میخواستم بگویم «آره، درسته. همهمان این کلیات مخاطبکش را درست تشخیص دادیم. حتماً درست تشخیص دادیم که مغزهای متفکر، افرادی بیرون از خانواده داستان هستند و خواسته و ناخواسته، پنهان و آشکار دارند مرگ مخاطب و مرگ داستان را اعلام میکنند، اما اگر منصف باشیم و سوزن و جوالدوز را اینبار به خودمان بزنیم، یک جاهایی هم خواسته و ناخواسته، پنهان و آشکار، خود ما داستاننویسها به مخاطبکشی و داستانکشی آنها کمک کردهایم. [ادامــه]
میخواستم بگویم «اول از همه آمدیم مخاطبهامان را تقسیم کردیم به خاص و عام. برای مخاطب خاص، رتبههای والا درنظر گرفتیم و برای مخاطب عام از حقیرانهترین کلمهها استفاده کردیم. تا جایی که در این روزها حتا خود کلمه مخاطب هم معنایش را از دست داده و در نقد و نظرهای کتبی و شفاهیمان مترادف با حقیرانهترین معانی شده. در جدلهای ادبیمان بیآزارترین و سخیفترین و دردآورترین ناسزایی که به داستانی خواندنی و پرمخاطب میدهیم، کلمه مرکب «عامهپسند» است.»
میخواستم بگویم «وقتش رسیده که آستین بالا بزنیم و از این کلمه مرکب عامهپسند و از شخص شخیص مخاطب اعاده حیثیت کنیم.»
میخواستم بگویم «حتا خوشخوانترین این کتابها و مثلاً پرتیراژترینشان باز مخاطب خودشان را دارند و فراگیر نیستند. رمانهای پرتیراژ عشقی، تاریخی، جنگی در خوشبینانهترین شکل ممکن، فقط به خانههای افرادی خاص میروند، نه تمام مردم ایران.»
میخواستم بگویم «یک مقدار هم منصفانه نیست اینقدر از مخاطب طلبکار باشیم که چرا سمت ما نمیآید. مگر چقدر توی کارهامان تنوع وجود دارد، چقدر کشش وجود دارد، چقدر زندگی در آنها جاری است، چقدر مردم کوچه و بازار و دغدغههاشان توی کارهامان هستند که انتظار داریم به طرف خودمان و کتابهامان جذب شوند؟»
میخواستم بگویم «دغدغههای نوشتنمان و نوشتههامان آنقدر شخصی شدهاند که مخاطبکشی و داستانکشی، بین بعضیهامان تبدیل به فضیلت شده و از آن دفاع هم میکنند. آن وقت انتظار داریم آدمهایی بیرون از خانواده داستان، سنگ جلو پای داستانها و مخاطبهامان نیندازند و بگذارند ما کارمان را بکنیم.»
میخواستم بگویم «مخاطبها آنقدر به ما و کتابهامان بیاعتماد شدهاند که همهمان در یک پروسه خواسته و ناخواسته داریم داستانهامان را فقط برای مخاطب خاص خاص خاص یعنی برای خودمان مینویسیم. گواه ادعایم، تیراژهای اکنون کتابهامان است.»
میخواستم بگویم «در هجوم روایتگریهای مخاطبپسند سینما و رسانههای سهلالوصول دیگر، ما داستاننویسان یا باید سپر بیندازیم و تسلیم شویم و شکست را قبول کنیم یا باید دغدغههامان را به شدت شخصیتر کنیم و اصلاً فکر مخاطب را از ذهنمان بیرون کنیم یا باید با توجه به قدرتهای پنهان ذهن داستانگویان، تعاریفمان را از داستان و مخاطب و دیگر عناصر بازتعریف کنیم و طرحی دراندازیم که در عین نو بودن، چیز دور از دسترسی نبوده و همیشه کنارمان بوده است.»
میخواستم بگویم «ما داستاننویسان معاصر ایرانی هر کداممان با هر عقیدهای که داریم، به اندازه ده نفر زندگی کردهایم و اگر ده بار بمیریم و زنده شویم، باز برای نوشتن کم نمیآوریم. این حجم عظیم تجربه زندگی نیاز به حجم عظیمی از تجربه نوشتن و داستانگویی دارد و نباید با تعاریف و نقدها و تئوریهای تحکمآمیز دست و پای خودمان و اثرمان و مخاطبمان را با آن ببندیم.»
میخواستم بگویم «ادبیات هم مانند هر محصول انسانی دیگری توانایی بازده مالی دارد. چرا نویسنده ایرانی با قدرت داستانگویی منحصر به فردش نتواند از این چرخه اقتصادی، مثل تمام دنیا برای خودش بهره حلال مالی ببرد؟ این مهم فقط وقتی نتیجه میدهد که داستان نمیرد و مخاطب زنده بماند و به همان اعتماد کند.»
میخواستم بگویم «آدم سنگانداز بیدغدغه همیشه هست. در زمان فردوسی هم بود. اگر او منتظر میماند تا شرایط مناسب نوشتن اثرش فراهم شود، هیچوقت شاهنامه نوشته نمیشد و زبان و داستان ایرانی در این هزار سال پایدار نمیماند.»
میخواستم بگویم «ما داستاننویسان ایرانی به یک جنبش جذب مخاطب احتیاج داریم.»
میخواستم بگویم «معدن اورانیوم واقعی توی قلب من و توی داستاننویس ایرانی است. تجربههای زیستی و ادبی گذشتگان، تجربههای زیستی خودمان و مردممان، همه و همه منبع عظیمی است برای بازنگری و برای غنیسازی و برای در اختیار مخاطب تشنه ایرانی قرار دادن.»
میخواستم بگویم «میخواستم بگویم آینده ادبیات داستانی در دستان تک تک ما داستاننویسان ایرانی است، به شرط اینکه خودمان را در محدوده هیچ حکم مطلقی قرار ندهیم و به حرمت اثر انگشتی که باید داشته باشیم، از هنرمان هم هیچ چیز کم نگذاریم.»
میخواستم بگویم «این کار در عین فردی بودن، مستلزم یک حرکت جمعی است.»
میخواستم خیلی چیزها بگویم اما نه. باشد برای یک وقت دیگر. الآن فقط میخواهم به احترام مخاطبی که حرمت دارد و محترم است، داستانم را فقط بیشیله پیله و سرراست تعریف کنم.
منبع گزارش و عکس: ایسنا