از نویسندگان و اهالی فرهنگ و ادبیات از طیفهای مختلف به رفتارهای او واکنش نشان دهند. مجتبی دانشطلب در مطلبی که با عنوان «یادگاری نوشتن بر دیوار اشتباهی» در سایت فردا نوشته امیرخانی را از اساس اشتباهی خوانده و بیتوجه به شیفتگیها و ستایشهای گذشته، او را تا حد یک نویسنده مبتذل تقلیل داده است: «واقعیت این است که امیرخانی نسبتی با تفکر اصولی و عدالتخواهی ندارد و صرفا احساسات مثبتی نسبت به رهبری و انقلاب بروز داده است. گرایش امیرخانی دینداری فردی و صوفیانه است و از نوستالژی نسبت به درویشی و قلندری فراتر نمیرود، همزمان عطش مدرن و خودنمایی بالاشهری هم دارد! این فکر وقتی به سپهر عمومی و سیاست میآید سکولار میشود نه دینی، فریب خوردن با ترکیه و اصلاحات اردوغانی هم ریشه در همین گرایش دارد. بدون این استقبالِ اشتباهی امیرخانی به صفر میل میکند و اساسا کسی او را بهحساب نمیآورد. روشنفکرها چهرههای خودشان را دارند و به آدمی با این اطوارهای مذهبی راه نمیدهند…میماند همین مذهبیهای سادهلوح با سلیقههای سانتیمانتال و تینایجری؛ همان چیزی که بین اهالی رمان به «سلیقه دختر دبیرستانیها» ضربالمثل شده. نمیشود از امیرخانی توقعی داشت، او میخواهد دیده شود. دعوا راه انداختن و خط کشیدن با انقلابیها کمک میکند تا باندهای مطبوعات و مجلات او را تحویل بگیرند.» اما بعید است امیرخانی به جایگاهی در جبهه روشنفکری یا تحویل گرفته شدن از جانب نشریات روشنفکری بیندیشد. در طول این سالها همواره او بهعنوان نماینده نویسندههای انقلابی در بسیاری از مطبوعات حضور داشته و نشریات روشنفکری نیز هر گاه خواستهاند به سراغ نویسندهای از طیف نویسندگان وابسته به جریانهای انقلابی بروند به سراغ او رفتهاند. از سوی دیگر، مجتبی گلستانی در یادداشتی که در کانال «پشت پرده کتاب» منتشر شده نوشته است: «پیشتر فکر میکردم با ماجراهایی که در حاشیه رمان ضعیف و مبتذل رهش پیش آمده، رضا امیرخانی صرفاً شهوت فروش گرفته یا دستکم دچار توهم مردمی بودن است، در قالب کلیشه احمقانه «نویسنده مردمی». اما آقای امیرخانی حالا توهم اپوزیسیون بودن هم پیدا کرده. اگر دیروز «رهش» را برای روز مبادا و محو کردن عکسهای یادگاریاش با این و آن نوشته بود، امروز چنان تند میرود که طبق منطق «یا با منی یا بر ضدمن»، همه منتقدانش را احمدینژادی و رجانیوزی معرفی میکند. گویی موتور فاشیسم ادبی در حضرتشان شدیداً بهکار افتاده که حق نمک را با هیچکس نگه نمیدارند….» آیا امیرخانی میخواهد صرفاً حساب خود را از تشکلهایی مثل مجمع ناشران سوا کند یا اینکه میخواهد دیگر نویسنده آرمانگرای انقلابی سالهای گذشته نباشد و بهعنوان نویسندهای مستقل به راه خود ادامه دهد؟ اگر اینگونه است شاید بهتر باشد که به جای حمله به دوستان گذشته، تغییر دیدگاهش را خیلی ساده و صریح اعلام کند.
مدارا و مدیریت
با اینهمه بهنظر میرسد مجمع ناشران انقلاب اسلامی همچنان با امیرخانی مدارا میکند تا او را در جبههی فرهنگی انقلاب حفظ کند. اما نویسندهی «من او» که انگار مطمئن است فروش آثارش ربطی به مجمع ناشران انقلاب ندارد و حتی اگر کتابفروشیهای وابسته به این مجمع هم کتابهای او را عرضه نکنند باز نویسندهای پرفروش خواهد بود، شاید آنقدر تند میرود تا دوستان مجمع ناشران و تشکلهای همسو با آنها تکلیف خود را با او روشن و کار را یکسره کنند. صفهای طولانی مخاطبان او در رونماییها و روزهای شلوغ حضورش در نمایشگاه کتاب هر نویسندهای را به چنین باوری میرساند. اما چرا مجمع ناشران هنوز با رضا امیرخانی مدارا میکند؟ شاید هنوز باور نمیکنند که رضا امیرخانی چنین مواضعی گرفته است. اما اگر آنها امیرخانی را از فهرست نویسندگان خود حذف کنند، چه کسی را جایگزین او خواهند کرد؟ پرسش آخر اینکه آیا رضا امیرخانی بهعنوان نویسندهای مستقل، بدون حمایت مخاطبان وفادارش، میتواند همچنان نویسندهای پرمخاطب بماند؟