حسین عرفانی از کشفهای درخشانِ علی کسمایی، مدیر دوبلاژ نابغهی سینما، بود.
آرمان ریاحی: جای بسی تأسف که در روز ملّی سینما، این سینما یکی از برجستهترین دوبلورهایش را از دست داد. تقارنی نمادین تا بدانیم جایگاه استعدادهای راستین را با رنگ و آرایش و تبلیغ نمیتوان پر کرد. راه پیدا شدن «آن»، ترکیبی جادویی از توانایی ذاتی، سختکوشی و استمرار و عشقورزی است. نسلِ درخشانِ حسین عرفانی اصراری به دیده شدن نداشت، چراکه «صدا» را به اعتباری رسانده بودند که گاه نشانههای «دیداری» به ضیافتِ نوانسها و زیر و بم علامتهای «شنیداری» میرفتند. صداهایی که مرگ نابودشان نمیکند؛ بر جاودانگیشان صحه میگذارد و در پهنای باندی بیانتها شناورشان میکند.
لیپسینکها و آکسان(تأکید)گذاریهای این نسل، ما را به متن تصویرهایی دعوت میکرد که با آنها آثار برجستهی هنری تماشاییتر میشد. صدای بم و مردانهی عرفانی روی چهرهی «همفری بوگارت» آنقدر خوش نشست که لطفِ دیدار با بازیگر نابغهی سینمای آمریکا، با صدای شوخ و در عین حال بیرحم او، هر بار تشدید میشود.
حسین عرفانی تلخی «فیلم نوآر» را میفهمید و بین «سام اسپید» شاهین مالت و لحن عاشقانه و دریغناک «ریک بلین» در کازابلانکا تمایز قائل میشد. چه زمانی که در انتهای شاهین مالت «مادموازل اوشانتی» مکّار و شهرآشوب را با یک تکگویی قاطعانه به جدایی ابدی فرا میخوانْد، و چه زمانىکه رمانتیک میشد. حافظهی شنیداری ما هرگز گلهگزاری یک عاشقِ مست را در نیمهشب غربتزدهی یک کافهی عربی در دل صحرا فراموش نخواهد کرد: «درست مثل صدای دختربچهای که با صدای پیانویی که از طبقهی بالا میآمد، توأم میشد. آه! ما هیچکدام دروغگوهای خوبی نبودیم!»
صدایی که تسلّط حسین عرفانی بر متن و درک نقش و احاطهاش بر تکنیک گویندگی، گاه بر نقشهای کمجان سر و گردن میکشید؛ میخواست نقش «دیدی» باشد در مجموعهفیلمهای ضعیف «دیتر هالروردن» یا «آرنولد شوارتزنگر» که بهسردی فلزهای سخت یک ربات بود که از آینده برمیگشت. میتوانست هم «کمیسر مولدوان» باشد؛ بدلی قابل قبول از پرسونای بوگارت. یا «الیور رید» در عمرمختار: «افتخار برای رم و برای من!» یا «هنری هشتم» در مردی برای تمام فصول با بازی «رابرت شاو»:«من ملکهای ندارم. کاترین همسر من نیست. آنها که این را میگویند، نه تنها دروغگو که خائناند.»
او برای ما ایرانیها ریشقرمز را با بازی فوقالعادهی «توشیرو میفونه» با معنا میکرد. همان پزشک سختگیر و انساندوست که سخت میشد با اخلاق بد و دافعهاش کنار آمد، ولی وقتی جذبش میشدی، نمیتوانستی ازش دل بکنی.
صدای حسین عرفانی برای ما خاطرهای از قدرت بود. کاراکتری قوی و با اصالت داشت و بر نقشهای قوی خوش مینشست؛ خاطره ای از قدرت، حتّا «قدرت» در فیلم پرآوازهی گوزنها با بازی «فرامرز قریبیان»، آنجا که میکوشید سیّد را با فریادش برانگیزاند: «پس کجاست اون چاقوی دستهسفید خوشدست کار زنجونت؟!»
بعضی وقتها چاقوها هم دستهی خود را میبرند. حسین عرفانی، صداپیشهی نقشِ قدرت، این را میدانست!