یادداشت سید مهدی شجاعی در سوگ زندهیاد ابوالفضل زرویی نصرآباد، هم انگار آب بر آتش برخی دلهاست بس که در کلام تازیده است به همهی مدیران عالی و دانی، هم بسیار دردآور است از جهتِ واگشایی زخمی کهنه از پیکر بیصاحابترین عرصهی این ملک که همانا عرصهی فرهنگ و ادب و هنر باشد. بیصاحابترین و، در عین حال، بهوقتِ نظارت و اخیهکشی و بایدونباید و امر و نهی، پرصاحبترین.
درد من اما چیز دیگری است. این چه رسانههایی است ما داریم که شرح حال روزها و سالهای آخر زندگی طنزنویس کمنظیری چون زرویی را باید از سفیدیهای لای خبرها و مثلاً یادداشت سیدمهدی شجاعی یا سوگنامهی امروز سیدعلی میرفتاح بیرون بکشیم با موچین، که حتا آنها هم، نمیدانم چرا، نگفتهاند آنچه را باید.
چرا هیچ نمیدانیم و هیچ معلوم نمیشود چه گذشت بر کسی چون زرویی در آخرین برههی زندگیاش که به سکته در گوشهی تنهایی خانهاش در احمدآباد مستوفی انجامید در ۵۰ سالگی؟
نه فقط برای ارضای کنجکاویِ امثال من، که تا جملهی مردم بدانند اینهمه مدیران عالی و دانی، هم از جنس انتصاب حکومتی و هم انتخابِ زورکی دولتی، که شجاعی فقط نهیبشان زده حق ندارند پیام تسلیت صادر کنند، دقیقاً چه کردهاند که نباید، و چهها نکردهاند که باید میکردهاند.
اینهمه رسانهی ریز و درشت و خبرنگار تیز و کلفت، محض رضای خدا یکیشان از زیر زبان همین شجاعی و میرفتاح، که گویا بیشتر از من و شمای عامی هم اجازهی انتقاد دارند ولی فقط سوگنامه مینویسند، درآورَد و در ملأ عام بگوید داستانِ پشتِ این عبارتِ خبریکه نهایتِ ظرافت ایسنا در خبررسانی بوده، چه بوده است: «زرویی که بهقولی گوشهی عزلت گزیده بود، ظاهراً به دلیل سکته از دنیا رفته است.»
از ذهنتان میگذرد و میپرسید که نتیجهاش مگر چه خواهد بود؟ نتیجهاش حتا اگر بهقدر سیاهتر شدن رویِ همان مدیران عالی و دانیِِ چسبیده به میزِ قدرت و کیفِ پول نزد مردم باشد، شاید کفایت کند. باقی را همچون گذشته میتوان به زمان واگذاشت یا شاید هم به خدا.
رضا شکراللهی