اشاره: کتاب تازهی امیر احمدی آریان نسبت به موضوعش کتابی جامع به نظر میرسد. روندی که ادبیات داستانی ما در یک دههی اخیر گذرانده، حالا دیگر به عنوان یک موضوع جدلانگیز از دایرهی خودِ داستاننویسان گذشته و جامعهی مخاطب را نیز به شکلی دیگر درگیر کرده است. در حدی که واکنشها به آن را در میان خوانندگان پیر و جوان داستانهای فارسی نیز میتوانیم دید. از این جهت، مطالعهی این کتاب برای علاقهمندان عام ادبیات هم که خود اهل بخیه نیستند، جذاب است. ناگفته نماند که نظرگاه تحلیلی آریان در این کتاب یقیناً مخالفانی هم دارد و بهزودی خوانندهی مطالبی در پاسخ به این کتاب، بهخصوص بخش دوم آن، خواهید بود.
با این همه، جای یکی از پربحثترین حاشیههای مؤثر بر متن ادبیات داستانی در این کتاب خالی ست: جوایز ادبی. این بیتوجهی برایم عجیب بود، و وقتی از خودِ امیر پرسیدم، پذیرفت که دستِکم در یکی دو صفحه میشد از جایزهها هم گفت. در عین حال، او آنچه را در این کتاب با عنوان چخوفیسم ایرانی طرح کرده، واکنش اصلی به همین جوایز برشمرد:
“راستش دلیل خاصی نداشت ننوشتن در بارهی جایزهها. شاید به این دلیل ساده در کتاب نبودند که در آن ده سال دههی هشتاد، هیچ وقت دربارهشان ننوشتم، و مطالب کتاب همه بازنویسی اند و جز تکهی فیسبوک که فکر کردم باید آن جا باشد برای خوانندهی این روزها هیچ کدام جدید نیستند. اما فکر که میکنم، بخش دوم کتاب در واقع بیش از هر چیز واکنش به جایزهها ست، چون شاید جایزهها مهمترین نهادی بودند که چخوفیسم ایرانی را به جریان اصلی بدل کردند. انتخاب فریبا وفی به عنوان نمایندهی این دهه، گواه همین توجه است. برای همین جایزهها حضور پررنگ در کتاب دارند، هرچند ذکرشان نمیرود.”
آنچه مریم مهتدی نوشته و در ادامه میخوانید، در معرفی و مرور این کتاب تازه است که میتواند تصمیمگیری برای مطالعهی آن را برای شما سادهتر کند. [ادامــه]
مریم مهتدی: چند هفتهای مانده بود به تابستان که از تهران مهاجرت کردم. و قصه از همان موقع شروع شد. بعد از حداقل ده سال مستمر زندگی و کار در فضای مجازی و شبکههای اجتماعیاش، دستم کوتاه شد از آن همه و افتادم در فضایی که در آن خبر چندانی از چهارهزار دوست فیسبوکیام نبود. اوایل احساس میکردم از دنیا عقب افتادهام. دستم به استتوسهای چند خطی این و آن نمیرسید تا بفهمم در فضای ادبی چهخبر شده، چه کتابهایی منتشر شده، تازگی خرخرهی کدام نویسنده را دوستانش جویدهاند، یا نوبتِ فحش خوردنِ کدام دوستِ سابق و دشمن حالا رسیده. اینترنتِ بدون فیلترشکن باعث شد بمانم در بیخبری و مجبور شوم مثل یکی از یکعالمه آدمی که فیسبوک ندارند، بروم کتابفروشی و سعی کنم مثل کسی که فیسبوک ندارد، کتابِ خوب و داستان خواندنی پیدا کنم. نتیجهاش افتضاح بود. هیچ اطلاعات و راهنما و چیز بهدردبخوری برای آدمی که توی فیسبوک نیست، وجود ندارد. هیچ چیز مهیجی چشمت را نمیگیرد که بفرما بزند برای ورق زدن کتابی تازه. پس اینهایی که از صبح تا شب در حال استتوسنوشتن و لایک کردن نیستند، چطور کتاب میخرند؟ چه خبر دارند از فضای ادبی؟ چه خروجی قابل اعتنایی دستگیرشان میشود وقت کتاب خریدن و کتابفروشی رفتن؟
در همان اوقات بود که خبر تعطیلی جایزهی خصوصی گلشیری آمد. انگار که تیر خلاص جوایز ادبی خصوصی. وحشت کرده بودم. صدای ناقوس مرگ فضای ادبی میآمد و پژواکش در فیسبوک، عجیب لایک میخورد! دور از تهران، بسیار دور از تهران و خانهی هنرمندانش نشسته بودم در سکوت و فکر میکردم به روزی که در مراسم پایانی جایزهی گلشیری نشسته بودم لای جمعیت. تازه رفته بودم دانشگاه و تازه میتوانستم در اینطور دور هم جمع شدنها و جلسات نقد و بررسی کتابها نویسندههای محبوبم را ببینم و چیزهای تازه یاد بگیرم. نشسته بودم لای جمعیتی که لبریز شده بود به بیرون سالن کوچک خانهی هنرمندان و پشتدرماندهها را گذاشته بود توی راهرو و پای تلویزیون مداربسته. جایزهها اهدا میشد و من قند توی دلم آب میشد و دلم میخواست یک روزی کتاب داستانم جایزهی گلشیری بگیرد و من باشم که میروم روی سن. از آن روز و آن احساس و آن شور و حالی که در دل یک کرمکتابِ عاشق ادبیات وجود داشت، فقط ده سال گذشته. اگر همین امروز یک نفر ازم بپرسد از آن روز و آن حس تا امروز و این حس چه اتفاقهایی افتاد در فضای ادبی و چه گذشت بر ما و نویسندهها، چه باید بگویم؟ هیچ جواب و توضیح منسجمی نداشتم.
اواسط تابستان بود که مثل صحرازدهای آبندیده خودم را رساندم به تهران و در کتابفروشیهای انقلاب بود که چشمم خورد به کتابی تازه. به عنوان یک فیسبوکندارِ خارج از تهران، هیچ خبر و اثری از آن در هیچجا ندیده بودم. کتابفروش هم میگفت کتاب یک هفته است از تنور در آمده. خریدم و انگار که یک لیوان آب خنک دستم را گرفت.
شعارنویسی بر دیوار کاغذی، از متن و حاشیهی ادبیات معاصر است، نوشتهی امیر احمدی آریان و از تازههای نشر چشمه. امروز که دو ماه از خریدن و دو بار خواندنش میگذرد، فکر میکنم اگر همین امروز یک نفر ازم بپرسد از آن روز جایزهی گلشیری تا امروز چه گذشت بر ما و نویسندهها و فضای ادبی، شعارنویسی بر دیوار کاغذی را میگذارم جلویش و میگویم بخوان. دو بار. و جان عزیزت وقت خواندنش فکر تعداد لایکهای استتوست دربارهی کتاب نباش.
آش درهمجوشی که ته گرفته است
مقدمهی کتاب در آغاز دههی نود نوشته میشود و آریان شرح میدهد که عمر فکر ادبی مدرن در ایران چقدر است و چه بر حضور ادبیات در مطبوعات گذشته و صفحات ادبی روزنامهها و مجلهها چه نقش و جایگاهی از مشروطه تا الان داشتهاند. تعریف میکند که روزنامهنگاری ادبی در ایران چه مسیری را طی کرده و صفحات ادبی روزنامهها در ده سال اخیر چه وزن و تأثیری بر فضای ادبی داشتهاند. در همین مقدمه است که خواننده با انواع منتقد ادبی به تعریف نویسنده در روزنامهها آشنا میشود.
«شعارنویسی بر دیوار کاغذی» برآیند بیش از دویست یادداشت و مقاله و نقد کتاب است که از امیر احمدی آریان در دههی هشتاد در مطبوعات ایران منتشر شد: «هر آنچه نوشته بودم بازخواندم، بخش اعظم را دور ریختم که انتشار مجددش جز اسباب شرمساری نبود، باقی را بازنوشتم و به دیگر مطالب ربط دادم تا از مجموعشان متنی درآید به نسبت منسجم، در حدی که بشود نام کتاب بر آن نهاد. واضح است که انسجام مطلوب و معقود برای یک کتاب به دست نیامده و ماهیت تکهتکه و ژورنالیسی آنچه خواهید خواند اظهر منالشمس است، اما چارهای هم جز این نبود. ژورنالیسم ادبی تکهپاره است و درگیر با آنات و موقعیتهای خاص، و در بازنگریاش هرقدر هم لبهها را صاف و صوف کنی و ادای کتاب نوشتن در بیاوری، این فقدان انسجام به چشم خواهد آمد.»
آریان در مقدمه پیشبینی میکند که در دههی نود، صفحات ادبی روزنامهها حاشیهنشین فضای ادبی خواهند شد، به همان سیاق که مجلات ادبی در دههی هشتاد به حاشیه رانده شدند. و همین هراس از آینده او را به نگاه کردن به گذشته واداشت که نتیجهاش شده است این کتاب.
با این مقدمه بخش اول کتاب شروع میشود: زمانه و زمینهی ادبیات در دههی هشتاد
هر دو بخش این کتاب به ۱۰ بند تقسیم شدهاند. بخش اول با طرح مسئله دربارهی چرایی هوس کتاب نوشتن در سینماگران شروع میشود و با تشریح جوانب مختلف گرایش سینماگران به داستان چاپ کردن میپردازد و همراه با خواننده این سؤال را مطرح میکند: مهمترین دلیل چیست؟ و برای جوابش اینطور سراغ ادبیات این روزهای ما میآید: «اگر سینمای آن سالها بازیگرش را ارضا نمیکرد، او به جای گریز زدن به عالمی دیگر برای هنرمند شدن، میکوشید منشأ تحولی در خود سینما باشد و داستان نوشتن برای حل مشکلات در نظرش بیمعنا بود. تصور کنیم شرایطی را که در آن بازیگری تصمیم به نویسندهشدن میگرفت و برای آگاهی از اوضاع، لای کتابی از ساعدی یا چوبک را باز میکرد، همان کافی بود تا هر نوع تصور سهلالوصول بودن این حرفه را فراموش کند و به راهی دیگر بیندیشد. امروز چنین نیست. باز کردن اغلب کتابهایی که در این چند سال منتشر شدهاند، پیامی معکوس به خوانندهی تازهوارد میدهد. نسبت به دهههای قبل تغییری جدی در ادبیات داستانی رخ داده است.»
ادامهی بخش اول به مرور و تحلیل وقایعی میگذرد که در دههی گذشته در فضای ادبی و اجتماعی افتاده و نویسنده قصد دارد سیر تحول منزلت ادبیات را پلهپله و سرحوصله برای خواننده شرح دهد و نشان بدهد که چطور جنون نوشتن بیمعنا میشود و آنچه میماند فقط توان نوشتن و توان انتشار است. که چطور ادبیات منزلت تجربهگرایانهاش را وانهاده و به بازنمایی شناختهها متوسل شده و بیشتر درگیر صورتبندی تجربههای خوانندهاش است تا کشاندن او به ساحت تجربههای نو. آریان مینویسد در چنین شرایطی تمام اقشار جامعه نویسندگان بالقوهاند و آن نویسندهای مشهور میشود که قابلهی بهتری برای زایمان داستان زندگیاش داشته باشد.
همینجاست که «شهرت» خط ربط تغییر سن چهرههای ادبی در ده پانزده سال اخیر میشود: «نویسندهی مشهور در دههی هشتاد به کل موجودی ست متفاوت با نویسندهی مشهور در دههی چهل» و با گزارهی نقد جوانگرایی شروع میکند؛ با خودزنیها و افشاگریهای خواندنی از فضای ادبی و روزنامهنگاری اوایل دههی هشتاد. و همینجا ست که نویسنده قلاب میاندازد به اعتماد خواننده و از نسلی برایش میگوید که نه زبان مبدأ را درست و حسابی میدانست و نه دانشش از زبان فارسی آش دهنسوزی بود، ولی شروع کرد به ترجمه و بدین ترتیب، خیل عظیمی از کتابهای علوم انسانی با انواع و اقسام ترجمهها وارد بازار شدند و نامهایی مثل دریدا و فوکو و بارت از راهنرسیده، وردِ زبان خلق شدند و مسابقهی مصرفِ نام بلافاصله راه افتاد.
مرور وقایع با محوریت جوانها و حضورشان در جامعهی ایرانی با سیطرهی فرهنگی همراه است. وقایع از سال ۷۶ تا ۸۸ مرور میشوند و در همین چرخشها و تحلیلها و تعریفها ست که میرسند به ادبیات در نیمهی دوم دههی هشتاد، که ادبیات هراسان و ترسزده بود.
بندهای پایانی بخش اول به تأثیر ترس در جامعه میپردازد و ارتباط ادبیات و سیاست: «ادبیات تنها شکل تولید فرهنگی است که تمام و کمال به زبان متکی ست و جز کلمه هیچچیز ندارد و اتفاقاً همین موجب میشود که بیشترین تقاطع را با سیاست داشته باشد. و میل غایی هر نظامی ست که حق روایت را منحصر به خود میخواهد.»
با شرح ارتباط ادبیات و سیاست، احمدی آریان دست میگذارد بر کوچ نویسندگان به اینترنت و فیسبوک و مینویسد، اینترنت ماهیت خواندنِ متن را دگرگون کرده است. و مسئلهی مخاطب را مطرح میکند. اینکه چطور اینترنت و شبکههای اجتماعی زمینهساز نوعی باشگاهسازی مجازی شدهاند که اوج آن را در فیسبوک میتوان دید: «در حوزهی ادبیات، نتیجهی باشگاهسازی مجازی، ساختهشدن فضایی امن برای متن و بدل شدن آن به مراودهای محدود بین نویسنده و مخاطبان آشنای اوست… متنی که در فیسبوک منتشر و در دایرهی رفقا خوانده میشود، به نیت رساندن صدای نویسنده به مخاطبِ تصادفی نوشته نشده است. نویسندهای که مخاطبِ تصادفی ندارد، اصولاً مخاطب ندارد. نوشتن برای آشنایان و همفکران یا مخالفان آشنا، تفسیر و توضیح و نقد شنیدن از آنان و باز جواب دادن به آنان و ادامه دادن این بازی، بخش کوچکی از این ماجرا ست، که وجودش ضروری ست اما خطرناک، به این دلیل که میتواند به سادگی توهمِ “خوانده شدن” را دامن زند.»
و در جای دیگر مینویسد: «این روزها فیسبوک را که بالا و پایین کنی و به خصوص صفحهی اهل ادب را اگر نگاهی بیندازی، از میزان تأییدی که هرکس بابت هر شکلی از تراوشات ذهنیاش دریافت میکند، حیرت خواهی کرد. فضای ادبی در رسانهی اجتماعی شکل نمیگیرد. حلقههای بسیار بسته و محدود دوستان هست که دوستیشان هم عمدتاً پایه و اساس ادبی درستی ندارد و بر اساس آگاهی پیشینیشان از تأیید یکدیگر شکل گرفته است. مجموعهای از باشگاههای ادبی در فضای مجازی شکل گرفته که جدا از هم، گاه حتا به کل بیخبر از هم، حیات محدودشان را پیش میبرند و هیچ مفصلی به هم متصلشان نمیکند تا از تلاقیشان فضای ادبی بسازد.»
ده بند بخش اول در صفحهی ۸۴ کتاب تمام میشود. نویسنده بعد از شرح تمام مصیبتها اما فقط روضهخوانی نکرده و در چند صفحهی آخر همین بخش، راهکارهای خروج از این باتلاق را هم نشان میدهد. باتلاقِ حذفِ مخاطب تصادفی و بستهشدن فضای ادبیات به درون که نشانهای ست از رخنهی ترس به ارکان فرآیند تولید ادبی. به تعبیر امیر احمدی آریان در آخرین سطور بخش اول کتاب، تنها راه غلبه بر ترس، نوشتن کتابی ست که بر ترس فایق آید، و هرگونه نمایش شجاعت از جانب کسی که از عهدهی نوشتن چنین اثری بر نمیآید، جز اقرار به شکست نیست.»
چخوفیسم ایرانی، بوطیقای ادبی غالب دههی هشتاد داستان فارسی
جایگاه رمان و داستان کوتاه در بازار و پیش مخاطب و در زندگی نویسنده و مقایسه کردن این دو با هم، موضوعی ست که بخش دوم کتاب با آن شروع شده است. آریان با کنار هم گذاشتن عوامل مختلف و تاثیرگذار به فقدان رمان میرسد و از ما میگوید که شاید تنها کشوری باشیم که در ادبیات داستانیمان تحولات مهم و اتفاقات جدی نخست در داستان کوتاه رخ میدهد و بعد به ساحت رمان میرسد. با مرور مسیری که نویسندههایی چون جمالزاده و هدایت و چوبک و ساعدی طی کردهاند، تحولات ادبی داستان کوتاه در ایران را در مقام یک کل، به عنوان الگویی برای تحلیل ادبیات داستانی میگیرد.
از اینجا به بعد بخش دوم کتاب به چخوف و سبک داستاننویسیاش میپردازد و چگونگی رواج یافتن آن در ینگه دنیا. هنر شگفت چخوف، بیرون کشیدن داستانهای خارقالعاده و ماندگار از دل زندگی کسانی است که در بطالت و روزمرگی غوطه میخورند و حیاتشان منشاء هیچ جذابیتی نمیتواند باشد.
همین جای کتاب و در صفحات آغازین بخش دوم است که خواننده با این سؤال خودش روبرو میشود: اگر هنر چخوف این است، منظور نویسندهی کتاب از تعبیر «چخوفیسم ایرانی» چیست؟
به سیاق فصل نخست، نویسنده از همانجا که سؤال را جلو روی مخاطب پهن میکند، مقدمات جوابش را هم فراهم میکند. باقی کتاب با قرار دادن آثار فریبا وفی به عنوان «نمونهی مثلی» پله پله تشریح چخوفیسم ایرانی ست و چرخشها و تحولهایی که در داستانهای فارسی دههی اخیر ایجاد شد. با کلید واژههایی که اتفاقاً در سالهای اخیر زیاد هم چشممان را درگیر کردهاند: ادبیات شهری، زندگی در شهر، شهرنشینی…
نویسنده در بندهای میانیِ بخش دوم نیز از رانده شدن و گرایش بیشتر آدمها به مکانهای مسقف میگوید و تأثیر فقدان ژورنالیسم در ایران بر ادبیات و چرخش نویسنده از رماننویس به گزارشنویس: «چنین رمانی به جای روایت روزمرگی با روزمرگی یکی میشود؛ به جای ساختن روزمرگی در ادبیات، ادبیات روزمرگی میسازد. این ادبیات برای مصرف روز است و فراموش خواهد شد، چون خود به هیئت همان چیزی در آمده که میخواهد روایتش کند. حجم زیادی از ادبیات این چند سال ما درگیر بازنمایی زندگی مردمان پایتخت بوده است بیآنکه فرم ادبی متناسب با این روزمرگی و مصرفگرایی را بیابد و خلاقیت زیباشناختی را به اطلاعات عینی گره بزند که اگر چنین میشد، قاعدتاً باید شخصیتی همچون “ببیتِ” سینکر لوییس هم از دل این ماشین تولید ادبی ظهور میکرد که نکرده است هنوز.»
احمدی آریان در بندهای پایانی بخش دوم تلاش میکند تمام کلاف گرهخوردهی ملال رمان در سالهای اخیر را رشته رشته برای خواننده باز کند. او سعی کرده به انواع پرسشهای محتملی که وقت خواندن این بندها به ذهن خواننده هجوم میآورد فکر کند و برای پاسخ دادنشان کلافهای بیشتری را باز کند. کتاب با ارائهی راهکارهایی برای بیرون رفتن از این ملال تمام میشود که خواندنشان بیشتر برای نویسندهـخواننده راهگشا ست.
کتاب را که میبندم، باز فکر میکنم به آن روز دور و محو، ده سال پیش، در مراسم پایانیِ مرحوم جایزهی گلشیری. با نگاه به آنچه بر فضای ادبی و داستاننویسها گذشت، در مروری بر تازهترین کتابی که امیر احمدی آریان نوشته، جای سرنوشت جوایز ادبی خصوصی را خالی دیدم که در همین بازهی زمانیِ مورد نظر کتاب آمدند، روح بخشیدند، سنگ خوردند، فشرده شدند، جان کندند و مردند. و در کنارش جوایز ادبی دولتی را که جان کشیدند، پروار شدند، پروار شدند و روحی ندمیدند. که همین جوایز ادبی هم کم تاثیر نداشتند در این ده سال بر فضای ادبی و نویسندههای این فضا.
شعارنویسی بر دیوار کاغذی باید نوشته میشد تا دستکم یکجا ثبت شود چه بر تن و جان این ادبیات رفته در این سالها، و باید خوانده شود تا امید شکستن این حصارها کمرمقتر از این که هست، نشود.
پ.ن:
:: عکس امیر احمدی آریان از کاوه کیائیان است.
:: اگر مطلبی دارید که به این بحث به طور اصولی دامن میزند، برای انتشار در خوابگرد بفرستید.
:: گفتوگوی فرزام حسینی با احمدی آریان دربارهی این کتاب هم روشنگر است. [لینک مصاحبه]