خوابگرد قدیم

سوختن و نفس کشیدن در حضور دیگران

۲۲ اسفند ۱۳۹۳

در باره‌ی رمان «بازدم» نوشته‌ی «آنیتا یارمحمدی»

نویسنده‌ی مهمان: رها فتاحی
۱. ماجرای تقابل نسل‌ها از مباحثِ پایان‌ناپذیرِ تاریخ است. چالشی که به فراخورِ تغییر نسل، شکل و پرسش‌ها و پاسخ‌های آن هم تغییر می‌کند، اما ماهیتش نه؛ ماهیت هم‌چنان همان است. همان‌طور که از کلمه‌ی تقابل برمی‌آید، تقابل نسل‌ها یعنی روبه‌رویی و رویارویی و این اصلاً به معنای مبارزه یا جنگ نیست. هر نسل، گفتمانِ خود را دارد و تا زمانی که آن نسل حاکم بر جامعه باشند، گفتمان‌شان نیز گفتمانِ غالب است. اما با تغییر نسل، این گفتمان عوض می‌شود در حالی که نسل پیشین هنوز در همان جامعه زندگی می‌کند. نسلِ گذشته باید خود را با گفتمان جدید تطبیق دهد و نسلِ جدید می‌خواهد گفتمان خود را غالب کند. این درست همان‌جایی ست که رویا‌رویی آغاز می‌شود؛ همان‌جایی که تقابل شکل می‌گیرد و این ویژگی تمام جوامع بشری ست. [ادامــه]

می‌گویند در جوامع باثبات، هر تغییر نسل به ‌فاصله‌ی ۲۵ سال شکل می‌گیرد. ۲۵ سال زمان مناسبی ست تا از میان تضادهای حاکم بر دو نسل، گفتمان واحدی شکل بگیرد که هیچ‌کدام از دو سوی ماجرا را طرد و سرخورده نکند. مشکل اما در جوامعی مانند ما ست. جوامعی که به واسطه‌ی در حال گذار بودن، تغییر نسل‌شان نیز با سرعت بیشتر و در بازه‌ی زمانی کوتاه‌تری شکل می‌گیرد. این‌طور می‌شود که از انقلاب ۵۷ به این سمت، در کم‌تر از ۴۰ سال، لااقل ۴ نسل با ۴ گفتمان مختلف در ایران زندگی کرده‌اند و می‌کنند. این تغییر نسلِ سریع، مانع شکل‌گیری گفتمانی واحد می‌شود و از همین‌رو ست که هر نسل پیش از آن‌که وارد گفت‌وگو با نسل بعد یا قبل از خود شود، خود را محق می‌داند. این ماجرا بازخوردهای متفاوتی دارد یکی‌ از آن‌ها که از همه آشناتر است، چسباندنِ صفتِ «نسل سوخته» است که هر نسلی در ایران اصرار دارد خود را شایسته‌ی آن بداند. از نسلی که در زمانِ کودتای ۲۸ مرداد زندگی می‌کرد گرفته تا همین خودِ ما که انتخابات ۸۸ را پشتِ سر گذاشتیم.

۲. «آنیتا یارمحمدی» در رمانِ نخستش با نام «اینجا نرسیده به پل»، نشان داد که دغدغه‌ی نسلی پررنگی دارد. رمان اول او روایتِ زندگی سه دخترِ هم‌نسل بود. هم‌نسلانی که مشکلات و معضلات خاصِِ سن‌وسال‌شان را داشتند و مخاطب با برش‌هایی از زندگی آن‌ها روبه‌رو می‌شد. این دغدغه، در رمانِ دوم او نیز به چشم می‌خورد، اما حالا پخته‌تر از رمانِ نخست و در روایتی حرفه‌ای‌تر.

«بازدم» روایتی ست یک‌روزه از زندگی پسری ۲۸ ساله به نام کسرا که در آستانه‌ی مهاجر است. مهاجرتی نه چندان خودخواسته. آن‌چه در «بازدم» بیش از هرچیز دیگری به چشم می‌خورد، دغدغه و مشکلاتِ هم‌نسلان کسرا است. جوانانی که هم‌چون سه دخترِ رمانِ «اینجا نرسیده به پل»، وامدار پدران و مادرانِ خود هستند. آن‌چه اما «بازدم» را در جایگاهی بالاتر از رمانِ نخستِ نویسنده قرار می‌دهد این است که این‌بار، نسلِ پدران و مادران نیز فرصتِ حضور دارند. «یارمحمدی» این‌بار علی‌رغم این‌که تنها یک روز از زندگی کسرا را برای روایتش انتخاب کرده، مجال کافی به نسلِ پیشین نیز می‌دهد تا خود را نشان دهند. نسلی که ظاهراً به واسطه‌ی تاریخِ انگار با پرگار نوشته‌شده‌ی ما، اشتباهات و محاسن و کمبودها و داشته‌هایش همه همان است که کسرا و هم‌سالانش دارند.

۳. نسلِ کسرا، نسلِ متولدانِ دهه‌ی ۶۰ است. نسلِ بچه‌هایی که کودکی‌شان با بمب و موشک و آژیر قرمز گذشت و جوانی‌شان به جنبش‌های سیاسی در نطفه خفه‌شده گره خورد. نسلی که پیش از آن‌که فرصتِ ابراز وجود پیدا کند، به سمتِ حذفِ «وجود»ِ خودش رفت. کسرا و بهار و آرش و رکسانا و لاله و جیران و روزبه، جوانانِ هم‌سن‌وسالِ «بازدم»، هرکدام با مشکلات و معضلاتِ زندگی خودشان دست وپنجه نرم می‌کنند و هرکدام راهی را برای بهتر زندگی کردن انتخاب کرده‌اند. راهی که ظاهراً هیچ‌کدام به سرمنزلِ سعادت نرسیده. یکی‌شان مثلِ بهار پیش از هرکس دیگر دست به نابودی می‌زند؛ آرش مهاجرت را انتخاب می‌کند؛ لاله زندگی مادی را، جیران دست و پا زدن در یک زندگی کسالت‌بار را؛ رکسانا به ظواهر زندگی می‌چسبد و روزبه هم به اعتیاد. هرکدام راهی برای زندگی انتخاب کرده‌اند که در عینِ حال، فرصتِ زندگی کردن را نیز از آن‌ها گرفته است.

«بازدم» اما بیش از آن‌که دغدغه‌ی چرایی این ماجرا را داشته باشد، فرصتی فراهم می‌کند تا مخاطب بی‌قضاوتِ پیشینِ نویسنده، عرصه را ببیند. بستری که نسلِ کسرا را به آن‌جا می‌رساند که خواسته و ناخواسته به سمتِ حذفِ خودش پیش برود. از مهاجرت گرفته تا خودکشی یا حتا روی آوردن به ماری‌جوانا.

۴. در میانِ سفرِ یک‌روزه‌ی کسرا به قلبِ تهران، خانواده‌ی او با انتخابِ هوشمندانه‌ی زاویه‌دید داستان (محدود به ذهنِ کسرا) فرصت پیدا می‌کنند خودشان را به مخاطب بشناسانند. شناختی که ماحصل آن فقط و فقط یک چیز است: نمی‌شود آن‌ها را (پدران و مادران) مقصر یا دلیل نابودی نسلِ فرزندان‌شان دانست. آن‌ها زندگی خودشان را داشته‌اند. خوب یا بد، هر چه بوده همین بوده. پدران و مادران نه قرار است ناجیانِ بی‌واسطه‌ی زندگی فرزندان‌شان باشند و نه قرار است نابودگرانِ ستمگرِ آن‌ها. و این بسترِ بی‌قضاوت و نگاهِ بی‌طرف، که فرصتی برای رویارویی و نه جنگیدن فراهم می‌کند، بی‌شک نقطه‌ی قوتِ «بازدم» است.

در کنارِ این دغدغه، رمان هم نثری پاکیزه دارد هم زبانی روان و بی‌گرفت‌وگیر. نثر و زبانی که به کمکِ پرداختِ نقاط عطف رمان می‌آید و می‌تواند تصاویری درخشان و ماندگار در ذهن مخاطب بسازد. صحنه‌ای که از خودکشی بهار در ذهنِ کسرا مانده و صحنه‌ی بمبارانِ مهد کودک و پایان‌بندی درخشانِ رمان، همه به واسطه‌ی این زبان ساده و پاکیزه و زاویه‌دیدِ هوشمندانه‌ی رمان ساخته شده‌اند.

۵. نسلِ بعد از کسرا، نسلِ آرین است. نسلی که انگار خیلی زودتر از باقی به «گیم‌اُور» رسیده. اگر پدران و مادرانِ نسلِ کسرا در پیری احساس ناتوانی می‌کنند، اگر خسته و دلسرد و افسرده‌ اند و اگر نسلِ کسرا در جوانی به فرار رو آورده، گویا نسلِ فرزندانِ کسرا‌ها کمی زودتر به نقطه‌ی پایان خواهند رسید.

این‌ها همه، شاید این تصور را ایجاد کند که «بازدم» رمانی سیاه است، اما این‌طور نیست. نسل‌های رمانِ بازدم همه‌شان نسل‌های سوخته‌اند، اما همه آناتِ درخشانی داشته‌اند، عاشق شده‌اند، جنگیده‌اند، مبارزه کرده‌اند، امیدوار شده‌اند، شکست خورده‌اند و در یک کلام، زندگی کرده‌اند. و اگر امروز و گذشته‌ی شادی ندارند و نداشته‌اند، فردایی دارند که در جای‌جای رمان به آن اشاره می‌شود و همچون رنگین‌کمانِ کم‌رنگ و محوی در آسمانِ رمان به‌چشم می‌خورد.

انگار، امروز دم را فرو داده‌ای و فردا بازدم است. نفس را که بیرون می‌دهی دیگر تصمیم با خودت است: به باورِ «بهار» برسی؛ چون «آرش» به جایی دیگر بگریزی؛ هم‌چون «رکسانا» زندگی‌ات را برداری و جایی همین نزدیکی جهانِ خودت را بسازی؛ مانند «لاله» خودت را در منجلابِ خودفریبی غرق کنی؛ چون «جیران» چشمت را به روی قضاوت‌ها ببندی و برای زندگی‌ات خودت تصمیم بگیری؛ یا مانند «روزبه» درِ خانه‌ات را قفل کنی و میانِ توهماتت به جهانِ آرمانی‌ات چنگ بیندازی. حالا که نفست را بیرون داده‌ای، دیگر تصمیم با تو ست که بازدم بعدی‌ات «آه» باشد از سرِ حسرت یا «آه» باشد از سرِ شادی. تصمیم با خودِ تو ست، چون پخشِ ماشین را که روشن می‌کنی ممکن است خواننده بخوانند: «شاید که آینده، از آن ما…»

تکه‌ای از رمان:

بعد سکوت شد، طوری که انگار همه‌ی حرف‌ها گفته شده؛ همه‌ی حرف‌های جمع‌شده در دل و صدالبته، بی‌نتیجه. تا وقتی که کسرا بالأخره گلویش را صاف کرد، چرخید طرفِ درخت توتِ پیر و گفت: «خب دیگر… آدم‌ها همیشه تاوان می‌دهند. تاوانِ سکوت، ترس یا خواستِ پدرهاشان را! زندگی ما هم چیزی بیشتر از این نبوده. از وقتی به خودمان آمدیم داشتیم تاوان می‌دادیم.»
بازدم،  آنیتا یارمحمدی، ققنوس، چاپ نخست: زمستان ۱۳۹۳، قیمت: ۷۰۰۰ تومان [+]

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top