در بارهی یک مجموعهداستان خوب
ضحی کاظمی: مجموعهداستان دوم طیبه گوهری به نام «بزرگراه» در نشر گمان منتشر شده که شامل ۱۲ داستان کوتاه است. بعضی ازداستانهای مجموعه مانند داستان اول آن «تا وقتش برسد» پیشتر جوایز ادبی متعددی را از آن خود کردهاند. با این توصیف و توضیحاتِ آخر کتاب در بارهی جوایز خانم گوهری و موفقیت کتاب اولشان «و حالا عصر است» که سال ۸۸ منتشر شده، انتظار خواننده از کتاب بالا میرود. این مجموعه به راحتی این توقع را برآورده میکند و داستانهایی خوشخوان و جذاب را با نثری روان به خواننده عرضه میکند.
داستانهای «بزرگراه» هر کدام به تنهایی ساختار روایی، فرم و موضوع و محتوای مستقلی دارند، که نشان از خلاقیت نویسنده دارد. این تکراری نبودن و تکثر در انتخاب داستانهای مجموعه، به آن تنوع میبخشد؛ تنوعی که نه تنها در فضای داستانها، شخصیتپردازیها وموضوعات، بلکه در ساختار داستانها نیز مشاهده میشود. [ادامـه]
با وجود این تکثر فرمی داستانها، یک خط نازک مضمونی آنها را به هم متصل میکند که در کنار هم قرار گرفتن آنها را در یک مجموعه موجه میسازد. موتیفهایی مانند قضاوت، مرگ و زندگی، شروع و پایان و موتیف زایندگی و نازایی، در این داستانها به چشم میخورند. با کنار هم قرار دادن داستانهای مجموعه، میتوان به تصویری کامل از خط رو به جلوی زندگی رسید. زندگی در این مجموعه شاید همچون بزرگراهی طولانی به تصویر کشیده شده که شروع و پایانی دارد و انسانها به سرعت و با عجله این مسیر را طی میکنند و پشت سر میگذارند؛ بزرگراهی که برگشتی در آن وجود ندارد و شاید تنها بتوان سر چرخاند و به عقب نگاه کرد، یا ایستاد و مکث کرد.
در این بزرگراه، انسانها گاهی مانند پیرمرد داستان «بگو که نگفتی» یا زن داستان «ماکت ارگ» خیلی دیر متوجه گذر زمان و از دست دادن فرصتها میشوند، گاهی نیز مانند زن جوان داستان «دستهای چسبناک» توقف میکنند تا مسیر زندگیشان را برای همیشه تغییر دهند. «زایندگی» از موتیفهای اصلی داستانهای مجموعه است. گاهی مانند داستان «تا وقتش برسد» در سطحی استعاری با مرگ پیوند میخورد و در داستانهایی مانند «دستهای چسبناک» و«قرار بیقراری» با اضطراب و دلهره و در عین حال جسارت و شادی، تلفیق میشود.
موتیف مهم دیگر این داستانها «قضاوت» است. قضاوتهای بیاساس و اشتباههایی که انسانها در توقفگاهها دچارش میشوند. مانند از دست دادن «عاشق اهل» در داستان «ماکت ارگ»، از دست دادن فرصت برقراری ارتباط باهمسر و فرزندان در داستان «بگو که نگفتی»، قضاوت خوشبختی و بدبختی زندگی دیگران در داستان بسیار خوب «دلتای روشن» و نشان دادن بیپایه و اساس بودن قضاوت انسانها که چطور هر کس به ظن خود و از دیدگاه سوبژکتیو آن، براساس مسائل شخصی و پیشینه و مشکلاتی که دارد به اتفاقات بیرونی مینگرد و واکنش نشان میدهد (داستان در بزرگراه).
موتیف «مرگ» مانند داستانهای مجموعه تنوع دارد و به تعداد داستانهایی که این موتیف درآنها به چشم میخورد، نگاه متفاوت و غیرتکراری به مرگ را شاهد هستیم.
ـ با اندکی ویرایش
بخشی از داستان «رستاخیز» از مجموعهی بزرگراه:
…نوعی چینش خاص کلمات همراه با همان ثقل صدا توجهم را جلب میکند. مکثها و اوج و فرودهایی در لحنش هست که نوعی هارمونی یا ریتم به این لحن میبخشد. واژههایش روزمرگی و فرسودگی واژههای آدمها ی دیگر را ندارد و همهی اینها مرا و امیدارد که هر شب منتظر تماسش بمانم و روزها هم از خیالش رها نشوم.
برای اولین بار مردی زندگیام را به هم میریزد و اعتمادی بیمنطق در من ریشه میدواند و این راز مثل زغال گداخته قلبم را میسوزاند. لب فرو میبندم. میدانم بعضی حرفها گریزپایند. گوش به گوش و خانه به خانه میچرخند تا همهی شهر خبردار شوند. مخصوصاً مادرم که سالهاست منتظر انتخاب من است. مادر من کفشهای تنگش را دور نمیاندازد، میپوشد تا جا باز کند. جا هم باز میکند، اما کی؟ وقتی پایش میخچه زده و کفش هم از ریخت افتاده. او معتقد است مردها را میشود مثل بچههای گریزپا به دلخواه تربیت کرد. خودش هم این کار را کرده. اما کی؟ حالا که پدر با کیسهی سوندش مثل پروانه دورش میچرخد و به خردهفرمایشهایش چشم میگوید…
پ.ن:
:: خرید اینترنتی کتاب بزرگراه، ۱۰۰ صفحه، ۶۵۰۰ تومان [+]
:: مقالهی امین فقیری در بارهی مجموعهداستان بزرگراه [+]
:: گزارش نشست نقد و بررسی این مجموعه با سخنرانی منیژه عبداللهی استاد ادبیات دانشگاه شیراز و حسن محمودی، نویسنده و روزنامهنگار [+]
:: در بارهی «و حالا عصر است»، کتابِ اولِ طیبه گوهری [+]