نویسندهی سریال طنز شاهگوش میرباقری باید کسی باشد مثل آزاده محسنی داستاننویس (البته با همکاری خانم میرباقری) تا همچو شوخی ادبیاتی و ویراستارانهی بامزهای خلق کند. اگر ندیدهاید، ببینید و اگر نمیبینید، این شرح صحنه را بخوانید.
سرگرد خفته هنگام خروج شتابان و پرتنش از کلانتری در حال بحث با رانندهاش سرگروهبان وظیفه آبپرور است که از قبل میدانیم فلسفه خوانده و همه چیز را مثلاً فلسفی میبیند. دیالوگشان به این جا میرسد:
آبپرور: قربان مشکل دنیا اینه که احمقها کاملاً به خودشون مطمئن اند در حالی که دانایان پر از شک و تردید اند. شما الان ثابت کردید که هر دانایی شکاک نیست، یقینمنده.
سرگرد میایستد و با تعجب رو میکند به او: یقینمند؟! تو باز از خودت کلمه اختراع کردی؟
آبپرور: نمیشه قربان؟
سرگرد: میشه، یقینمند نمیشه، یقیندار باز بهتره. به ترکیب کلمات دقت کن، میخوای تن و بدن علما رو بلرزونی؟!
آبپرور زمزمهوار شروع میکند به تکرار و بررسی که سرگرد عصبانی میشود.
سرگرد (با فریاد): الان نمیخواد تصحیح کنی، برو ماشین رو روشن کن باید بریم.
آبپرور هول میشود و میدود و از کادر خارج میشود. از رد نگاه سرگرد و واکنش او میفهمیم که آبپرور نزدیک است زمین بخورد. داد میزند: مواظب باش! (و بلافاصله با لحنی متفکرانه و کمی پدرانه) پسوندِ «مند» به هر چیزی نمیچسبه. نه این که نچسبه، شکیل نیست.