اشاره: چندی پیش جلسهی نقد وبررسی رمان «گلف روی باروت» در شهر کتاب برگزار شد که گزارش مفصل آن را میتوانید این جا بخوانید. بحثی درگرفت که بد ندیدم به بهانهی آن بعد از نزدیک به یک سال پنجرهی پشتی را گردگیری کنم. [ادامـه]
این هم بخشی از حرفهای من در آن جلسه:
معمولاً در مورد رمانهایی که در هنگام نوشته شدن آنها همراه دوستان نویسنده بودهام، حرف نمیزنم. نه این که سخنان من واجد ارزشی خاصتر از سایرین باشد، بلکه چون همراهیام با دوستان، همیشه این ترس را در من به وجود میآورد که قضاوتم بیش از حد مهربانانه باشد و از مدار انصاف و عقل دور شود. اما چون گلف روی باروت، رمان پر سر و صدایی بوده و از یک شاهکار تا رمانی کاملاً شکستخورده دربارهاش نظر دادهاند، از سیاق ماضی تخطی میکنم.
همیشه به خانم مرادی آهنی گفتهام گلف روی باروت شاهکار میشد اگر بخشهای روشنفکریاش را نداشت.
فضای ادبیات به اصطلاحِ روشنفکری یا فرهیخته یا هنریِ ما، از همان ابتدا بیمار شروع به کار کرد. داستانگویی را تحقیر کرد و ادبیات را از مهمترین وجه آن محروم. برگردید به دعواهای «حسینقلی خان مستعان» و «صادق هدایت». برای همین وقتی در ابتدای دههی نود خورشیدی، نویسندهی جوانی بخواهد در ژانر بنویسد، از صادق هدایت میترسد. از بهرام صادقی میترسد. از هوشنگ گلشیری میترسد. از رضا قاسمی میترسد. از همهی این نود سال داستاننویسیِ روشنفکریِ ما میترسد. بنابراین آن اعتماد به نفسی را که یک نویسندهی ژانرنویسِ مثلاً آمریکایی دارد، نویسندهی جوان ما ندارد. بنابراین مجبور میشود دو نوع زاویه دید بیاورد. بنابراین مجبور میشود ریتم داستانش را برخی جاها کُند کند. زیرا از متهم شدن به پاورقینویسی میترسد. و این نشان میدهد که چه قدر جامعهی کتابخوان ما اندک و بیبنیه است که نویسنده به جای آن که برای آنها بنویسد، مجبور است برای روح اجدادش بنویسد.
با این همه، من هم با برخی موافق ام که به هر حال وقتی خانم مرادی خواست این رمان را آغاز کند، ذوقزدگی در کارش دیده نشد. مثلاً این که بخواهد صرفاً رمانی در ژانر یا زیرژانر بنویسد. از کیفیت کتاب هم مشخص است که نویسنده برایش زحمت کشیده.
در ادبیات روشنفکری یا فرهیخته یا… ما دو جریان محافظهکارانه داریم. که هیچ ایرادی هم ندارد. محافظهکاری باعث استمرار زندگی بشر است و در ادبیات هم اینطور است. یکی جریان اصلیای که خانمها مینویسند. من اسمش را گذاشتهام «مصائب زن میانسال» که خیلی طبیعی و خیلی درست هم هست و هنوز هم مخاطب خودش را دارد. چون مهمترین مسئلهی زنها ست: جایگاه یک زن تحصیلکرده در جامعهی مردسالار. و من فکر میکنم حداقل یک دههی دیگر هم مسئلهی زنان ما همین باشد.
جریان بعدی، داستاننویسی مردهای ما ست که از بوف کور شروع شده که من اسمش را گذاشتهام «مرثیهی مرد تنهای روشنفکرِ درکنشده». خود من هم در این زمینه کتاب نوشتهام. ریشهی این مرد را در غزلهای حافظ و سعدی هم میتوان پی گرفت. ریشهاش خیلی قدیمیتر است. مثلاً سیاوش در شاهنامه. یک بار مطلب مفصلی در موردش نوشتهام.
در هر دوِ این جریانها، معمولاً قهرمانها بسیار بیشتر از آن که درگیر مسائل بیرونی باشند و جهان را فراخ ببینند، به شدت گرفتار درون خودشان هستند. هنوز تکلیفشان با خودشان مشخص نشده. البته برخی رماننویسان قدیمیتر مثل سیمین دانشور، اسماعیل فصیح و احمد محمود از این چنبره خودشان را رهانیدهاند، اما در سالهای پس از انقلاب، با شکست فاحش روشنفکران در پیاده کردن آرمانهایشان، هر دو جریان اصلی داستاننویسی ما، به شدت خودبسنده و گرفتار در خود شد.
در چند سال گذشته، سه رمان خواندم که مهمترین مشخصهی آنها، میل وافرشان به رهاشدگی از این دو جریان بود. یعنی نویسندههایشان اینقدر اعتماد به نفس داشتند و البته به فن هم اشراف داشتند که توانستند کارهای درخوری منتشر کنند. نویسنده باید به فن هم اشراف داشته باشد که از پس کار بربیاید. وگرنه رمان، صرفاً یک کار ذوقزده میشود که اتفاقاً باعث میشود تلاشهای جدید در نطفه خفه شوند.
من منچستر یونایتد را دوست دارم
یکی رمان مهدی یزدانیخرم است: «من منچستریونایتد را دوست دارم» نویسندگان این سالها آنقدر اعتماد به نفس نداشتند که روایتی از تاریخ معاصر بدهند. اصلاً مهم نیست ما با این روایت موافق باشیم یا مخالف. مهم این است که یزدانیخرم آنقدر اعتماد به نفس داشته، والبته همان طور که گفتم اشراف بر فن، که توانسته این اعتماد به نفس را به بدنهی داستاننویسی ما تزریق کند. من فکر میکنم هر کسی که یک کار جدید را خوب انجام میدهد، جریان کلی داستاننویسی را به جلو میبرد.
گلف روی باروت
رمان بعدی همین «گلف روی باروت» است. در همین جلسه مطرح شد چرا آرش نیست. خب نباید باشد. این زن تعریفش این است. این زن دقت کنید که به جای «سام» نشسته. اگر اسطورهی نوح را درست خوانده باشید، سام پسر خوب پیامبر است. نژاد سامی که ادیان توحیدی یهودیت و مسیحیت و اسلام از آنها ست از اعقاب همین سام هستند. «حام» به دلیلی نفرین میشود از طرف پدر، که اعقابش میشوند سیاهپوستهای امروزی. بنابراین این زن اصلاً باید مرد را مطابق با اسطوره، از زندگیاش حذف کند. با این وصف، گلف روی باروت علاوه بر اینکه در جریان داستاننویسی زنها شکافی ایجاد میکند، از آن مهمتر، وارد نوشتن در حوزهی ژانر میشود. «گلف روی باروت» این اعتماد به نفس را به بدنهی داستاننویسی ما تزریق میکند که نویسندگان در ژانر بنویسند.
نسیان
رمان سوم، رمانی منتشرشده در اینترنت است که در نشر «نوگام» منتشر شده به اسم «نسیان».
این رمان برای اولین بار موقعیت تراژیک زن در جامعهی مردسالار را به صورت کمدی تعریف میکند. پیش از این در داستان کوتاههای خانم مهشید امیرشاهی بارقههای از این امر را دیده بودیم، اما در این عمق و حجم که رمان نسیان به این امر پرداخته، حداقل من ندیدهام. در زمانهای که همهی زنان نگاهی تراژیک به وضعیت خودشان دارند، یک زن زاویهی نگاه را برمیگرداند و میتواند به خودش بخندد. به نظر من فقط نویسندهای میتواند این کار را بکند که به خودآگاهی از طبقه و جنسیتش رسیده باشد. که این در زمانهی ما متاعی کمیاب است.
پینوشت:
طبیعی ست نظرات من در محدودهی خواندههایم از رمان فارسی ست که البته کم هم نیست. منتها خیلی امیدوارم در سالهای اخیر رمانهای بسیاری از گونهی این سه رمان نوشته شده باشد که من نخواندهام. واقعاً امیدوارم.