خوابگرد

یک عدد نامه‌ی اداری شیرین

شیرینی زبان ـ ۱۲
در روزگارِ هر نفر یک فیسبوک، خیلی‌ها دیگر وبلاگ نمی‌خوانند. من اما جزو این خیلی‌ها نیستم. شاید از دوازده سال پیش که وبلاگ «خوابگرد» را شروع کردم، توی رودربایستی خودم گیر کرد‌ه‌ باشم که هنوز لابلای وبلاگ‌ها سینه‌خیز می‌روم. اما باطنش این است که هنوز شیرین‌ترین و زیباترین یادداشت‌ها را در همه‌ی موضوعات، در وبلاگ‌ها می‌یابم. مثل همین متن از وبلاگی گمنام با عنوان «قبل از خداحافظی» در بلاگفا. برای ستون «شیرینی زبان» چی از این یادداشتِ شخصی شیرین‌تر؟ فقط کمی آن را کوتاه کرده‌ام. بخوانید:

این روزها به خاطر پیشامدهای ناگوار شغلی، ذهنم درگیر یک اتفاق در ادبیات و زبان رسمی و عامیانه‌ی خودمان شده و آن تأثیر بروکراسی بر زبان و ادبیات است. دلم می‌خواهد شاهد مثال‌هایی را جمع کنم و یک مقاله‌ی مفصل بنویسم. شاهد مثال‌هایی که هم در زبان گفتار و نوشتار خودمان فراوان است و هم در نوشته‌های روی در و دیوار و هم در ادبیات رسمی و نامه‌نگاری‌های اداری.

فکر می‌کنم اگر بعضی روابط پیچیده‌ی اداری نبود، بعضی از افعال هم توی ادبیات ما جایی نداشتند، چرا که جایگزین‌های ساده‌تر و دلنشین‌تری دارند. مثل «می‌باشد» و «می‌گردد» و… لابد «لذا مستدعی است» به این خاطر وارد ادبیات ما شده که بتوانیم هم عزت نفس‌مان را حفظ کنیم و هم به التماس بیفتیم.

بگذریم که جمع شدن این ادبیات با غلط‌های دستوری، خودش داستان دیگری ست. پشت شیشه‌ی یک مغازه خواندم که «از ورود افراد با بستنی اکیداً معذوریم.» احساس کردم برای شمردن اتفاقات فاحش زبانی و دستوری و محتوایی توی همین پنج شش کلمه، به انگشت‌های بیشتری نیاز دارم. به نظرم کلمه‌هایی مثل «عدم» یا «سریعاً» و «فوراً» یا «در صورتِ» یا «از آنجا که» یا «همان‌گونه که» یا «در ضمنِ» و «طبقِ» می‌توانستند توی ادبیات ما نباشند یا خیلی کم باشند.

امروز مجبور شدم به یک دلیل واهی چند تا نامه‌ی اداری بنویسم. این جوری نوشتم:
“به نام خدا. سلام برادر. خوبید که؟ یادتان می‌آید آن روز توی دفتر شما برای‌مان دمنوش بادرنجبویه آوردید و کلی هم از خواصش تعریف کردید، بعد خیلی اصرار کردید که من فلان کار یا به قول شما فلان طرح را انجام دهم و من هم قبول کردم؟ یادتان می‌آید دوباره شما آمدید دفتر ما و ما شلغم بار گذاشته بودیم و گفتید بویش توی کوچه را هم برداشته و دوباره در باره‌ی آن کار یا به قول شما «کنگره» قرار و مدارهایی گذاشتیم؟ خب برادر من، ما فلان و فلان خرج‌ها را کرده‌ایم و فلان و فلان خرج‌ها را هم پیش رو داریم. پولش را بدهید دیگر. این نامه را به خاطر اینکه گفتند اداری مالیِ این‌جا گیر می‌دهد و حتماً باید نامه بنویسی و به خاطر ثبت در تاریخ و اینکه یک روزگاری ما همچین روابط پیچیده‌ای داشتیم نوشته‌ام، وگرنه شما که قبلاً پول ما را داده‌اید. ان‌شاءلله ببینم‌تان. به خانواده سلام برسانید.”

این روزها خیلی فکر می‌کنم اگر یک زمانی آن روزگار گل و بلبل فرا برسد، همان روزگاری که می‌گویند گرگ‌ها هم کاری به برّه‌ها ندارند و همه چیز عادلانه است و همه عزت و کرامت دارند و قیدها و رابطه‌ها ظالمانه نیستند و از این جور اوصاف؛ توی آن روزگار، آدم‌ها با هم چه جوری حرف می‌زنند؟ چه جوری برای هم نامه می‌نویسند؟ شاعرها چه جوری شعر می‌گویند؟ واژه‌ها چه جوری هستند توی آن روزگار؟

:: بازنشر از ستون «شیرینی زبان» روزنامه‌ی اعتماد [+]
:: شماره‌های قبلی این ستون را در این جا بخوانید. [+