خوابگرد

همیشه پای آزادگی در میان است

سر دادن فریاد خشم در گوش جنایت، قطعاً آزادگی می‌خواهد، خاصه برای شاعران. هم‌چنان که شاعرانی چون علیرضا قزوه، محمدرضا ترکی، علی‌محمد مودب، فاضل نظری، سعید بیابانکی، مرتضی امیری اسفندقه و محمدحسین جعفریان، آن گونه که حوزه‌ی هنری اعلام کرده، این سوگند‌نامه‌ی پرشور را در حمایت از شیخ النمر امضا کرده‌اند:

“ما شاعران فارسی‌زبان کشورهای مختلف هم‌قسم می‌شویم که چنان‌چه روحانی آزاده و مبارز، شیخ‌النمر، را که ماه‌ها ست در زندان‌های رژیم عربستان در بند است، عوامل آل سعود و شاه عربستان به شهادت برسانند، ما با سرودن شعر به زبان فارسی و ترجمه‌ی‌ آن به همه‌ی‌ زبان‌ها و نشر آن در فضاهای مجازی و کتاب‌های مستقل و گروهی، جنایات یزیدیان و حجاجیان و هیتلرهای آل سعود را به گوش مردمان جهان و نسل‌های آینده فریاد خواهیم کرد. باشد که این سوگندنامه‌ به‌عنوان برگی زرین از آزادگی شاعران فارسی‌زبان در تاریخ به ثبت برسد.”

اما دو نکته‌ی مختصر؛ یکی ساده و دیگری، اگر پای آزادگی در میان باشد، مایه‌ی درد سر:
این «باشد» در پایان سوگندنامه که همان فعل دعایی ست به معنای «امید است» خرج چه شده؟ آزادی شیخ النمر؟ ایجاد همدلی جهانی برای یاری رساندن به یک ستمدیده‌ی در بند؟ نه، فقط برای «ثبت شدن برگی زرین از آزادگی امضاکنندکان این سوگندنامه در تاریخ.» چه ریاکاری صادقانه‌ای!

 

و اما مایه‌ی درد سر، حکایت کوتاه سعدی در گلستان است و جنازه‌ی له‌شده‌ی یک مادر فارسی‌زبان به نام شبنم سهرابی زیر چرخ‌های ماشین حافظان امنیت ممکلت در عاشورای ۸۸ و دخترکِ حالا ده‌ساله‌اش که چهار سال است هر صبح زودِ مدرسه، چشم که باز می‌کند، هنوز چهره‌ی مادر له‌شده‌اش را می‌بیند!

سعدی ـ که به قول همین شاعران فارسی‌زبان حتماً باید یک عدد «علیه‌الرحمه» هم بعد از نامش آورد ـ حکایت می‌کند: منجمی به خانه در آمد یکی مرد بیگانه را دید با زن او به هم نشسته، دشنام و سقط گفت و فتنه و آشوب خاست. صاحب‌دلی که برین واقف بود، گفت:

تو بر اوج فلک چه دانى چیست       که ندانى که در سرایت کیست


پ.ن:
:: شبنم سهرابی در داستان‌های بی‌ویرایش امروز 
:: سوگندنامه‌ی شاعران فارسی‌زبان در دفاع از جان شیخ‌النمر