تحلیل فرهنگی دوره‌گرد

در ستایشِ عادل فردوسی‌پور که عادل فردوسی‌پور ماند

۲۸ اسفند ۱۳۹۷
در ستایش عادل فردوسی‌پور و برنامه‌ی نود

آرمان ریاحی: عادل فردوسی‌پور شگفتی‌آفرین است. از کراماتش یکی این‌که روزی برای زیارتِ امام رضا(ع) با همراهانش به صحن می‌رود و به ضریح نرسیده متولّیانِ حرم بیرونش می‌کنند. مؤمنین ضریح را رها کرده و به ‌گردِ او حلقه زده بودند و چنان ولوله‌ای برپا شده بود که چاره‌ای جز  دور کردن مرکز توجّه نمانده بود.

او با دستانش معجزه می‌کرد. در حالت عادی دستانش ول و وارفته‌اند و وقتی می‌نشست، دست‌ها و گردن لنگر می‌خوردند؛ بی‌تناسبِ جمال‌شناسانه. ولی کافی بود بر اخبارِ دستیارانش تمرکز کند: هر دو دست بدون تکان می‌ماند و فقط انگشتانش معجزه‌آسا به‌کار می‌افتاد. موبایلی به دستِ چپ و موبایلی به ‌دستِ راست و هم‌زمان با دو دست چت می‌کرد درحالی‌که انگار خورشیدی در چشمانش روشن کرده باشند. سری بی‌حرکت و رو به پائین با نگاهی رخشان.

هنگامِ اجرا ولنگارانه لم می‌داد و از  یک سوی صندلیِ بزرگش ناگهان به سمت دیگر می‌سرید. کارگردانان، صدابردارها و تصویربردارها دائم باید حواس‌شان به حرکت‌های ناگاه او می‌بود، چون اگر کادر بسته می‌گرفتند، با یک حرکت از کادر بیرون می‌افتاد و تعادلِ تصویر را به ‌هم می‌زد. صدابرداران هم برای پخشِ صدایش از  دو میکروفن استفاده می‌کردند. یکی به یقه‌ی راست و دیگری به یقه‌ی چپ، چون گردن لغزانی داشت که یک‌باره از سویی به سوی دیگر می‌لغزید و برای همین صدابردارها صلاح را در این ترفند دیدند.

ولی واقعیت چیز دیگری بود.

تمامِ کسانی‌که با و برای عادل فردوسی‌پور کار کردند، با جان و دل برای او زحمت کشیدند و عرق ریختند. می‌دانستند که هر گزارش و هر اجرا از این مردِ رسانه‌ای یک حادثه است و او حادثه را در لحظه خلق می‌کند، بدون ملاحظه‌کاری‌های دیگران. او محافظه‌کاری نمی‌کرد و همین او را به پدیده‌ی اجتماعی با محبوبیت بسیارِ مردمی بدل کرد.

مردِ خجولِ پشتِ صحنه، که اگر  با او حرف می‌زدی مردمک چشمانش آن‌قدر این‌طرف و آن‌طرف می‌دوید تا به چشمانت خیره نشود با آن نگاه دوّار و سرگردان، گریم که می‌شد و روی صحنه که می‌آمد، روی دیگرِ سکه‌اش را نشان می‌‌داد: پسربچه‌ای که بی‌خیال می‌خندید، بی‌ملاحظه می‌پرسید، افشاگر بود و پرسنده و قدرت‌مندان را با خود دشمن می‌کرد. وقتی بهش می‌تاختند می‌خندید و مردم این لبخندِ مشهور را دوست داشتند.  پیش آمده بود که در دلِ برنامه‌ی زنده از ایمانش بپرسند و او با حاضرجوابیِ خاصِ خودش سؤال‌کننده‌ی قدرت‌پرست را به سکوت وادارد. حرفِ حق جواب ندارد و مخاطبانش از او حرفِ حق می‌شنیدند. و راست این است که همیشه «مثالِ نقضِ» کسانی بود که در ظاهر پایشان را از دهه‌ی شصت به این طرف نمی‌خواستند بگذارند، و عادل همیشه به‌روز بود.

وقتی از نیمه‌ی دومِ دهه‌ی هفتاد صدای یک گزارشگرِ جوان و خوش‌نفس به‌گوش مردم رسید، همه از شورِ عاشقانه‌ی این صدا و وسعتِ اطلاعاتش حیرت کردند. او از واژه‌ها و ترکیب‌هایی استفاده می‌کرد که تا پیش از آن کسی به‌کارشان نبرده بود و با آن‌ها به زبانِ صلبِ تلویزیون رنگِ ادبیات می‌زد: «این زوجِ افسانه‌ای»؛ «ترکیبِ رؤیایی»؛ «حضورِ سنگینِ داور»؛ «دیده شدنِ سایه‌ی پررنگِ مربی در رختکن» و…  یا جمله‌هایی که بلافاصله مردم آن‌ را می‌قاپیدند و به فرهنگ عامه می‌افزودند: «چه می‌کنه این بازیکن»؛ «چقدر خوبیم ما»؛ «عجب گل‌نزنیه این بازیکن»؛ «انصافاً گل نکردنِ این توپ سخت‌تر بود تا گل کردنش»؛ «واکنشِ استثنائیِ دروازه‌بان» و…

مردم از گزارش‌های کم‌رمق، بی‌هیجان و بی‌دانشیِ گزارشگرهای پیش از او خسته بودند و حالا می‌خواستند سیمای جوانی را ببینند که آوایش بشارتِ فصلی نوین را در فوتبال می‌‌داد و به ‌این ترتیب بود که برنامه‌ی «نود» عادل فردوسی‌پور در سال‌های پایانی دهه‌ی هفتاد خورشیدی به‌دنیا آمد.

این نوزاد خیلی زود از مردم دل‌ربایی کرد؛ لحن صمیمانه و گرم عادل فردوسی‌پور با چاشنی چالش و نگاه پرسش‌گرانه و انتقادی‌اش به پدیده‌ی فوتبال بی‌شک فرهنگ‌ساز بود و دامنه‌ی مناسبِ لغات و استفاده‌ی بجا از کلمه‌ها و ترکیب‌ها او را چند سر و گردن بالاتر از همتایانش قرار می‌داد. بماند که این اواخر واژه‌های انگلیسی را هم گاه قاطی گزارش‌هایش می‌کرد و خاطرِ فارسی‌دوستان را می‌آزرد.

عادل فردوسی‌پور با معیارهای زیبایی‌شناختیِ تلویزیون مجری و گزارشگر چندان استانداردی محسوب نمی‌شد؛ کلمه‌ها و برخی حروف را می‌جوید و سریع صحبت می‌کرد، ولی او مقیاس‌های خودش را آفرید و با روحیه‌ی رقابت‌جویانه اش فضای حیاتی‌ای را به‌وجود آورد که  تا پیش از او وجود نداشت و تایی برایش پیدا نمی‌شد. عادل فردوسی‌پور نقطه‌های پرنشده را بهتر از هرکسی می‌دید و خلأها را شناسایی می‌کرد و می‌شناسانْد.

این‌گونه بود که احساسِ نیاز به خودش و برنامه‌اش را طوری در بینِ اهالی رسانه و مردم جا انداخت که هر دوشنبه‌شب میلیون‌ها نفر شب را با چشم‌های سرخ از بی‌خوابی ولی مشتاقِ دیدار به سحر می‌چسباندند. این از پس کسی برمی‌آید که عاشق فوتبال باشد و ریاضت‌کشانه این عشق را بپرورانَد.

با وجود ایرادهای جمال‌شناختی که به او و نود وارد است، عادل فردوسی‌پور از «آن» یا همان «حسنِ حضور» به بهترین شکل برای پوشاندن ضعف‌ها استفاده می‌کرد. در برابرِ حضورِ ذهنِ بی‌بدیل و اطلاعاتِ فوق‌العاده‌اش در موردِ مستطیلِ سبز و توپِ گرد و گزارش‌های کم‌اشتباه و وسعتِ اطلاعاتش، کاستی‌ها به چشم‌برهم‌زدنی دود می‌شدند و به هوا می‌رفتند.

جز این، مردم می‌دانستند انسانی پا به خانه‌شان می‌گذارد که همانی ا‌ست که هست. مردی‌ که دغدغه‌اش فرهنگِ راستی و حقیقت‌یابی است. کسی‌ که جهان و انسان را از دریچه‌ی تخصصی یک ورزشِ پرطرفدار و همه‌فهم می‌دید و همین فهم را به‌سادگی منتقل می‌کرد.

دوستان و همکارانِ نزدیکِ عادل می‌دانند مردی‌ که همه‌چیز را از همه‌چیزِ فوتبال می‌داند، در خانه‌اش چندین صفحه‌ی نمایشگر و لپ‌تاپ تمام‌وقت روشن است و او دائم مشغولِ تماشا و یادداشت. چند تن از دانشجویانِ نخبه‌ی دانشگاهِ شریف با او در زمینه‌ی گرافیکِ پیشرفته همکاری می‌کردند تا زمینِ بازی و حرکاتِ بازیکنان را تحلیل کنند.

سفارش‌پذیر نبود. پول‌دوست هم نبود؛ بیشترِ پولی را که از برنامه می‌گرفت خرجِ ارتقاءِ دانش و خودِ برنامه می‌کرد. تلاشِ او در سفارش‌ناپذیری و پاک‌دستی و پایبندی به اصولِ اخلاقی و رعایتِ ادبِ رسانه‌ای در عینِ بی‌پروایی و صراحتِ کلام و استدلال‌های منطقی، او را دارای پایگاه مردمی رشک‌برانگیزی کرده بود که به مزاجِ تازه‌رسیده‌ها نمی‌ساخت. از او نه می‌شد کاسبکارِ قابلی درآورد و نه آدمی ایدئولوژیک ساخت.

کلامِ دردمندانه‌ی او در مراسمِ جوایزِ جشنواره‌ی سیما هرگز از خاطره‌ی جمعی ایرانیان پاک نخواهد شد ـ که از رنجشِ عمیقِ او حکایت‌ها داشت: جمله‌هایی خطاب به مردمی که پاداشِ آزادی بیان و گرایش به شفاف بودن و غبارروبی از حقیقت را از آن‌ها گرفته بود.

و شایعه‌های تقلب در آراء و باقیِ ماجرا…

محبوبیت و بیانِ حقیقت در ایران هزینه دارد. ایرانیان گرایشِ بسیاری به آزادیِ هرچه بیشتر دارند و کسی ‌را تبدیل به پدیده‌ی مثبت و محبوبِ خود می‌کنند که بیشترین حدِ آزادی را برایشان فراهم کند. حالا درکِ این‌که چرا غلا‌م‌رضا تختی تبدیل به یک نشانه‌ی ماندگار در بینِ ایرانیان شده است کارِ سختی نیست.

در پایانِ یک سالِ بد، آخرین دیدارش با مردمی که سال‌ها با او در نوعی تعاملِ خلاق بودند روی صحنه‌ای رخ داد که هم پاداش می‌داد و هم مجازات می‌کرد. مخاطبان هم حق‌شان را گرفتند و هم فرزندشان را از دست دادند.

برنامه‌ی نود از آخرین سنگرهای جذبِ تماشاگر و نقاطِ جلبِ اعتماد مردم به تلویزیون بود که به دستِ معتکفانِ بارگاهِ قدرت فرو ریخت و فتح شد.

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top